جدول جو
جدول جو

معنی وضنه - جستجوی لغت در جدول جو

وضنه
(وُ نَ)
صندلی بافته شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وزنه
تصویر وزنه
سنگ ترازو، گلولۀ بزرگ فلزی که ورزشکاران در ورزش وزنه پرانی یا وزنه برداری به کار می برند، کنایه از آنکه نفوذ و قدرت دارد
فرهنگ فارسی عمید
(وُ نَ)
آشیانۀ مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، چاهک زمین یا مانند آن در پشت پشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). اقنه. (منتهی الارب). ج، وقنات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
گل چسبنده و نیک لغزاننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
تباهی. (منتهی الارب). تباهی و فساد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوع مصری حی العالم است. (ضریر انطاکی). و لکلرک گوید: قوطولیدون است. مؤلف در یادداشتی نویسد: لکن گمان میکنم ابن بیطار وذنه را با وضنه خلط کرده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ نَ / وَ جَ نَ / وَ جِ نَ)
و همچنین اجنه. رخساره یا تندی رخسار. (منتهی الارب). و در آن پنج لغت آمده است. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). افراز رخ. (مهذب الاسماء). برآمدگی از دوگونۀ رخسار. (اقرب الموارد). جزء برآمده از رخسار و به اصطلاح تشریح، آن استخوان از استخوانهای صورت که در زیر چشم واقع شده و برآمدگی رخسار از وی میباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
خلاف ورزی. (منتهی الارب) (آنندراج). مخالفت. (اقرب الموارد) ، ملازمهالغریم. (المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
کمی در هر چیزی. (منتهی الارب). قلت و کمی در هر چیزی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
بسیاربچه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
سبوی فراخ. جب ّ یعنی چاه فراخ، و در قاموس آمده است: حب، یعنی سبوی فراخ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ نَ / وُ کُ نَ)
آشیانۀ مرغ. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). آشیانۀمرغ و پرنده در کوه یا دیوار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَنْ نَ / مَ ضِنْ نَ)
آنچه که بدان بخیلی کنند. یقال علق مضنه، چیز نفیسی که بر آن بخیلی کنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). هذا علق مضنه، نفیس که بدان بخل تواند کرد. (منتهی الارب). هذا علق مضنه، یعنی این چیز نفیس است که بدان بخل توان کرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
گیاه کنب و شاهدانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ/ نِ)
شیهۀ اسب. بانگ اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ)
سنه. وسن. گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ / غَ ضَ نَ)
سبوسۀ پوست بدن. (ناظم الاطباء). پوست نازکی که بر روی پوست بدن آبله زده ظاهر شود، یقال للمجدور اذا البس الجدری ّ جلده: اصبح جلده غضنه واحده، و قد یقال: غضبه واحده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ نَ)
جمع واژۀ حاضن
لغت نامه دهخدا
(ضَنَ)
آهو مادۀ ریزه و خرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ سِ نَ)
مؤنث وسن. زن غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسن شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
شکست فاحش: اصبح بحضنه سوء، شکست فاحش یافت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکنه
تصویر وکنه
وکنه در فارسی آشیانه نشیم آشیانه مرغ جمع وکنات وکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنه
تصویر ورنه
واگرنه و اگرنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضعه
تصویر وضعه
جایگاه، میانک کیان (مرکز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقنه
تصویر وقنه
آشیانه نشیم
فرهنگ لغت هوشیار
وزنه در فارسی سنگ سنگه سنگی یا فلزی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند سنگ، ظرف بلوری درجه داری که مایعات را درآن می سنجند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسنه
تصویر وسنه
چرت خواب کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وحنه
تصویر وحنه
گل لیز
فرهنگ لغت هوشیار
گونه رخ بخشی از چهره آدمی در دو پهلو بالای دماغ و زیر دو چشم که بر آن در مردان موی یا ریش نمی روید و بالای لپ است. فارسی گویان آن را برابر رخسار به کار می برند که در پارسی با چهره برابر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبنه
تصویر وبنه
رنج، گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنه
تصویر وشنه
کنب شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنه
تصویر وجنه
((وَ نِ))
چهره، رخسار، جمع وجنات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنه
تصویر ورنه
((وَ نَ))
واگرنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وزنه
تصویر وزنه
((وَ نِ))
سنگ ترازو، صفحه های گرد و گوی های فلزی در ورزش های وزنه برداری و پرتاب وزنه، شخص دارای نفوذ و قدرت، وزنه سیاسی، وزنه اقتصادی
فرهنگ فارسی معین