جدول جو
جدول جو

معنی وفس - جستجوی لغت در جدول جو

وفس
(وَ)
یکی از بخشهای چهارگانه شهرستان اراک مرکب از سه دهستان وفس، شراء، بزچلو، با 158 آبادی و 77هزار تن سکنه. مرکزبخش، کمیجان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
وفس
(وَ شِ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش وفس اراک با چهار قریه و 6670 تن سکنه. زبان اهالی وفس تاتی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ویس
تصویر ویس
(پسرانه)
نام معشوق رامین در داستان ویس و رامین، عشیره یکرنگ (نگارش کردی: وهیس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وفا
تصویر وفا
(دخترانه و پسرانه)
پایدار بودن در قول و قرار، تعهد و دوستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نفس
تصویر نفس
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس
زمان کوتاه
نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند
نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون
نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد
نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد
نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام
نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفی
تصویر وفی
بسیار باوفا، به سربرندۀ عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو فِ)
مرکّب از: شو، شب + فس، از فسیدن بمعنی خسبیدن و خفتن، نامی است که در نور و کجور به گل ابریشم دهند. (یادداشت مؤلف)، و رجوع به شوخس شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نام حکیمی است یونانی. (برهان) (از آنندراج). طبیب یا گیاه شناس که ابن البیطار در مفردات فراوان از او نقل آورد از جمله در شرح کلمه رمان و خبز و حاشا. او راست: کتاب التدبیر. (یادداشت مؤلف). ابن ندیم آرد: روفس طبیبی یونانی از مردم شهر افسس و او پیش از جالینوس بوده و در روفسیان او بر همه افضل است. و او راست: کتاب تسمیه اعضاء الانسان. کتاب فی العله التی یعرض معها الفزع من الماء. کتاب الیرقان و المرار. کتاب الامراض التی تعرض فی المفاصل. کتاب تنقیص اللحم. کتاب تدبیر من لایحضره طبیب. کتاب الذبحه. کتاب طب بقراط. کتاب استعمال الشراب. کتاب علاج اللواتی لایحبان. کتاب فی وصایا حفظ الصحه. کتاب الصرع. کتاب التریاق. کتاب الحمی الربع. کتاب المرهالسوداء. کتاب ذات الجنب و ذات الرئه. کتاب التدبیر. کتاب الباه. کتاب الطب. کتاب فی اعمال التی تعمل فی البیمارستانات. کتاب البن. کتاب الفرق. کتاب فی الابکار. کتاب فی التین. کتاب فی تدبیر المسافر. کتاب فی البخر. کتاب فی القی ٔ. کتاب الادویه القاتله. کتاب علل الکلی و المثانه. کتاب هل کثره شرب الدواء فی الولاء نافعه. کتاب فی الاورام الصبله. کتاب فی الذکر. کتاب فی عله دیونوس و هو القیح. کتاب الجراحات. کتاب تدبیر الشیخوخه. کتاب وصایا الاطباء. کتاب الحقن. کتاب الولاده. کتاب الخلع. کتاب اقتباس الطمث. کتاب الامراض المزمنه علی رای بقراط. کتاب فی مراتب الادویه. (الفهرست ابن الندیم). و رجوع به فهرست علوم عقلی در تمدن اسلامی و قاموس الاعلام ترکی ج 3 و حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
در شام گیاه براغیث را گویند. (از تذکرۀ داود ضریرانطاکی ص 163). رجوع به براغیث شود
لغت نامه دهخدا
جان، روح، روان، قوه ای است که بدان جسم زنده است هوائی که از دهان موجود زنده در حال تنفس خارج می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وپس
تصویر وپس
مانند و مثل و مشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفر
تصویر وفر
توانگری، بی نیازی، همگانی، کالای فروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفض
تصویر وفض
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
وفق در فارسی سازگاری سازواری، سزاوار موافقت بین دو چیز سازواری سازگاری. یا بر وفق. طبق بر حسب مطابق: (هرکه بگذشت بخاک در دولت اثرت یافت بر وفق ارادت همه کار و همه کام) (وحشی) یا بر وفق مراد. طبق مقصود: (و امور جمهور آن اقالیم بر وفق مراد ملتئم اطراف و اکناف آن ولایت در غایت خصب و آبادنی)
فرهنگ لغت هوشیار
زمین بلند پشته وسپ (وفادار)، توختار (وفادار) بسربرنده عهد و پیمان: (نخست کسی که درسخن را در سلک نظم کشید آدم صفی و خلیفه وفی بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورس
تصویر ورس
مهار شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقس
تصویر وقس
پوشال ریزه هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفس
تصویر طفس
گاییدن زن را چرکینی چرکین شدن پلید ناپاک، چرک، ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکس
تصویر وکس
کم و بیش، خوبانه چرک
فرهنگ لغت هوشیار
جای شبکه دار از چوب و برنج و آهن و امثال آن سازند و جانوران پرنده وحشی را در آن گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوفس
تصویر شوفس
خسبیدن و خفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفس
تصویر تفس
گرمی و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
چیرگی در کشتی، دریغگویی، اندک خوردن، ویران کردن، زشت خفتن ظب ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفس
تصویر جفس
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفس
تصویر رفس
زدن بسینه کسی، بپازدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفد
تصویر وفد
جمع وافد، آیندگان در آیندگان روندگان فرستادگی پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفس
تصویر تفس
((تَ))
گرمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفس
تصویر قفس
((قَ فَ))
محفظه ای برای نگه داری پرندگان، استخوان جناغ سینه، زندان، هر جای تنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویس
تصویر ویس
طایفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره