جدول جو
جدول جو

معنی وغب - جستجوی لغت در جدول جو

وغب
کالای پست به درد نخور، شتر تنومند، سست اندام احمق گول، ناکس فرومایه، دارای بدن ضعیف، جمع اوغاب
فرهنگ لغت هوشیار
وغب
((وَ))
احمق، گول، ناکس، فرومایه، دارای بدن ضعیف
تصویری از وغب
تصویر وغب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وغبه
تصویر وغبه
گول مونث وغب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رغب
تصویر رغب
خواسته شده خواهشیدن، آزیدن آز کردن، شکمبارگی، رویگردانی، زارزدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغب
تصویر زغب
موی، پرخرد پرک، پرز کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثغب
تصویر ثغب
ذبح کردن، نیزه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغب
تصویر تغب
هلاک شدن و فاسد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغب
تصویر سغب
گرسنگی شور آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیختن شورش، بر انگیختن دشمنی، آواز بلند برانگیختن فتنه و فساد، فتنه انگیزی فساد، شور و غوغا، آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغب
تصویر شغب
شور و غوغا، فتنه و آشوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وهب
تصویر وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغا
تصویر وغا
خروش و غوغا، شور و غوغا در جنگ، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
سست، نادان گول: مرد، سخن تباه، تیر هیچکاره تیر بد تراش، مانده گردیدن از پای افتادن، دروغ شنیدن، بج پیشین (بج لثه) موی گردن، پر هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغب
تصویر مغب
گوشت بویناک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسب
تصویر وسب
چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقب
تصویر وقب
گودال مغاک چاله گودی، گول کانا، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشب
تصویر وشب
گیاه، رنگه واش در انگلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورب
تصویر ورب
کنام، میاندنده، اندام، کون
فرهنگ لغت هوشیار
وغا در فارسی پرخاش غوغا (این واژه پارسی است بنگرید به غوغا)، جنگ، وزوز آوای کبت و مگس کارزار جنگ. بانگ و خروش شور و غوغا، شور و غوغای جنگ (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغد
تصویر وغد
بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وغا
تصویر وغا
بنگری به وغی جنگ کارزار: (صبر کردن را کو هست و و غارا آتش پیشدستی را باد است و سخا را دریا) (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعب
تصویر وعب
راه گشاده، همه را گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وهب
تصویر وهب
وهب: بخشیدن -1 دادن بدون عوض بخشیدن، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغب
تصویر شغب
((شَ غَ))
برانگیختن فتنه و فساد، آشوب، شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وجب
تصویر وجب
((وَ جَ))
فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهب
تصویر وهب
دادن بدون عوض، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغی
تصویر وغی
((وَ یا و))
شور و غوغا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغد
تصویر وغد
((وَ))
گول، احمق، بنده، خدمتکار، بادنجان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغا
تصویر وغا
((وَ))
کارزار، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سغب
تصویر سغب
گرسنگی، درماندگی
فرهنگ فارسی عمید