از ’ض وء’، روشن شونده و روشن کننده، اسم فاعل از ’اضأت’ که لازم و متعدی است. (غیاث). روشن و تابان و درخشان و روشنی دهنده. (ناظم الاطباء). فروزان. روشن. روشن کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قدر او چرخ بلند و رای او شمس مضی ٔ قدر او بحر محیط و جود او ابر مطیر. سنایی. پیشکار ضمیر و رای تواند جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر. سوزنی