- وصلت
- ازدواج، پیوند و اتصال دو خانواده از طریق ازدواج
معنی وصلت - جستجوی لغت در جدول جو
- وصلت
- بنگرید به وصله جمع وصل اتصال پیوستگی. توضیح در فارسی مفرد استعمال شود و بمعنی پیوندزناشویی بکاررود (... بخطبه کریمه ای از کرایم این پادشاه... استفاد نمود و بوسیلت این وصلت اطناب اقبال و دولت خویش باوتاد ثبات مسمر گردانید) یا وصلت کسی. پیوستن بکسی وبااو پیوند و پیوستگی داشتن: (مودت او از وصلت تو عوض می شمرد)
- وصلت ((وَ لَ))
- پیوستن، پیوستگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منش، خو، سرشت
سپارش
خوی و صفت، خواه نیک و خواه زشت باشد
صفت، خصوصیت، ویژگی، خو، عادت
سستی در بدن، ننگ، عیب و عار
ابهت، فرّ و شکوه، هیبت، شدت و سختی، حمله، صوله در عربی
چهل و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۴ آیه، مصابیح، سجده
حمله بردن
اندر نصیحت، سفارش کسی بیک یا چند تن مبنی بر احوال اعمال و دخل و تصرف در اموال وی پس از مرگ او، جمع وصایا، عبارت است از (استنابه در تصرف بعد ازمرگ) یعنی همانطور که وکیل از جانب موکل نیابت دارد که پاره ای تصرفات بنماید (اببته در زمان حیات مول) موصی له با وصی هم نیابت دارند که از جانب موصی پاره ای تصرفات بنمایند نهایت آنکه این نیابت برای بعد از مرگ است)
ننگ، عار، عیب: (... و آفتاب سلطنت او را از و صمت کسوف و صروف و معرت زوال انتقال محفوظ و مضبوط)
وصلی در فارسی پیوندی، ستاکی، پلمه (لوح) منسوب به وصلی: پیوندی اتصالی، مقابل اصلی، (اسم تخته ای از چوب یا مقوا یا لوح و جز آن که کودکان بر آن مشق خط کنند و نوشتن آموزند
وصلت (بنگرید به وصله) نشانه پیوستگی: در کیاشناسی (شیمی)، زناشویی در فارسی وصلت و وصله در فارسی این واژه در تازی کنش است و چنانچه در یکی از فرهنگ های فارسی آمده رمن (وصل) نسیت ورمن (وصل یا وصل) که در بالا آمد نیز (اوصال) است و (وصل) خود رمن (وصله) است پیوستگی زناشویی: در فارسی آنچه میان دو چیز را پیوند دهد، پینه پینیک (گویش گیلکی) درپه پژکاله وژنگ همراهان، توشه، سر زمین دور هرچیزکه آنرا بچیزی دیگر پیوند کنند، (مخصوصا) گیسوی مصنوعی که بدنبال گیسوی طبیعی پیوند کنند: (معاشران، گره اززلف یار باز کنید، شبی خوش است بدین وصله اش دراز کنیدخ) (حافظ)، وصله ای که برجامه یاکفش دریده و جز آن دوزند پینه پاره درپی: (شرمم از خرقه آلوده خود می آید که بر وصله بصد شعبده پیراسته ام) (حافظ) (رویه اش (رویه کفش) وصله ای ز چکمه زال زیره اش تخت چارق بهمن) (بهار) یا وصله تن، خویشاوند قوم و خویش. یا وصله ناجور. پینه ای که از حیث رنگ وجنس با اصل (پارچه چرم و غیره) فرق دارد، کسی درمیان جمعی که بهیچوجه با آنها تناسب و تفاهم روحی و اخلاقی ندارد غیر متجانس: (همدم بیگانگان مباش و بپرهیز عاقبت از جنس بد زوصله ناجور) (عارف)، دوخت ودوز ترمیم لباس و جوراب های پاره
بار دفعه وهله. یا آن وهلت. آن دفعه: (و معین الدین پروانه درآن وهلت امیر حاجب بود) یا اول وهلت. نخستین بار اول دفعه: و باید که بیهچ حال در اول وهلت بر گفته و پرداخته خویش اعتماد نکند
پند، اندرز، سفارش، در فقه و حقوق دستوری که کسی پیش از مردن به وصی خود می دهد که بعد از مرگ او اجرا کند
پیوند
جایزه، پاداش
وصال، پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر، پیوستن، مقابل هجر
مرتبط شدن
در علوم ادبی در قافیه، حرفی که بی فاصله به روی می پیوندد و روی به واسطۀ آن متحرک می شود، چنان که در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف روی باشد متحرک شده است،برای مثال خوش بود یاری و یاری در کنار سبزه زاری / مهربانان روی برهم وز حسودان بر کناری (سعدی۲ - ۵۷۴)
پیوند
بند اندام، عضو بدن
مرتبط شدن
در علوم ادبی در قافیه، حرفی که بی فاصله به روی می پیوندد و روی به واسطۀ آن متحرک می شود، چنان که در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف روی باشد متحرک شده است،
پیوند
بند اندام، عضو بدن
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیّه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند، صله
کروا پیوستن چیزی به چیزی، فراز یار دید، پیوند وصل: اندام، پیوند گاه پیوستن چیزی را بچیزی، رسیدن بکسی (مخصوصا بمعشوق) مقابل هجر فراق، پیوند دهی مقابل فصل (جداکردن)، عمل رسیدن بکسی (مخصوصا بمعشوق) مقابل هجر فراق: (هر چند که هجران ثمر وصل بر آرد دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی) (حافظ)، حرف وصل. یا حرف وصل. حرفی که به روی (در کلمه قافیه) پیوندد مانند الف در این بیت: (ای شب چنین دراز از نبودی و سر مدا از تو پدید نیست نه شعری نه فرقدا) (المعجم) -1 استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، فراهم آمدنگاه دو استخوان محل اتصال دو استخوان، جمع اوصال
یکان فرور کهربی (واحد پتانسیل الکتریکی) ولت واحد اختلاف سطح (پتانسیل) الکتریکی و آن عبارتست از اختلاف سطح بین دو سر سیمی که مقاومت آن یک اهم است در صورتیکه جریانی بشدت یک آمپر از آن عبور کند و این اختلاف سطح را بوسیله دستگاهی بنام ولت سنج اندازه میگیرند
((وُ یا وِ))
فرهنگ فارسی معین
استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، فراهم آمدنگاه دو استخوان، محل اتصال دو استخوان، جمع اوصال
واحد اندازه گیری اختلاف پتانسیل دو سر سیم که جریان الکتریکی از آن می گذرد
تیز، بران
زنا شویی کردن پیوند بستن ازدواج کردن