جدول جو
جدول جو

معنی وضاخ - جستجوی لغت در جدول جو

وضاخ
(قَءْیْ)
مواضخه. نبرد کردن در آب کشیدن و در دویدن، و نیز به سیر صاحب خود رفتن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). مسابقه کردن در آب کشیدن و در دویدن و در راه پیمایی کردن. کسائی گوید وضاخ و مواضخه در اصل مسابقه کردن در آب کشیدن است و برای مسابقه های دیگر به استعاره گفته میشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واخ
تصویر واخ
در هنگام ندبه و زاری یا در مقام تحسین و تعجب بر زبان می آورند، واخ واخ
فرهنگ فارسی عمید
(وَضْ ضا)
جعّال. (یادداشت مرحوم دهخدا). بسیار وضعکننده، مؤلف و مصنف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ آ)
نیم پر کردن دلو را، آب اندک دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کم آب گردیدن چاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یقین است که دربرابر گمان باشد، (برهان) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)، محقق، بی شبهه، بی قیاس، (ناظم الاطباء)، درواخ:
گمان برم که بر او ملک تا ابد باقی است
به صددلیل مبرهن گمان من شد واخ،
فرخی سیستانی (از فرهنگ خطی انجمن آرای ناصری)،
، گمانی که به یقین رسد، (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، گمان نزدیک به یقین، (ناظم الاطباء)، راستی، صداقت، حقیقت، بامداد، صبح، هنگام صبح، مشرق، جای صبح، کمان مته، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)،
راست، درست، (برهان) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
واه، وه، از اصوات تعجب است، کلمه ای که در تحسین و تعریف و خوش آیندی استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، کلمه ای است که در حالت دیدن چیزی خوب یا شنیدن خبری مرغوب مکرر بر زبان رانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، کلمه ای است که چون از دیدن و شنیدن چیزی خوب طبع را خوش آید و یا لذت یافتن ازچیزی بر زبان رانند و در محل انتعاش طبیعت بطریق تحسین تکرار کنند، (برهان) (جهانگیری)، از اصوات افسوس و تأسف به معنی آه و وای:
روز و شب آخ و واخ و ناله و وای
خویشتن در بلا و هر که سرای،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وُضْ ضا)
خوب و پاکیزه روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، وضاؤن، وضاضی ٔ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل وضاء، مرد نیکوروی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
جمع واژۀ وضی ٔ، به معنی خوب و پاکیزه روی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وضی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کم ازنیم دلو آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که کمتر از نصف دول باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ ضو ضَ)
آب پاشیدن با هم. (آنندراج). یکدیگر را آب زدن. (فرهنگ خطی). مناضخه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مناضخه شود
لغت نامه دهخدا
(نَضْ ضا)
نضاخه. جهنده با فوران. (یادداشت مؤلف). رجوع به نضاخه شود، باران بسیار. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). غیث نضاخ، باران کثیر غزیر. (اقرب الموارد). باران سخت و فراوان. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ فُءْ)
کسی را به ناپسندی چیزی دادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، همدیگر را سنگ انداختن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. (از معجم البلدان). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید:
فلما ان دنا لقفا اضاخ
وهت اعجاز ریقه فخارا.
اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد:
صوادر من شوک او اضایخا.
(از تاج العروس)
اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم، و در آنجا معدن برم است. (از معجم البلدان) ، دسته ای از تیرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سپید رنگ، زیبا روی، خندان خنده رو، روز بسیار واضح بسیار آشکار، مرد سپید و نیکو روی و خوش آب ورنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ایست دال بر تاسف و حسرت: واه، وه، کلمه ایست دال بر تحسین و خوشایندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضا
تصویر وضا
پاکیزه، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخ
تصویر واخ
کلمه ای است دال به تأسف و حسرت، کلمه ای است دال بر تحسین و خوشایندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وضاح
تصویر وضاح
((وَ ضّ))
تابان، نکو رو، سفیدرو
فرهنگ فارسی معین
صوتی است که هنگام درد گویند، افسوس
فرهنگ گویش مازندرانی