- وطن
- میهن
معنی وطن - جستجوی لغت در جدول جو
- وطن
- محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته، میهن، زادبوم
- وطن
- مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی، (سم) محل اقامت جای باش: (هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن) (حافظ)، شهر زاد: (و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح... بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم)، کشوری که شخص در یکی از نواحی آن مولد شده و نشو و نما کرده میهن. یا وطن اصلی. زادگاه اصلی: (در زمن نواب سکندرشان رخصت انصراف یافته متوجه وطن اصلی گردید)، آسمان. یا وطن مالوف. جایی که شخص بسکونت در آن الفت و انس گرفته
- وطن ((وَ أَ))
- زادگاه، میهن، جمع اوطان، اقامت در جایی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میهنی
میهنی منسوب به وطن میهن ساخته و پرداخته وطن: (محصولات وطنی)
میهن یابی، دلبستگی وطن اختیار کردن جای گزیدن
وطن اختیار کردن، شهری را وطن خود قرار دادن، جا گرفتن، خود را برای امری یا پیشامدی آماده کردن و دل بر آن نهادن
جای، بودنگاه، اقامتگاه، آرامگاه
وطن، میهن، زادگاه
شهوت
شکم درون چیزی
نهان، درون
آهنگ، سنگینی
ریسمان دراز، با ریسمان بستن رسن دراز ریسمان طویل، جمع اشطان
خواری، توهین، ضعف، سستی
نیاز، حاجت
خواب کوتاه، چرت
خواب کوتاه، چرت
کثافت، نجاست، جسامت و هنگفتی
ظرف بزرگ چینی یا سرامیکی در حمام برای شستن بدن در آن
مانند، نظیر، بان مثلاً پلوان، گله وان، دروان، دشتوان
مانند، نظیر، بان مثلاً پلوان، گله وان، دروان، دشتوان
میزان سنگینی چیزی، کنایه از ارزش و اعتبار، در علوم ادبی آهنگ و تناسب کلام، در موسیقی ریتم
آنچه روی زمین پهن می کنند، گستردنی، فرش
خوابگاه شتران و جایگاه یا آغل گوسفندان نزدیک آب
آلوده، آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده
فطنت ها، درک کردن ها، زیرک و دانا بودن ها، هوشیاری ها، زیرکی ها، دانایی ها، جمع واژۀ فطنت
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
شتر گاه آغل: نزدیک آب آرامگاه ستوران در کنار آب جمع اعطان
باهوش و زیرک
پنبه
ظرفی بزرگ که در حمام می گذارند و برای شستشوی بدن و یا برای آب تنی بکار میرود
بت فغ، فغ بت: (بوستان گوییی بتخانه فرخار شدست مرغکان چونشمن و گلبنکان چون وثنا) (منوچهری)
سنگلاخ