- وشت
- رقص، پای کوبی
معنی وشت - جستجوی لغت در جدول جو
- وشت ((وَ))
- خوب، خوش، زیبا
- وشت
- خوب، خوش، نیکو،
برای مثال گفت ریشت شد سپید از حال گشت / خوی زشت تو نگردیده ست وشت (مولوی۱ - ۹۹۰)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چرخیدن، دور زدن، گردیدن، رقصیدن
خوبی خوشی نیکویی
رقصیدن رقص کردن: (یارم ز در در آمد وشتن کنید وشتن این خانه را ز وشتن گلشن گنید گلشن) (قاسم انوار)
خوبی، خوشی
کوله خاس
تابش و حرارت
دستمال ظریفی که بعضی در جیب کوچک سمت چپ بالای کت قرار دهند جیب کوچک
پارسی تازی گشته از شوشه با آرش: کاکل
گوشه ای در دستگاه نوا
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
جسم سرخ رنگی در بدن جانوران که مورد استفادۀ خوراکی انسان قرار می گیرد
گوش، عضو شنیداری بدن
لخت مادرزاد، برهنه، عریان، عاری، رت، عور، لوت، ورت، پتی، معرّیٰ، تهک، لچ، اوروت، لاج، متجرّد برای مثال شد به گرمابه درون یک روز غوشت / بود فربی و کلان و خوب گوشت (رودکی - ۵۳۳)
برهنه مادرزاد، آنچه که بر تن وی موی نباشد
ماده نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشانیده است
بخش های نرم بدن جانوران به ویژه مهره داران که معمولاً زیر پوست قرار دارد این بخش از بدن جانوران حلال گوشت کاربرد غذایی دارد
دستمال ظریف کوچکی که برای تزئین در سمت چپ در جیب بالای کت می گذارند
رقصیدن رقاصی کردن
نویسه، حرف
صحرا و بیابان، زمین هموار و وسیع و بی آب
زمان، هنگامه، وخت، گاه
هراس، ترس، بیم
نویسه