جدول جو
جدول جو

معنی وفاد - جستجوی لغت در جدول جو

وفاد
(وَفْ فا)
بسیاروفود. (المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به وفود شود
لغت نامه دهخدا
وفاد
(وُفْ فا)
جمع واژۀ وافد. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وافد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفاد
تصویر نفاد
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفادت
تصویر وفادت
به رسولی نزد کسی وارد شدن، رسالت، پیام آوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفود
تصویر وفود
وافد، وارد شدن، رسیدن، آنان که به جایی پیغام می برند، رسولان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفاق
تصویر وفاق
با یکدیگر همکاری کردن، اتحاد، سازگاری، سازواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهاد
تصویر وهاد
وهده ها، زمینهای پست، گودال ها، جمع واژۀ وهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشاد
تصویر وشاد
گشاد، گشاده میان، بدون سدره و کستی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
قومی است از عرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، حالات و احوال. (ناظم الاطباء).
- اوقات سیاه کردن و پوچ کردن و پوچ شدن، کنایه از اوقات ضایع کردن و شدن. (آنندراج) :
اوقات خود زمشق پریشان سیاه کرد
خطی که نسخه ز ان خط شبرنگ برنداشت.
صائب (از آنندراج).
اوقات خود بفکر عصا پوچ میکنی
در وادیی که رو بقفا میتوان شدن.
صائب.
- اوقات کسی تلخ شدن، اندوهناک گشتن. گرفتگی پیدا کردن.
، معاش و گذران. (ناظم الاطباء).
- اوقات گذاری، وظیفه و مدد معاش و وجه گذران. (ناظم الاطباء).
رجوع به وقت شود، جمع واژۀ اوقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اوقه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وافد، یا جج وافد. (از منتهی الارب) ، مردمان احمق. (منتهی الارب) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
وفد. وفود. افاده. به رسولی آمدن نزد کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک سلطان شدن به رسولی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وفد شود
لغت نامه دهخدا
در فارسی مفاد: چم (مفهوم)، سود مایه آنچه بطور فایده و بهره یافته شده، معنی مفهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفات
تصویر وفات
بنگرید به وفاه مرگ موت: (ذکر شنوانیدن وفات امیر زاهه محمد سلطان بمادرش خان زاده) یا تاریخ وفات. تاریخ مرگ شخصی: (آنکه میلش سوی حق بینی وحق گویی بود سال تاریخ وفاتش طلب از میان بهشت) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاع
تصویر وفاع
سر بند شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
سازگاری، مهر، یگانگی سازواری کردن همراهی کردن، سازواری همراهی یکدلی مقابل نفاق: ... تا باشد که ببرکت این وفاق و اتفاق دام از جای بر گرفته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاه
تصویر وفاه
وفات در فارسی مرگ مردن جان دادن جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفود
تصویر وفود
فرستادگی، پیام آوری، جمع وافد، در آیندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصاد
تصویر وصاد
بافنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقاد
تصویر وقاد
روشنبین تیز هوش تیز خاطر روشن ضمیر: (طبعی نقاد و ذهنی و قاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت)
فرهنگ لغت هوشیار
مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
آینده در آینده، رونده نزد کسی بر سویی آینده آینده، نزد کسی رونده جمع (عربی) وفود اوفاد وفد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاد
تصویر نفاد
نیست و نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قلب، بمعنی عقل هم گویند دل گش (قلب) دل قلب، جمع افئده. دل، درد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفاد
تصویر آفاد
جمع افد، زمان ها مرگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاده
تصویر وفاده
وفادت در فارسی فرستادگی، پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفادت
تصویر وفادت
بر سولی آمدن نزد کسی، رسالت پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوفاد
تصویر اوفاد
جمع وفد، بالاهای کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاد
تصویر صفاد
دستبند که دست بندی یا گرفتار را با آن می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفاد
تصویر سفاد
گای در ستور برجستن نر بر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاد
تصویر حفاد
شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
وفاء در فارسی توز توزش درست پیمانی پیمانداری ویدایی، دوستی مهر ورزی، انجام یابندگی، پیمان، دراز در تازی چون گفته شود مات و انت بوفاء آرش پارسی این است که او مرد زندگی تو دراز باد بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفادت
تصویر وفادت
((وِ دَ))
به رسولی آمدن نزد کسی، رسالت، پیام آوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وفات
تصویر وفات
مرگ، درگذشت، میرش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفاد
تصویر آفاد
زمانها، مرگ ها
فرهنگ واژه فارسی سره