جدول جو
جدول جو

معنی وغاده - جستجوی لغت در جدول جو

وغاده(قَ)
سست خرد و فرومایه بودن. (اقرب الموارد) ، سخت ناکس شدن. (تاج المصادر بیهقی). وغادت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وساده
تصویر وساده
بالین، پشتی، نازبالش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وغادت
تصویر وغادت
فرومایه شدن، پستی، فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
بیکار. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 508). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اصل و بنا و مادۀ هر چیز باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خروشیدن از خودستایی. (برهان) (آنندراج). خروش در خودستایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جایگاهی است در شعر:
فماراعهم الاّ اخوهم کأنّه
بغاده فتخاءالجناح تحوم.
ساعده بن جؤیه الهذالی (از تاج العروس و معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ دَ)
بالین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکیه جای. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، متکا. (ناظم الاطباء). نازبالش. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج). بالش. (مهذب الاسماء). مخده، بستر و خوابگاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، مسند و تخت و اورنگ. (ناظم الاطباء) : اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جز بر سدۀ سیادت و وسادۀ حشمت او صورت پذیر نیست. (مرزبان نامه چ تهران 1317 ص 8).
کآشنا بودند وقت کودکی
بر وساده ی آشنایی متکی.
مولوی.
تو آن یگانه دهری که بر وسادۀ حکم
به از تو تکیه نکرده ست هیچ صدرنشین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
وغاده. سخت ناکس شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ ثَ رَ)
وغاده. (ناظم الاطباء). رجوع به وغاده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ حَ)
وفد. وفود. افاده. به رسولی آمدن نزد کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک سلطان شدن به رسولی. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وفد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
ولاد. الاده. لده. مولد. زادن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). زاییدن. (برهان). وضع حمل کردن. (اقرب الموارد). ولادت. رجوع به ولادت شود
لغت نامه دهخدا
(وَلْ لا دَ)
مبالغه است والده را، به معنی بسیار زاینده: صحبه فلان ولاّده الخیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ / دِ)
چرم یا چوب مدوری را گویند که در گلوی دوک کنند تا ریسمان که رشته شود از دوک بیرون نرود، و آن را به عربی فلکه خوانند. (برهان) (از آنندراج) (سروری)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
وحوده. وحود. وحد. وحده. حده. (ناظم الاطباء). تنها و یکتا ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وِ دَ)
وجاده آن است که شخصی کتابی یا حدیثی را با خط راوی آن می بیند بدون آنکه خود راوی آن را دیده باشد پس در صورتی که به راوی آن وثوق داشته باشد آن را روایت میکند، طریق روایت آن کتاب و آن روایت این است که بگوید با خط فلان راوی دیدم که زید از عمرو... و تا آخر اسناد و متن را مذکور دارد و به مجرداین دیدن جایز نیست کلمه اخبرنی فلان را به کار بردمگر آنکه از آن راوی اذن روایت داشته باشد. و این از باب حدیث مرسل است و درست آن است که عمل به مقتضای وجاده صحیح است و محققان شافعیه عمل به آن را هنگامی که راوی آن موثوق به باشد واجب شمرده اند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. اسم است برای مطالب علمی که از کتاب و رساله ای اخذ گردد بدون سماع یا اجازه یامناوله و این کلمه مولده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
وروده. گلگون گردیدن اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وروده شود
لغت نامه دهخدا
(صُ دِ)
دهی از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم. 3000 گزی جنوب باب انار، 2000 گزی شوسۀ شیراز به خفر و جهرم. جلگه، گرمسیر و مالاریائی و سکنۀ آن 231 تن است. آب آن از قنات و رود خانه قره آغاج و محصول آن بادام، مرکبات، انار، تریاک و جزئی غلات و شغل اهالی باغبانی و زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَمْ مُهْ)
رغادت. مصدر به معنی رغد و رغد. (ناظم الاطباء). فراخ عیش شدن. (دهار) (یادداشت مؤلف) (از مصادر اللغۀ زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رغد و رغد شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از توابع کهکیلویۀ فارس’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ لَ)
ود. وداد. موده. مودده. دوست داشتن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرزو بردن. (منتهی الارب). آرزو کردن. (المصادر زوزنی). رجوع به وداد و ود شود
لغت نامه دهخدا
اصل بنا شالده ماده، بصورت پسوند آید بمعنی فوق خانواده کدواده کواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغاده
تصویر رغاده
فراوانی، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
پشتی بالش ناز بالش وساده در فارسی پشتی بالش، بستر خوابگاه، اورنگ مخده بالش، بستر خوابگاه، مسند اورنگ (اثری از آثار معالم علم اگر امروز نشان میدهند جر برسده سیادت و وساده حشمت اوصورت پذیرنیست)، جمع وسادات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفاده
تصویر وفاده
وفادت در فارسی فرستادگی، پیام آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولاده
تصویر ولاده
ولادت در فارسی زاییدن زایش، زاییده شدن، زایگاه زمان زایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاده
تصویر غاده
نرم و نازک زن، نرم و نازک نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واده
تصویر واده
((دِ))
اصل، بنا، شالوده، به صورت پسوند آید به معنی فوق، خانواده، کواده
فرهنگ فارسی معین
((وِ دِ یا دَ))
قطعه ای از چرم یا چوب مدور که در گلوی دوک نصب کنند تا ریسمان رشته شده از دوک بیرون نرود، فلکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وغادت
تصویر وغادت
((وَ دَ))
کم عقل بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وساده
تصویر وساده
((وِ دَ یا دِ))
مخده، بالش، بستر، خوابگاه، مسند، اورنگ، جمع وسادات
فرهنگ فارسی معین
بستر، خوابگاه، بالش، متکا، مسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصل، مبنا، پایه، پی، شالوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد