اصل ها، جمع واژۀ اصل در فقه علوم شرعی که از چهار اصل کتاب، سنت، اجماع و قیاس تشکیل می شود در موسیقی هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از توحید، نبوت و معاد در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می شود
اصل ها، جمعِ واژۀ اصل در فقه علوم شرعی که از چهار اصلِ کتاب، سنت، اجماع و قیاس تشکیل می شود در موسیقی هفده آواز اصلی در موسیقی قدیم ایرانی اصول دین: در اسلام، اصولی که این دین مبتنی بر آن است و عبارتند از توحید، نبوت و معاد در مذهب شیعه دو اصل عدل و امامت نیز اضافه می شود
فصل ها، سه ماه ها، کنایه از دوره ها، برهه ها، مرحله ها، واحدهای تقسیم بندی مطالب کتاب یا مقاله ها، در ورزش دوره های برگزاری مسابقات ورزشی، جمع واژۀ فصل
فصل ها، سه ماه ها، کنایه از دوره ها، برهه ها، مرحله ها، واحدهای تقسیم بندی مطالب کتاب یا مقاله ها، در ورزش دوره های برگزاری مسابقات ورزشی، جمعِ واژۀ فصل
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده باشد و متصل گشته. (ناظم الاطباء). پیوسته شده به چیزی. (آنندراج). پیوسته. متصل. (یادداشت مؤلف). رسیده شده. (ناظم الاطباء). رسیده. (آنندراج). رسانیده. (یادداشت مؤلف) : به توفیق و سداد مقرون باشد وبه صدق و صواب موصول. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 4). - موصول شدن، متصل شدن. پیوستن. رسیدن: به هیچ وجه صورت مراد از حجاب تعذر بیرون نمی آمد و مقصود به حصول موصول نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). - موصول گرداندن، پیوستن. متصل ساختن. وصل کردن: عز دنیا با عز آخرت موصول و مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ، کرمی است شبیه زنبور می گزد مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح دستوری) اسم یا کلمه ای است که معنی آن به وسیلۀ جملۀ بعد از خود که صله نام دارد تمام شود، مانند ’که’ در عبارت زیر: مردی که می آیدبرادر من است. موصول در عربی از انواع معرفه شمرده شده است و در این زبان بر دو قسم است: 1- موصول خاص. 2- موصول مشترک. 1- موصول خاص یا مختص، موصولی است که برای هر یک از اشخاص (مفرد و تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث) لفظ خاصی داشته باشد: الذی، الذان (= الذین ) ، الذین . التی، اللتان (=اللتین ) ، اللاتی. 2- موصول مشترک، کلمات ’من’ و ’ما’ و ’ال’ است برای انسان و غیر انسان و ’ما’ برای غیر انسان ’من’ و ’ما’ میان مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث مشترک است. موصول در زبان فارسی کلمات ’که’ و ’چه’ میباشد که در میان جمله می آیند و بخشی از جمله را به بخش دیگر همان جمله، و نیزخود آن را به جملۀ بعدی ربط می دهند: کتابی که گفتم آوردم. آن چه گفتم عمل می کنم. دستورنویسان جدید این ’که’ و ’چه’ را جزء حروف ربط می شناسند و در طبقات دستوری، اصطلاحی به نام موصول نمی شناسند و می گویند که بین ’که’ در دو جملۀ زیر: مردی که می آید برادر من است. مردی می آید، که برادر من است. فرقی نیست، زیرا هر دو، عامل پیوند و ربط دو جمله اند و دلیلی نیست که اولی را به پیروی از زبان عربی، موصول، و دومی را حرف ربط بنامیم، (اصطلاح حدیث) در نزد محدثان عبارت است از حدیث متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در عرف محدثان حدیث متصل است. (از فرهنگ علوم تألیف سیدجعفر سجادی). آن حدیثی است که سند او به سماع از هر راوی از کسی که بالای او باشد به منتهی رسد (یعنی هر یک از راویان، نقل از راوی فوق خود کند). (نفایس الفنون مقالۀ دوم ص 105). - موصول نتایج، نزد منطقیان اطلاق شود بر قسمی از قیاس مرکب. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، واصل شده و اندوخته شده و یافته شده و رسیده شده و مجموع و فراهم آورده شده و محصول. (ناظم الاطباء)
چیزی که به چیز دیگر پیوسته شده باشد و متصل گشته. (ناظم الاطباء). پیوسته شده به چیزی. (آنندراج). پیوسته. متصل. (یادداشت مؤلف). رسیده شده. (ناظم الاطباء). رسیده. (آنندراج). رسانیده. (یادداشت مؤلف) : به توفیق و سداد مقرون باشد وبه صدق و صواب موصول. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 4). - موصول شدن، متصل شدن. پیوستن. رسیدن: به هیچ وجه صورت مراد از حجاب تعذر بیرون نمی آمد و مقصود به حصول موصول نمی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). - موصول گرداندن، پیوستن. متصل ساختن. وصل کردن: عز دنیا با عز آخرت موصول و مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ، کرمی است شبیه زنبور می گزد مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح دستوری) اسم یا کلمه ای است که معنی آن به وسیلۀ جملۀ بعد از خود که صله نام دارد تمام شود، مانند ’که’ در عبارت زیر: مردی که می آیدبرادر من است. موصول در عربی از انواع معرفه شمرده شده است و در این زبان بر دو قسم است: 1- موصول خاص. 2- موصول مشترک. 1- موصول خاص یا مختص، موصولی است که برای هر یک از اشخاص (مفرد و تثنیه و جمع، مذکر و مؤنث) لفظ خاصی داشته باشد: الذی، الذان (= الذین ِ) ، الذین َ. التی، اللتان (=اللتین ِ) ، اللاتی. 2- موصول مشترک، کلمات ’من’ و ’ما’ و ’ال’ است برای انسان و غیر انسان و ’ما’ برای غیر انسان ’من’ و ’ما’ میان مفرد و تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث مشترک است. موصول در زبان فارسی کلمات ’که’ و ’چه’ میباشد که در میان جمله می آیند و بخشی از جمله را به بخش دیگر همان جمله، و نیزخود آن را به جملۀ بعدی ربط می دهند: کتابی که گفتم آوردم. آن چه گفتم عمل می کنم. دستورنویسان جدید این ’که’ و ’چه’ را جزء حروف ربط می شناسند و در طبقات دستوری، اصطلاحی به نام موصول نمی شناسند و می گویند که بین ’که’ در دو جملۀ زیر: مردی که می آید برادر من است. مردی می آید، که برادر من است. فرقی نیست، زیرا هر دو، عامل پیوند و ربط دو جمله اند و دلیلی نیست که اولی را به پیروی از زبان عربی، موصول، و دومی را حرف ربط بنامیم، (اصطلاح حدیث) در نزد محدثان عبارت است از حدیث متصل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در عرف محدثان حدیث متصل است. (از فرهنگ علوم تألیف سیدجعفر سجادی). آن حدیثی است که سند او به سماع از هر راوی از کسی که بالای او باشد به منتهی رسد (یعنی هر یک از راویان، نقل از راوی فوق خود کند). (نفایس الفنون مقالۀ دوم ص 105). - موصول نتایج، نزد منطقیان اطلاق شود بر قسمی از قیاس مرکب. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، واصل شده و اندوخته شده و یافته شده و رسیده شده و مجموع و فراهم آورده شده و محصول. (ناظم الاطباء)
منسوب به وصول. آنچه ممکن است وصول شود و به دست آید و جمعآوری شود. (ناظم الاطباء). - لاوصولی، آنچه به دست نمی آید و جمعآوری نمیشود و سوخت. (ناظم الاطباء). حاصل نشدنی
منسوب به وصول. آنچه ممکن است وصول شود و به دست آید و جمعآوری شود. (ناظم الاطباء). - لاوصولی، آنچه به دست نمی آید و جمعآوری نمیشود و سوخت. (ناظم الاطباء). حاصل نشدنی
پینه دوز: در کفشگری، وژنگر: در درزیگری (وژنگ: وصله که بر جامه کنند) به هم رسیدن همرسی، پیوستن پیوند، دیدار، به دست آوردن الفنج الفنجیدن، یار دید فراز بسیار پیوند کننده وصله کننده، پینه دوز. پیونددادن، دوستی بی غرض: (وداروی او وصال آن دختر است)، ملاقات دیدار، حصول چیزی، رسیدن بمقصود، رسیدن بمشوق و تمتع از وی: (وصال او ز عمر جاودان به خداوندا، مرا آن ده که آن به) (حافظ) یا به وصال معشوق رسیدن، رسیدن بوی و تمتع بردن از وی
پینه دوز: در کفشگری، وژنگر: در درزیگری (وژنگ: وصله که بر جامه کنند) به هم رسیدن همرسی، پیوستن پیوند، دیدار، به دست آوردن الفنج الفنجیدن، یار دید فراز بسیار پیوند کننده وصله کننده، پینه دوز. پیونددادن، دوستی بی غرض: (وداروی او وصال آن دختر است)، ملاقات دیدار، حصول چیزی، رسیدن بمقصود، رسیدن بمشوق و تمتع از وی: (وصال او ز عمر جاودان به خداوندا، مرا آن ده که آن به) (حافظ) یا به وصال معشوق رسیدن، رسیدن بوی و تمتع بردن از وی
جمع اصل، ریشه ها، پایه ها، نژادها، گوهرها، علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می شود، کتاب، سنت، اجمعا، قیاس، دین به عقیده اهل سنت سه اصل است، توحید، نبوت، معاد و شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده و معتقد
جمع اصل، ریشه ها، پایه ها، نژادها، گوهرها، علوم شرعی که از چهار اصل تشکیل می شود، کتاب، سنت، اجمعا، قیاس، دین به عقیده اهل سنت سه اصل است، توحید، نبوت، معاد و شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده و معتقد