جدول جو
جدول جو

معنی وغیج - جستجوی لغت در جدول جو

وغیج
(وَ)
خندق ژرف. آبگیر و بر که و منجلاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وایج
تصویر وایج
وادیج، چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند، آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان می کنند، شاخۀ تاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشیج
تصویر وشیج
درختی با شاخه های راست و محکم که از آن نیزه درست می کردند، لیمودارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغیش
تصویر وغیش
انبوه، فراوان، بسیار، برای مثال معذورم دارند که اندوه وغیش است / واندوه وغیش من از آن جعد وغیش است (رودکی - ۵۲۱)، بیشه، نیستان
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
آواز که از شکم ستور برآید در رفتار، یا آواز غلاف نرۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). وعیق. (از اقرب الموارد). رجوع به وعیق شود
لغت نامه دهخدا
(وَ غا)
بانگ و خروش. (منتهی الارب) (آنندراج). شور و غوغا، جنگ. شغب و شور. جنگ و کارزار را نیز وغی نامند از جهت شور و غوغای آن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وغا شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
چوب فدان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). گاوجار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ویژ، ویژه،
- ایران ویج، ایران مرکزی، کشور ایران،
، بیج، حرامزاده، سند
لغت نامه دهخدا
از نواحی ترکستان است به ماوراءالنهر. (منتهی الارب) (انجمن آرا) (آنندراج) (معجم البلدان) (سمعانی). قریه ای است نزدیک فاراب و محمد بن محمد طرخان فارابی از مردم آنجا است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
معرب وشیگ. رجوع به وسنگ و وشیگ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
گوشت برسنگ تفسان بریان کرده، شیر به سنگ تفسان گرم کرده، شیر جوشان و مطبوخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَغْ یَ)
اندک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جزء کوچک. (ناظم الاطباء) : وغیه من خیر، اندک از خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
افروختگی. (منتهی الارب) (آنندراج). توقد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آکنده و دفزک و درشت از چیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). کثیف و قوی و مکتنز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
وغا در فارسی پرخاش غوغا (این واژه پارسی است بنگرید به غوغا)، جنگ، وزوز آوای کبت و مگس کارزار جنگ. بانگ و خروش شور و غوغا، شور و غوغای جنگ (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیر
تصویر وغیر
بریان: برسنگ تفسان، شیر جوشان، آب گرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیش
تصویر وغیش
بیار فراوان (مال عمر باغ خانه ملک) : (معذورم دارند که اندوه وغیش است اندوه وغیش من ازان جعد وغیش است) (رودکی)، پرپشت انبوه: (چو خط دست عطا بخش تو بزیبایی کدام جعد مسلسل کدام زلف و غیش ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشیج
تصویر وشیج
پارسی تازی گشته وشیگ لیمو دارو درخت نیزه، خویشاوندی لیمودارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغیش
تصویر وغیش
((وَ))
انبوه، فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغی
تصویر وغی
((وَ یا و))
شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در راه کجور به کدیر قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
گریزنده، بگریز، این واژه به گونه ی پسوندی کاربرد دارد، نام روستایی در چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از خورشت هاست
فرهنگ گویش مازندرانی
محکم، سفت بستن
فرهنگ گویش مازندرانی