جدول جو
جدول جو

معنی وشت - جستجوی لغت در جدول جو

وشت
رقص، پای کوبی
تصویری از وشت
تصویر وشت
فرهنگ فارسی معین
وشت
((وَ))
خوب، خوش، زیبا
تصویری از وشت
تصویر وشت
فرهنگ فارسی معین
وشت
خوب، خوش، نیکو، برای مثال گفت ریشت شد سپید از حال گشت / خوی زشت تو نگردیده ست وشت (مولوی۱ - ۹۹۰)
تصویری از وشت
تصویر وشت
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشتن
تصویر وشتن
چرخیدن، دور زدن، گردیدن، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشتی
تصویر وشتی
خوبی خوشی نیکویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشتن
تصویر وشتن
رقصیدن رقص کردن: (یارم ز در در آمد وشتن کنید وشتن این خانه را ز وشتن گلشن گنید گلشن) (قاسم انوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشتی
تصویر وشتی
((وَ))
خوبی، خوشی، نیکویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشتن
تصویر وشتن
((وَ تَ))
رقصیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشتی
تصویر وشتی
خوبی، خوشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چوشت
تصویر چوشت
کوله خاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشت
تصویر توشت
تابش و حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند جیب کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوشت
تصویر شوشت
پارسی تازی گشته از شوشه با آرش: کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوشت
تصویر گوشت
گوشه ای در دستگاه نوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشت
تصویر گوشت
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
لخت مادرزاد، برهنه، عریان، عاری، رت، عور، لوت، ورت، پتی، معرّیٰ، تهک، لچ، اوروت، لاج، متجرّد برای مثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
برهنه مادرزاد، آنچه که بر تن وی موی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
ماده نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشت
تصویر پوشت
((پُ ش ِ))
دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند، جیب کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوشت
تصویر غوشت
((شْ تْ))
برهنه مادرزاد، کسی که تنش مو ندارد
فرهنگ فارسی معین
بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرار دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربرد غذایی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشت
تصویر گوشت
((گُ وِ))
گفتن، گفتار، یکی از آوازهای شش گانه است که قدما آن را تشخیص داده اند، گواشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشت
تصویر نوشت
((نِ وِ))
عمل نوشتن، نوردیدن، پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
دستمال ظریف کوچکی که برای تزئین در سمت چپ در جیب بالای کت می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشتیدن
تصویر وشتیدن
رقصیدن رقاصی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشتیدن
تصویر وشتیدن
((وَ دَ))
رقصیدن، رقاصی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشن
تصویر وشن
(دخترانه)
خوب است (نگارش کردی: وهشهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورت
تصویر ورت
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وخت
تصویر وخت
وقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دشت
تصویر دشت
صحرا و بیابان، زمین هموار و وسیع و بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقت
تصویر وقت
زمان، هنگامه، وخت، گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وحشت
تصویر وحشت
هراس، ترس، بیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وات
تصویر وات
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پشت
تصویر پشت
عقب
فرهنگ واژه فارسی سره