جدول جو
جدول جو

معنی وصاویص - جستجوی لغت در جدول جو

وصاویص(وَ)
جمع واژۀ وصواص. (المنجد). رجوع به وصواص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وصایا
تصویر وصایا
وصیت ها، پندها، اندرزها، سفارش ها، در فقه و حقوق دستورهایی که کسی پیش از مردن به وصی خود می دهد که بعد از مرگ او اجرا کند، جمع واژۀ وصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصایص
تصویر خصایص
خصیصه ها، ویژگی ها، جمع واژۀ خصیصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
تصویرها، صورت کشیدن ها، درست کردن صورت چیزی ها، جمع واژۀ تصویر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وصایت
تصویر وصایت
عملی که شخص به واسطۀ آن برای انجام اموری پس از مرگش سفارش می کند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ یِ)
خصائص، خاصیتها و اختصاصات و شایستگیها و سزاواریها. (از ناظم الاطباء) : این کلمتی چند موجز از خصایص ملک و دولت... تقریر افتاد. (کلیله و دمنه). و یکی از خصایص آن حضرت... آن است که وفات خلفاء آنجا که اتفاق افتاد. (کلیله و دمنه). حق تعالی او را بخصایص ادب و میل بمعالی آراسته کرده بود. (ترجمه تاریخ یمینی). همگنان مجتمع الهمه و متفق الکلمه گشتند که اهلیت و استحقاق سروری و خصایص بهتری و مهتری جز ناصرالدین سبکتکین را نیست. (ترجمه تاریخ یمینی).
شمایلی که نیاید بوصف در اوهام
خصایصی که نگنجد بذکر در افواه.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَ وِ)
جمع واژۀ وصواص. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وصواص شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نخلهٌ صاویه، خرمابن خشک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد در 2 هزارگزی باخترشوسۀ شاه زند به ازنا. سکنۀ آن 315 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وُ یَ)
اسم است وصیت را. (منتهی الارب). وصی گردانیدگی و عمل وصی گردانیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به وصیت شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ یَ)
وصایه. پند و اندرز و نصیحت، فرموده و فرمان و وصیت. (ناظم الاطباء) : در اثنای وصایت پسر خویش مهدی را میگفت. (کلیله و دمنه). در مواسات و مراعات اوقاف اقوات او وصایت فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی).
- وصایت کردن، وصیت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وصیه. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ وصیت. (دهار) (آنندراج) (غیاث اللغات). اندرزها و پندها و وصیتها. (ناظم الاطباء) : و او را (نوشیروان) خود تصنیفها و وصایاست. (ابن البلخی)، جمع واژۀ وصایه. (ناظم الاطباء). رجوع به وصایه شود
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا)
وصف بسیار
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وطواط. (ناظم الاطباء). رجوع به وطواط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصعص. (اقرب الموارد). رجوع به عصعص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصواد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عصواد شود، تشنگان، گویند: ابل عصاوید، یعنی شتران تشنه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابر سطبر درهم پیوسته. (منتهی الارب) ، درهم افتاده. گویند: جأت الابل و الخیل عصاوید، هرگاه بر همدیگر سوار باشند. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، تاریکی بسیار و توبرتو، عصاوید الکلام، آنچه پیچیده باشد از کلام. (منتهی الارب). سخن درهم افتاده. (از اقرب الموارد) ، قوم عصاوید فی الحرب، گروه درهم پیوسته همه اقران خود را. (منتهی الارب). گروهی که در جنگ با اقران خود در هم پیچیده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تصویر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). صورتهای برانگیخته از چوب و گل و جز آن. (منتهی الارب). تماثیل. (اقرب الموارد). نگارها و صورت ها و نقشها و تصویرها. (ناظم الاطباء) :
وگر آذر بدانستی تصاویرش نگاریدن
نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
و مبارات بر عمارات بازارها خرج کردند. و چنان معمور شدکه چشم از تصاویر و تعاریج آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چاپ اول تهران ص 439).
ز یک عکس شمشیرش این هفت رقعه
تصاویر این هفت ایوان نماید.
خاقانی.
روی گندم گون او بوده تصاویر بهشت
آدم از سودای گندم زان پریشان آمده.
خاقانی.
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.
سعدی.
نقاش که صورتش ببیند
از دست بیفکند تصاویر.
سعدی.
بسان بتکده شد باغ و راغ کانون گشت
در آن ز نور تصاویر و اندرین از نار.
حکیم غمناک.
و رجوع به تصویر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ با)
جمع واژۀ وصب. به معنی بیماران و رنجوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَصْ)
سوراخ پرده به مقدار چشم که بنگرند از وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، روی بند خرد که دختران بر روی افکنند. (منتهی الارب) (آنندراج). روی بند خرد. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنگ ریزه ها در میانۀزمین یا در میان زمین سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وصاوص. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَصْصا)
عمل وصّال. ترمیم و اصلاح و صحافی کتابی کهنه که بخشی از اوراق آن اسقاط شده باشد. پیوند کردن کتاب کهنه یا ازکاررفته. (آنندراج) :
چند در ملک عدم تعمیر را والی کنم
این کهن مجموعه را تا چند وصالی کنم ؟
محسن تأثیر (از آنندراج).
، پینه دوزی کردن در جامه. (آنندراج). شغل و حرفۀ آن کس که چیزی را وصله میکند و درپی می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده پینه دوزی، وژنگری عمل و شغل وصال وصله کنندگی، پینه دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصافی
تصویر وصافی
در تازی نیامده ستایندگی توصیف بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایا
تصویر وصایا
جمع وصیه، اندرز ها سفارش ها خواستگویه ها جمع وصیت و وصایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایت
تصویر وصایت
عمل وصی کردن: ویک نفس بمنزله وصایت است، نصیحت، وصیت سفارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایه
تصویر وصایه
وصایت در فارسی جایستایی، خواستگفت اندرز سفارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصواص
تصویر وصواص
روزنه سوارخ پرده، رویبندک روی بند کوچک روی بند دخترکان، سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واویل
تصویر واویل
واویلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصایص
تصویر خصایص
جمع خصیصه خاصیتها اختصاصات شایستگیها سزاواریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
نگارها و صورتها و نقشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصایا
تصویر وصایا
((وَ))
جمع وصیت، پندها، اندرزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وصایت
تصویر وصایت
((وَ یا وِ یَ))
پند، نصیحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصایص
تصویر خصایص
((خَ یِ))
جمع خصیصه، شایستگی ها، ویژگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصاویر
تصویر تصاویر
((تَ))
جمع تصویر، صورت ها، پرده های نقاشی
فرهنگ فارسی معین
پرتره ها، تصویرها، تمثال ها، شمایل ها، صورت ها، عکس ها، نقش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرپرستی، قیمومت، کفالت، ولایت، سفارش، وصیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد