جدول جو
جدول جو

معنی وغول - جستجوی لغت در جدول جو

وغول
(قَ)
درآمدن در چیزی و نمایان شدن یا دور شدن و رفتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، در میان درخت پنهان شدن. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دغول
تصویر دغول
مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصول
تصویر وصول
رسیدن، ورود
وصول کردن: به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغول
تصویر نغول
نغل ها، گودها، گودال ها، آغل های گوسفند در کوه و صحرا، جمع واژۀ نغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغول
تصویر مغول
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وحول
تصویر وحول
وحل ها، گل و لای ها، منجلاب ها، جمع واژۀ وحل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وژول
تصویر وژول
شور و غوغا، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغوغ
تصویر وغوغ
صدای سگ، صدای قورباغه، برای مثال ای دهن بازکرده ابله وار / سخنان گفته همچو وغوغ چغز (نجیبی - شاعران بی دیوان - ۶۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
بگوشۀ چشم نگریستن. (انجمن آرای ناصری). از روی خشم و غضب بگوشۀ چشم نگریستن باشد. (آنندراج). از روی خشم و قهر بگوشۀ چشم نگریستن باشد. (برهان). نگریستن از روی خشم و قهر بگوشۀ چشم. آغول. (ناظم الاطباء). و رجوع شود به آغول و آغیل و چشم آغول و چشم آغیل
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
از حال بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). گوناگون شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنکر. (اقرب الموارد) ، هلاک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گمراه کردن: تغولتهم الغیلان، اضلتهم عن المحجه. (از اقرب الموارد). فلاه تغول، ای لیست بینه الطریق تضلل اهلها و تغولها اشتباها و تلونها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ساغری بود بزرگ، بدان آب کشند. (لغت فرس اسدی) :
خواجه فرموش کرد آنچه کشید
آب فرغونها بسی به دغول.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
داغول. حرامزاده. عیار. حیله باز. مکار. (از برهان) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به داغول شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شتر و گوسپند حریص شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و یا گوسپند حریص بر مکیدن شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
عیش اغول، زندگانی باناز ونعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگانی آسان و فراخ. (از اقرب الموارد). یقال: هو فی عیش اغول، او در عیشی فراخ است. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
بایدو.... پسر طرغای و نوادۀ هلاکو که بر بغداد و عراق حکومت داشت و بمخالفت با گیخاتو قیام کرد و سرانجام لشکریان گیخاتو را شکست داد و خود او فراری و کشته شد. (از تاریخ مغول عباس اقبال ص 251) ، گردن کج کرده از نزاکت. (منتهی الارب) (آنندراج). اغید در همه معانی. (از اقرب الموارد). رجوع به اغید شود، عیش اغیف، زیست فراخ با ناز و نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندگی فراخ. (از اقرب الموارد) ، شجر اغیف، شاخ نرم و نازک. (از اقرب الموارد) : شجر اغیف و غیفانی، یمؤد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آغل، زاغه، چشم آغول، چشم آغیل
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گوسپندی که شیر دهد گوسپند را، رم رغول، آنکه غنیمت شمرد هر چیز را و بخورد آن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شغل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج شغل، به معنی کار. (آنندراج). و رجوع به شغل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ غُلْ)
کودک و پسر.
لغت نامه دهخدا
(چُ غُ)
خبرگیر مأخوذ از ترکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عمیق گود ژرف: از عدمها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان. خاصه هر دم (شب) جمله افکار و عقول نیست گردد غرق در بحر نغول، راه دور و دراز: تا (مر) عمر آمد ز قیصر یک رسول در مدینه از بیابان نغول. (مثنوی. نیک. 86: 1) توضیح همچنانکه} عمیق) (معنی اول کلمه) در عربی بمعنی دور و دراز است چنانکه در قران آمده: من کل فج عمیق (راه دور و دراز) نغول هم بمعنی دور و دراز استعمال شده، تمام و کامل: فلانی در فلان هنر نغول است، کنده ای که در کوه و صحرا برای گوسفندان سازند آغل. پوشش نردبان و آن چنانست که نردبان را مسقف سازند و آن سقف را نغول گویند، نردبان مسقف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغول
تصویر تغول
گوناگونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغول
تصویر دغول
عیار مکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصول
تصویر وصول
الفنج دریافت، رسید رسیدن، پیوستن رسیدن، رسیدگی ورود: (... از وصول و نزول موکب ظفر قرین رتبه سپهر برین یافت)، دریافت، پیوستن عارف بحق تعالی. یا زیب وصول بخشیدن (دادن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وژول
تصویر وژول
انگیزش تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحول
تصویر وحول
جمع وحل، غلیژن ها لجن ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغول
تصویر اغول
ترکی کودک، دلدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغول
تصویر مغول
فردی از قوم مغول: (همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان) (مثنوی . نیک. 649: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغول
تصویر شغول
جمع شغل، کار ها پیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغول
تصویر دغول
((دَ))
مکار، حیله گر، داغول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغول
تصویر نغول
((نَ))
عمیق، گود، ژرف، راه دور و دراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وژول
تصویر وژول
((وُ))
بجول، استخوان پاشنه پا، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصول
تصویر وصول
((وُ))
رسیدن، ورود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغول
تصویر آغول
زاغه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصول
تصویر وصول
دریافت
فرهنگ واژه فارسی سره