جدول جو
جدول جو

معنی وصر - جستجوی لغت در جدول جو

وصر
(وِ)
پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عهد. (اقرب الموارد) ، عهدنامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) ، دستاویز با مهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصیره. (آنندراج). وصرّه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به وصیره و وصره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نصر
تصویر نصر
(پسرانه)
یاری، مدد، پیروزی، ظفر، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وچر
تصویر وچر
قضاوت، فتوی، دستور حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصر
تصویر مصر
کسی که در امری اصرار و پافشاری کند، اصرار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وبر
تصویر وبر
پشم شتر، خرگوش، روباه و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بصر
تصویر بصر
بینایی، حس بینایی، چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصل
تصویر وصل
وصال، پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر، پیوستن، مقابل هجر
مرتبط شدن
در علوم ادبی در قافیه، حرفی که بی فاصله به روی می پیوندد و روی به واسطۀ آن متحرک می شود، چنان که در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف روی باشد متحرک شده است، برای مثال خوش بود یاری و یاری در کنار سبزه زاری / مهربانان روی برهم وز حسودان بر کناری (سعدی۲ - ۵۷۴)
پیوند
بند اندام، عضو بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصر
تصویر قصر
خواندن نماز چهار رکعتی به صورت دو رکعتی در سفر
خانۀ بسیار مجلل، کاخ، کوشک، مفرد واژۀ قصور
بازداشتن، کوتاه کردن، کوتاهی، کوتاه بودن
در علوم ادبی در علم عروض اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنان که از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فاعلان شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صور
تصویر صور
بوق، آلت فلزی یا استخوانی میان تهی که با دهان در آن می دمند و صدا می کند، بوغ، برغو
صور اسرافیل: در روایات، شیپوری که اسرافیل در روز رستاخیز دو نوبت در آن می دمد، در مرتبۀ اول همۀ زندگان می میرند و در بار دوم تمام مردگان زنده می شوند، برای مثال خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل / غریو سبحۀ رضوان و زیور حورا (خاقانی - لغت نامه - صور اسرافیل)
صور صبحگاهی: کنایه از آه، ناله، زاری و فغان هنگام صبح، برای مثال به صور صبحگاهی بر شکافم / صلیب روزن این بام خضرا (خاقانی - ۲۴)
صور نیم شبی: کنایه از آه، ناله، زاری و فغان در نیم شب، برای مثال به صور نیم شبی در شکن رواق فلک / به ناوک سحری برشکن مصاف قضا (خاقانی - ۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصر
تصویر حصر
دور چیزی را گرفتن، احاطه کردن مثلاً حصر آبادان
شمارش کردن
انحصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصر
تصویر مصر
مرز و سرحد بین دو زمین، ناحیه، شهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
بندها و رشته هایی در بدن که عضلات و استخوان ها را به هم پیوند می دهد
در ریاضیات ضلع رو به رو به زاویۀ قائمه در مثلث قائم الزاویه
در ریاضیات خطی که دو نقطه از محیط دایره را به هم وصل می کند و از قطر دایره کوچک تر است
زه کمان، چلّۀ کمان، چرم کمان، چرم گور، چرم گوزن
در موسیقی زه یا سیم ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصر
تصویر حصر
در نطق و سخن درماندن، تنگدل شدن، تنگدلی، بخل، عجز در سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصر
تصویر نصر
یاری کردن، یاری، یاری کننده، صد ودهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳ آیه، إذا جاء، تودیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وکر
تصویر وکر
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، بتواز، آشانه، پتواز، پیواز، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، آشیان، کابوک، تکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وتر
تصویر وتر
فرد
طاق
تنها
در فقه نمازی که فقط یک رکعت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وار
تصویر وار
مثل، مانند، شبیه مثلاً مردوار، بزرگوار، بنده وار، دیوانه وار، دایره وار،
دارنده مثلاً امیدوار، سوگوار، لایق مثلاً شاهوار، پسوند متصل به واژه به معنای
به اندازۀ باری که حیوان می تواند حمل کند مثلاً شتروار، خروار، زمان، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صور
تصویر صور
صورتها، چهره ها، جمع واژۀ صورت
صور فلکی: در علم نجوم صورت های فلکی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ صَ)
معرب دو سر فارسی که تلخ دانه باشد. (ناظم الاطباء). گیاهی است که بالای زراعت باشد. (منتهی الارب). رجوع به دوسر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ صَرْ رَ)
وصیره. وصر. دستاویز با مهر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چک. (از اقرب الموارد). رجوع به وصرشود، زمین بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ)
برۀ آهو و آهوی جوان و توانا که هنوز شاخ درنیاورده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
نام جایی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
زمین بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شصر
تصویر شصر
بره آهو آهو بره یکماهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصر
تصویر خصر
سرد سرما سرد شدن میان کمر، راه میان بر سرد سرما سرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فرا گرفتن همه را بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد بخیل، مردی گران جان که هیچ خیر ندهد احاطه، محاصره احاطه، محاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصر
تصویر بصر
بینائی، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوصر
تصویر اوصر
پیمان نامه زمین بلند پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صور
تصویر صور
جمع صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصر
تصویر عصر
روز، یوم، آخر روز تا هنگام غروب، روزگار و زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصل
تصویر وصل
پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصر
تصویر عصر
پسین، ایوار، روزگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصر
تصویر قصر
کاخ، کوشک
فرهنگ واژه فارسی سره