جدول جو
جدول جو

معنی وشنگه - جستجوی لغت در جدول جو

وشنگه
(وَ نَ گَ / گِ)
به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). رجوع به وشگنه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگه
تصویر شنگه
آلت تناسلی، مزبله، جای ریختن خاک روبه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ گَ / گِ)
آلت تناسل را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). نره و آلت تناسل. (ناظم الاطباء). شرمگاه. ایر. نره. ذکر. قضیب:
تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش
جز راه کون او به سوم پای نسپرم.
سوزنی (از فرهنگ نظام).
، جایی و موضعی که در آنجا سرگین و خاشاک و خاکروبه و پلیدی ها انبار کنند. (برهان) (از فرهنگ نظام). مزبله و زبیل دان. (ناظم الاطباء). شنگله. جایی که در آن سرگین و پلید و خاشاک ریزند. (آنندراج). جائی را گویند که سرگین و خاشاک و پلیدیها در آنجا انبار نمایند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شنکله شود، لته ای که زنان در ایام حیض بر فرج نهند. (برهان) (جهانگیری). لتۀ حیض. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). شنگله. (حاشیۀ برهان چ معین). لته که هنگام بی نمازی زنان به خود بندند. (یادداشت مؤلف).
- علم شنگه درآوردن، داد و قال بیجا کردن و باعث شلوقی شدن. (فرهنگ نظام). و رجوع به علم شنگه و الم شنگه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
میل آهن که بدان پنبه دانه را از پنبه برمی آورند. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (اسدی). میل حلاجان. (حاشیۀ برهان چ معین از لغت فرس ص 309) :
گربری دست سوی نان دانت
در فراخی و گاه نعمت تنگ
بکنی هر دو چشم خویش از بخل
همچو حلاج دانه را به وشنگ.
منطقی (از انجمن آرا، و جهانگیری بدون ذکر نام شاعر).
، تودۀ خربزه و هندوانه و خیار و امثال آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). رجوع به جهانگیری شود
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ/ نِ)
شیهۀ اسب. بانگ اسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ گَهْ)
جشنگاه. چشنگاه. جای جشن و محل سور و ضیافت. و رجوع به چشن و جشن و چشنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
آنزمان، بعلاوه:
وانگه بغلی نعوذ باﷲ
مردار در آفتاب مرداد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(وَصْ صا)
دهی جزو دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم در 45 هزارگزی جنوب راه شوسۀ قم به اصفهان. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 1400 تن. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، فندق، گردو، بادام، عسل و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. برای تأمین معاش به تهران می روند و مراجعت مینمایند. دارای صندوق پست است. مزارع مسکرود، گرناون، انجیلون هده، باولیان، دولوان، اول هده رود، شهرآباد، بواران، گرم طاق متصل به آبادی در طول دره جزو این ده اند. راه آن مالرو و از طریق دستجرد فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ / نِ)
گیاه کنب و شاهدانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشنه
تصویر وشنه
کنب شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگه
تصویر وانگه
آنزمان، بعلاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که به وسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانگه
تصویر وانگه
((گَ))
بعلاوه، وانگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشنگه
تصویر پشنگه
((پَ شَ گِ))
قطره، چکه
فرهنگ فارسی معین
بخشی از ریشه که خارج از زمین به تنه ی درخت متصل باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
می درخشد
فرهنگ گویش مازندرانی