جدول جو
جدول جو

معنی وضیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

وضیٔ(وَ)
بر وزن امیر، خوب و پاکیزه روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وجه وضی ٔ، روی تازه. (مهذب الاسماء). ج، اوضیاء، وضاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وضیع
تصویر وضیع
دنی، فرومایه، پست، ناکس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وضی
تصویر وضی
خوب و پاکیزه روی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
بر وزن امیر، تکۀ خصی کرده. (منتهی الارب). اخته کرده: تیس وجی ٔ، تکۀ اخته کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کوفته و سپرده زیر پا. (منتهی الارب) (آنندراج). کوفته و نرم و سپرده زیر پای. (ناظم الاطباء) ، شی ٔ وطی ٔ، ای بین الوطاءه. (منتهی الارب). چیزی که پاسپردگی آن آشکار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به وطاءه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
واضح و روشن و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضِءْ)
پاکیزه. (از اقرب الموارد). پاکیزه روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نیکو. ماهو بواضی ٔ، یعنی او پاکیزه نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضی ی ْٔ / مُ ضِءْ)
از ’ض وء’، روشن شونده و روشن کننده، اسم فاعل از ’اضأت’ که لازم و متعدی است. (غیاث). روشن و تابان و درخشان و روشنی دهنده. (ناظم الاطباء). فروزان. روشن. روشن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
قدر او چرخ بلند و رای او شمس مضی ٔ
قدر او بحر محیط و جود او ابر مطیر.
سنایی.
پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(قَ ضِءْ)
بوی گرفته از نمی. (منتهی الارب). ذوالقضا. (اقرب الموارد). گویند: ثوب قضی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
افروختن آتش را یا گشادن راه آتش را تا زبانه زند، افروخته گردیدن آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و این فعل لازم و متعدی استعمال شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بر وزن امیر. سخت سپید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، سپیدی سپید. (منتهی الارب). زال
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِءْ)
وضو کننده نماز را. (آنندراج). کسی که قبل از نماز شستشو میکند و وضو میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توضؤ و متوضاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وضیء
تصویر وضیء
زیبا، پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضی
تصویر وضی
خوبروی
فرهنگ لغت هوشیار
فرو مایه پست، سپرده فرومایه کوچک پست مقابل شریف: مضطرب آشفته خاطر تنگدل اندیشناک هم و ضیع و هم شریف و هم صغیر و هم کبار. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضیع
تصویر وضیع
((وَ))
فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضی
تصویر وضی
((وَ))
خوبروی
فرهنگ فارسی معین
بی ریا، ساده، صاف وصادق، پست، دون، فرومایه، ناکس
متضاد: شریف
فرهنگ واژه مترادف متضاد