جدول جو
جدول جو

معنی وقاره - جستجوی لغت در جدول جو

وقاره
(قَ فَ زَ)
وقار. آهسته و بردبار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به وقار شود
لغت نامه دهخدا
وقاره
بردبار گردیدن
تصویری از وقاره
تصویر وقاره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواره
تصویر قواره
واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود، واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود، ظاهر مثلاً ریخت و قواره، شایسته، متناسب
فرهنگ فارسی عمید
(وِ رَ)
جمع واژۀ وبر و آن جانوری است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به وبر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
وقوحه. قحه. وقح (و / و ق ) . شوخ گرفتن و سخت شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت شدن سم. (المصادر) (تاج المصادر بیهقی)، وقحه. وقوحه. بی شرم شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شوخ روی شدن. (المصادر زوزنی). جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. (اقرب الموارد). رجوع به وقاحت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نازاینده شدن زن. (از منتهی الارب) (دهار) (المصادر زوزنی). عاقر و عقیم شدن. (از اقرب الموارد). عقر. عقر. عقار. عقارت. رجوع به عقر و عقار و عقارت شود
لغت نامه دهخدا
(صِ رَ)
جمع واژۀ صقر. (منتهی الارب). رجوع به صقر شود
لغت نامه دهخدا
(وُ رَ)
تراشۀ درزی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه را که درزی در برش جامه دور می اندازد و تریشه های درزی. (ناظم الاطباء). قوارۀ خیاط. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَحْوْ)
نگاه داشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات) (آنندراج). وقاء. (اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} حفاظت و حراست و نگهبانی و وقایت. (ناظم الاطباء). محافظت و نگهبانی،
{{اسم}} آنچه بدان کتاب را نگاه دارند. (اقرب الموارد). مقوای کتاب. (غیاث اللغات) (آنندراج)، قسمی از چادر ابریشمین یا پنبه ای که زنهای مشرق زمین برسر می اندازند. (ناظم الاطباء). قسمی چادر ابریشمی یاپنبه ای که زنهای مشرق زمین بر روی سر می انداختند و صورت و پایین تر از زانوها را نمی پوشانیدند. معجر زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). روبند زنان:
ای به کس خویش بر نورده نهاده
وآن همه داده به مویه و به وقایه.
رودکی.
و از وی (گرگان) جامۀ ابریشم سیاه خیزد و وقایه و دیبا و قزین. (حدود العالم ص 143)، پرده. حجاب:
ابر از طرف کوه برآمد دو سه پایه
از شرم به رخسار فروهشت وقایه.
منوچهری.
شدبه دادن شتاب ساقی گرم
برگرفت از میان وقایۀ شرم.
نظامی.
رجوع به وقایت شود
لغت نامه دهخدا
(وَقْ قا عَ)
مرد غیبت کننده مردم را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وقّاع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
گو کلان درشت که آب گرد آید در وی و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آبگیر درشت. (مهذب الاسماء). وقیر، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفند مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب). رجوع به وقیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
وفر. وفور. فره. بسیار گردیدن و افزون گشتن و تمام شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وفر و وفور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است میان بصره و مدینه. (منتهی الارب). دارای چشمه ها و نخلستانهای بسیاری است و از عیسی بن جعفر است. و بین راجیه و بطن الرمه و نزدیک متالع قرار دارد. گفته اند قواره آبی است از بین یربوع. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
وقر. نشستن. (منتهی الارب) ، باوقار نشستن. در خانه نشستن. (اقرب الموارد). رجوع به وقر و وقور شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی قرار گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). با هم آرام گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). آرام وقرار گرفتن و آرمیدن و ساکن شدن با کسی. (از ناظم الاطباء) ، آرام گرفتن و منه قول ابن مسعود: ’قارّوا الصلوه’، یعنی آرام بگیرید و حرکت نکنید وگویند ’قار فی الصلوه’ ایضاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
حرفۀ نقار. کنده گری روی چوب و سنگ، و نقاشی روی ساز وبرگ اسب. (از اقرب الموارد). رجوع به نقّار شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
آن قدر که مرغ به یک منقار زدن برچیند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نَقْ قا رَ / رِ)
نوبت و کوس. (آنندراج). نوبت و نوعی از طبل کوچک و کوس و کوست. (ناظم الاطباء). تبیره. (یادداشت مؤلف). نوعی طبل کوچک دوتائی. دو طبل کوچک متصل بهم، یکی بزرگتر و صدایش بم تر است، و یکی کوچکتر با صدای زیرتر. آلت نواختن، نقاره دو عدد چوب است به نام چوب نقاره و با دو دست نواخته می شود. گاهی یک دست در بم و دست دیگر در زیر کار می کند و گاه هر دو چوب به بم یا به زیر می خورد. کاسۀ نقاره از مس است و پوست آن از پوست گاو که کلفت تر است تهیه می شود. (فرهنگ فارسی معین. از سرگذشت موسیقی ایران خالدی ج 1 ص 208).
- نقارۀ آفتاب زرد، نوبتی که وقت شام بر در ملوک زنند. (آنندراج) :
درآخر عمر عیش پیران
نقارۀ آفتاب زرد است.
ایما (از آنندراج).
- امثال:
این آش و این نقاره.
، در موسیقی، در قسمت فوقانی از دو جزء شکم تار است که بر بالای کاسه و زیر دسته جای دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
استخوان پشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، فقار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ / رِ)
حقه های آتشین. (آنندراج از فرهنگ سکندرنامه)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ / رِ)
پارچه ای که گرد بریده باشند. (فرهنگ فارسی معین). پارچه ای که خیاط از گریبان جامه و پیراهن و مانند آن برمی آورد. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چیزی که اطرافش بریده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد. (یادداشت مؤلف). واحد مقیاس برای بخش پارچه. (فرهنگ فارسی معین). بمقدار یک دست جامه: یک قواره فاستونی بمقدار یک دست کت و شلوار، قد و قامت. (یادداشت مؤلف). هیأت. شکل و ترکیب. (ناظم الاطباء). قد و بالا. اندام. هیکل:
شیخ عبث جان مکن که حجلۀ مینو
حور به این شکل و این قواره ندارد.
یغمای جندقی.
- بدقواره، بدترکیب. بدهیکل.
- بی قواره، بی اندام. قناس. بی ریخت.
- خوش قواره، خوش ترکیب. خوش اندام.
- قد و قواره، قد و بالا.
- ناقواره، بی قواره.
، پاره.
- قواره قواره، پاره پاره.
، انگشتان دست. (برهان) (ناظم الاطباء). گویند به این معنی عربی است. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(تَ صَلْ لی)
خرد و خوار شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حقارت شود
لغت نامه دهخدا
وزارت در فارسی از ریشه پارسی وچیری وزیری به وزیری پادشا رفتند (سعدی) دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاحه
تصویر وقاحه
وقاحت در فارسی سمسول بی شرمی، شوخ گرفتن سم
فرهنگ لغت هوشیار
وقایه: وقایت در فارسی نگاه داشتن، پناه دادن محافظت نگهبانی، قسمی چادرابریشمی یاپنبه یی که زنهای محترم مشرق زمین برروی سرمی انداختند و صورت و پایین تر از زانوهارا نمی پوشانیدند: (ابراز طرف کوه بر آمد دو سه پایه از شرم بر خسار فرو هشته وقایه) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل کوچک دوتائی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه که گرد بریده باشند، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد، یک قواره فاستونی
فرهنگ لغت هوشیار
یکان (واحد) فقار مهره پشت هر یک از مهره های پشت مهره پشت، جمع فقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاره
تصویر عقاره
نازایی نازاینده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقاره
تصویر حقاره
خواری خردی زبونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقایه
تصویر وقایه
((و ِ یَ))
نگاهداری کردن. حفظ کسی از بدی و آفت، روسری، سربند زنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
((نَ رِ))
نوعی طبل کوچک دوتایی که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قواره
تصویر قواره
((قَ ر))
مقدار پارچه بریده شده به اندازه یک دست لباس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقاره
تصویر فقاره
((فَ ر ِ))
مهره پشت
فرهنگ فارسی معین