جدول جو
جدول جو

معنی وقاد - جستجوی لغت در جدول جو

وقاد
تیزذهن، دریابنده
تصویری از وقاد
تصویر وقاد
فرهنگ فارسی عمید
وقاد
(وَقْ قا)
زیرک درگذرنده در امور و روشن خاطر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) : طبعی نقاد و ذهنی وقاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت. (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین) ، دل زود شادمان شونده و درگذرنده در امور و تیز. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فروزنده و بسیار افروخته شونده. (غیاث اللغات) (آنندراج) (اقرب الموارد).
- کوکب وقاد، روشن و سخت افروخته. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وقاد
(وِ)
هیزم. (منتهی الارب). حطب. (ناظم الاطباء). آنچه به وسیلۀ آن آتش بگیرد از هیزم و غیره. (اقرب الموارد). آتش گیره
لغت نامه دهخدا
وقاد
روشنبین تیز هوش تیز خاطر روشن ضمیر: (طبعی نقاد و ذهنی و قاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت)
تصویری از وقاد
تصویر وقاد
فرهنگ لغت هوشیار
وقاد
((وَ قّ))
روشن خاطر، تیزهوش
تصویری از وقاد
تصویر وقاد
فرهنگ فارسی معین
وقاد
تیزخاطر، روشن ضمیر، نقدگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقار
تصویر وقار
(پسرانه)
متانت، سنگینی، آهستگی، آرامی، شکوه، جلال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقاد
تصویر نقاد
منتقد آثار ادبی، جداکنندۀ خوب از بد، کسی که درم و دینار را وارسی کند و سره و ناسره را از هم جدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاد
تصویر وشاد
گشاد، گشاده میان، بدون سدره و کستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقار
تصویر وقار
حالت فرد بامتانت و سنگین، آرامی، آهستگی، شکوه و جلال، عظمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقاد
تصویر رقاد
خواب، حالت آسایش در انسان و حیوان که در طی آن حواس ظاهری انسان از کار می افتد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
قائدها، جلوداران، پیشوایان، سرداران، فرماندهان سپاه، جمع واژۀ قائد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
وهده ها، زمینهای پست، گودال ها، جمع واژۀ وهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواد
تصویر قواد
واسطه و دلال عمل منافی عفت، پاانداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقاع
تصویر وقاع
هم بستر شدن، مجامعت، جماع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقود
تصویر وقود
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، پوک، مرخ، پرهازه، آفروزه، حطب، وقید، پده، آتش افروز، فروزینه، شیاع، پیفه، افروزه، آتش برگ، پد، هود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصاد
تصویر وصاد
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
زیور هنگ (برهان در لغت فرس برابر با نگه داشتن و تیمار بردن آمده) آهستگی آرامیدگی گرانسنگی شکیبایی بزرگواری آهسته وبردبارگردیدن، آهستگی و بردباری حلیم: (الماخوبیش آنکه مردم را لباس وقار و آرام دهد) یا اهل وقار. باوقار. یا با وقار. یا بی وقار. بی تمکین سبک بی ثبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاح
تصویر وقاح
بی شرم: زن یا مرد، سم سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاص
تصویر وقاص
گردن شکن، جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداد
تصویر وداد
دوستی و محبت و مودت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاف
تصویر وقاف
همدوشی همکاری هم پشتی: در کار یا در پیکار، ایستادگی، خواستاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاد
تصویر ولاد
زایش زای آوری زاییدن ولادت: (از برای دفع تهمت در ولاد که نزاد است از زنا و از فساد) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
جمع وهده، پسته ها پسته های هموار دره ها جمع وهده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاع
تصویر وقاع
در افتادن با یکدیگر، گادن گاییدن مجامعت کردن، مجامعت آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاد
تصویر عقاد
نخ ساز، فروشنده نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقام
تصویر وقام
تازیانه، وسه وسه چوبدستی (عصا)، شمشیر، رسن ریسمان
فرهنگ لغت هوشیار
سوختنی سوختنی سوخت، فروزینه آتشگیر گیرانه آنچه بدان آتش افروزند از هیزم باریک وگیاه خشک فروزینه آتشگیر گیرانه. افروخته شدن (آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقید
تصویر وقید
فروزینه گیرانه، سوخت سوختنی
فرهنگ لغت هوشیار
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقد
تصویر واقد
چشم، بر زمین زننده افکننده، تابناک فروزان تابناک مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
خرده گیر به گزین، درمگزین کهبد، شبان گوسبندان کتک کتک گوسبند دست و پا کوتاه را گویند سهره فرنگی از پرندگان آنکه درم و دینار سره را از ناسره جدا کند، آنکه خوب و بد را از یکدیگر تمیز دهد: طبعی نقاد و ذهنی و قاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت، منتقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواد
تصویر قواد
جاکش جافکش لنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاد
تصویر رقاد
خواب خفت خفتن غنودن، خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاد
تصویر رقاد
((رُ))
غنودن، خواب
فرهنگ فارسی معین