- وصال (دخترانه و پسرانه)
- رسیدن به چیزی یا کسی و به دست آوردن آن یا او، لقب شاعر بزرگ قرن دوازدهم، میرزا محمد شفیع شیرازی
معنی وصال - جستجوی لغت در جدول جو
- وصال
- رسیدن به محبوب و هم آغوشی با وی، دست یافتن به چیزی، رسیدن، در تصوف رسیدن به مرحلۀ فناء فی الله، رسیدن به معشوق ازلی
- وصال
- پینه دوز: در کفشگری، وژنگر: در درزیگری (وژنگ: وصله که بر جامه کنند) به هم رسیدن همرسی، پیوستن پیوند، دیدار، به دست آوردن الفنج الفنجیدن، یار دید فراز بسیار پیوند کننده وصله کننده، پینه دوز. پیونددادن، دوستی بی غرض: (وداروی او وصال آن دختر است)، ملاقات دیدار، حصول چیزی، رسیدن بمقصود، رسیدن بمشوق و تمتع از وی: (وصال او ز عمر جاودان به خداوندا، مرا آن ده که آن به) (حافظ) یا به وصال معشوق رسیدن، رسیدن بوی و تمتع بردن از وی
- وصال ((وِ))
- به هم رسیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده پینه دوزی، وژنگری عمل و شغل وصال وصله کنندگی، پینه دوزی
جمع وصل، بند اندام ها جمع وصل پیوندها بندها اعضای بدن
وصل ها، وصال ها، پیوستن ها، مقابل هجر ها، مرتبط شدن ها، پیوندها، اعضای بدن، جمع واژۀ وصل
جمع اصیل، شبانگاه، آفتاب زردی
آفتاب زردی ها، شبانگاهان، نژادگان
دریافت
خویها، خصلتها
وقت بین عصر و مغرب، آخر روز، شبانگاه
وصف کننده، عارف به وصف و بیان حال، پزشک
کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، در تصوف عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است
سختی، عذاب، سوء عاقبت، وخامت امر، مقابل خانه، نتیجۀ نحس آمیز وقوع ستاره در برجی
گج، تیرکج
کودک را از شیر گرفتن
شیر از جانوران، شمشیربران
جمع نصل، پیکان ها فارسی گویان آن را برابر با پیکان به کار می برند جمع نصل پیکانها. توضیح در فارسی گاه مفرد استعمال کنند
سختی، عذاب
جمع وجل، مزدا ترسناک
رسنده، پیوند دهنده، پیوسته شونده
سستی تنبلی، کودنی
الفنج دریافت، رسید رسیدن، پیوستن رسیدن، رسیدگی ورود: (... از وصول و نزول موکب ظفر قرین رتبه سپهر برین یافت)، دریافت، پیوستن عارف بحق تعالی. یا زیب وصول بخشیدن (دادن)
ستاینده، زابشناس، بیماری شناس پزشک بسیار وصف کننده وصف شناس
بافنده
جگن دوخ طاوسی سفید
جمع اصیل، شبانگاه، نزدیک غروب