جدول جو
جدول جو

معنی وشنا - جستجوی لغت در جدول جو

وشنا
گرسنه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورنا
تصویر ورنا
(پسرانه)
برنا جوان، برنا، خوب و نیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وشان
تصویر وشان
(دخترانه)
، افشان، کاشتن، تکان شدید (نگارش کردی: وهشان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشنا
تصویر روشنا
(دخترانه)
نور، روشنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
(دخترانه)
عاشق، دلداده، آنکه او را می شناسیم، آگاه به چیزی یا امری، آنکه یا آنچه به ذهن و خاطر می آوریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
شناسا، شناسنده، شناخته، آگاه، باخبر، کسی که او را می شناسیم ولی با او رابطۀ چندانی نداریم، آنکه در کاری مهارت اندکی دارد مثلاً با نجاری هم آشناست، یار، دوست، عاشق
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، اشنه، اشناب، شناه، آشناب، آشناه، شنار، شناو، سباحت، اشناه برای مثال بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی - ۲۱۶)، هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوش جواب خوب رو (مولوی - ۱۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گوهر گران بها، گران مایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
برنا، جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشنا
تصویر روشنا
شعاع، فروغ، نور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ شَ)
نور. روشنایی. (اشتنگاس). نور و فروغ و شعاع. (ناظم الاطباء). روشنایی. فروغ. (فرهنگ فارسی معین) : خداوند این علت، روشنا و آفتاب کمتر تواند دید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). باشد که مردم پیوسته اندر روشنا و صحرا باشد و زمستان که برف آید نظر او پیوسته بر برف باشد بدین سبب بصر او ضعیف شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، شکوه. جلال. درخشندگی. (اشتنگاس). جلال و تابش. (ناظم الاطباء) ، سنگ مرقشت را گویند و آنرا سرمه کنند. (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). حجرالنور. (از اشتنگاس) (ناظم الاطباء). نام قسمی سرمه. (یادداشت مؤلف) : سرمۀ روشنا و شیاف مرارات کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
از خیال ماه رویت خانه دل روشنا
خاک راهت میکند عالم بدیده روشنا.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(وِ / وَ)
بنگاب. (ناظم الاطباء). وشنه آب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وشنه آب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
وسناد. هر چیز بسیار وافر و انبوه. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ)
اشنان، و آن گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وشنه
تصویر وشنه
کنب شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنی
تصویر وشنی
هوو وسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
جوان برنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجنا
تصویر وجنا
بزرگ گونه بزرگ رخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گرانمایه، گوهر گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشنا
تصویر روشنا
روشنایی روشنایی فروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشنا
تصویر روشنا
((رَ شَ))
فروغ، روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشناد
تصویر وشناد
((وَ))
بسیار، فراوان، وسناد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشنا
تصویر اشنا
شنا، شناوری، آب ورزی، شنا کننده، شناگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
شنا، شناوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
((شْ یا ش ِ))
شناخته، غیر از بیگانه، خویش، نزدیک، دوست، یار، موافق، سازگار، کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورنا
تصویر ورنا
((وَ))
برنا، جوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که به وسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشناد
تصویر وشناد
زیاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
Familiar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روشنی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
знакомый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
vertraut
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آشنا
تصویر آشنا
знайомий
دیکشنری فارسی به اوکراینی