جدول جو
جدول جو

معنی وشب - جستجوی لغت در جدول جو

وشب
(وِ)
یکی اوشاب است و اوشاب به معنی گروه مردم از هر جنس، و آن مقلوب اوباش است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
وشب
(وَ)
هر چیزی ردی و گنده و سطبر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). غلیظ. (اقرب الموارد) ، گروه مردم از هر جنس. ج، اوشاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
وشب
گیاه، رنگه واش در انگلیسی
تصویری از وشب
تصویر وشب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشن
تصویر وشن
(دخترانه)
خوب است (نگارش کردی: وهشهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهب
تصویر وهب
(پسرانه)
بخشش، عطا، نام پدر آمنه مادر پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهب
تصویر وهب
بخشیدن چیزی به کسی، بخشیدن، بخشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوب
تصویر شوب
دستمال، مندیل، دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشی
تصویر وشی
نقش و نگار جامه، جامۀ نقش و نگاردار، پرند، جوهر شمشیر، دیبا و اطلس، پارچۀ ابریشمی لطیف رنگین، برای مثال درخت سیب را گویی ز دیبا طیلسانستی / جهان گویی همه پر وشی و پر پرنیانستی (فرخی - ۴۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بلدرچین، پرنده ای با بال های کوتاه منقار کوچک و صدای بلند، سمانه، کرک، ورتیج، بدبده، سلویٰ، سمان، کراک برای مثال در جنب علو همتت چرخ / مانندۀ وشم پیش چرغ است (ابوسلیک - شاعران بی دیوان - ۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشق
تصویر وشق
پستانداری از خانوادۀ گربه با پوست نرم و سیاه، رودک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشن
تصویر وشن
آلوده، آنکه یا آنچه به چیزی پاک یا ناپاک آغشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب، قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشک
تصویر وشک
صمغ، شیرۀ خشک شدۀ درخت، صمغی تلخ مزه شبیه کندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشم
تصویر وشم
بخار، برای مثال دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون / ز وشم دهانش جهان تیره گون (فردوسی - مجمع الفرس - وشم)
خال، خالی که با نیل و سوزن روی پوست بدن ایجاد می کنند، خال کوبی، خالکوبی، کبودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجب
تصویر وجب
فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، وژه، شبر، پنک، بدست، گدست
فرهنگ فارسی عمید
(لَ شَ)
گرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ)
کژدم، شپش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مورچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ شَ)
خرگوش، گوساله، روباه نر، ستور تهیگاه درآمده و برآمده، از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شکال گاه دست و پای ستور. (منتهی الارب). شکالگاه. (السامی فی الاسامی) (آنندراج) ، استخوانی که در جانب درونی سم باشد میان عصب و وظیف یا استخوان خرد مانند سلاما که میان سر ساق و سم اسب است و یا استخوان پیوند سردست، جماعت و گروه. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ شکم. ج، حواشب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ بَ)
مؤنث وشب، به معنی هر چیزی ردی و گنده و سطبر. (منتهی الارب) ، تمره وشبه، یعنی خرمای سطبرپوست. (منتهی الارب). رجوع به وشب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشب
تصویر کشب
گوشتبارگی پر خوردن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وبش
تصویر وبش
پیسی شتر، سپیدک برناخن، پست فرومایه رمن آن (اوباش) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشب
تصویر مشب
گاو کهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثب
تصویر وثب
بر جهیدن جهیدگی برجستن جستن، جست جهیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسب
تصویر وسب
چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقب
تصویر وقب
گودال مغاک چاله گودی، گول کانا، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است وژه آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر می دهی که در او نیست (فیه مافیه) بدست در تازی به وجب یا وژه (شبر) گفته می شود ترسو، نادان، مشک، تالاب آبگیر جایزه واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب. واحد طول معادل نصف یک وجب
فرهنگ لغت هوشیار
رنجانیدن، آمیختن، زهردادن، دروغ بافتن، تباه کردن، سرزنش، زدودن، آلودن، نو تازه، چرکین زهر، زبری، پوسته پوسته شدن نو، کهنه، زدوده، زنگار گرفته از واژگان دوپهلو روان (نفس)، زنگ آهن، دور ریختنی، ژکور (بخیل) : مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشب
تصویر عشب
گیاه تر نو گیاه گیاهناک گیاه گیاه تر جمع اعشاب، یونجه وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوب
تصویر شوب
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشب
تصویر خشب
چوب درست
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن، آک کردن (آک عیب)، سرزنش، درهم ریختن درختستان انبوه، کویکستان انبوه (کویک نخل) در هم پیچیده آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوشب
تصویر شوشب
کژدم، سپش شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوشب
تصویر حوشب
روباه، شگال، گوساله، خرگوش، سر دست از استخوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
نگار جامه، جامه نگارین نگارینه نقش و رنگار پارچه از هر رنگ، جوهر شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجب
تصویر وجب
وژه
فرهنگ واژه فارسی سره