جدول جو
جدول جو

معنی وشایع - جستجوی لغت در جدول جو

وشایع
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیعه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشائع و وشیعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وشایت
تصویر وشایت
سخن چینی کردن، نمامی، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وقایع
تصویر وقایع
واقعه، در تصوف حالات روحی که بر سالک عارض می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ودایع
تصویر ودایع
ودیعه ها، سپرده شده ها، در علم حقوق مالهایی که به امانت نزد کسی بگذارند، سپرده ها، جمع واژۀ ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شایع
تصویر شایع
ویژگی آنچه در افواه مردم پراکنده و منتشر شود، گسترش یافته، پراکنده، منتشرشونده مثلاً بیماری شایع، مورد قبول همه، رایج، ویژگی آنچه همه را دربر گیرد، فراگیر، مشهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشایع
تصویر مشایع
کسی که از دنبال بیاید، کسی که به بدرقۀ مسافر برود، بدرقه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(وَ یِ)
جمع واژۀ وضیعه. رجوع به وضیعه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سقف خانه. (اقرب الموارد) ، شاخ ریزه ها و فدره که بر سقف و بالای پرواره اندازند و گاهی از آن پرده های جوانب نئین سازند و آن را به گیاه یز بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آنچه پیرامون باغ نصب کنند از درخت و خار و نی و جز آن تا درآمدن را منع کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن دیوار که بسازند گرداگرد بوستان از شاخ درخت و جز آن. (مهذب الاسماء). پرچین. چپر، بوریامانندی که از یزبن سازند، درختی که خشک گردیده بیفتد، علم جامه، چوب سطبر بر سر چاه که آبکش بر آن ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماکوی بافنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، خانه نئین که جهت امیرلشکر سازند تا بر وی برآمده بنگرد لشکر را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مأخوذ از شائع تازی. بمعنی بهرۀ بخش ناکرده. (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصۀ دیگران. مشاع. (یادداشت مؤلف) ، ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف. چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) : و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از این شایعترست. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در عالم شایع باشد. (کلیله و دمنه).... صیت سایر و ذکر شایع یابد. (سندبادنامه ص 8). انعام او درباره اهل علوم و اصحاب هنر شایع و مستفیض. (ترجمه تاریخ یمینی ص 206). رجوع به شائع شود.
- خبر شایع، پراکنده و فاش. خبری مستفیض.
، عام و شامل عموم شونده. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 145) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 145) ، مورد قبول همگی. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 386) : آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. (کلیله چ مینوی ص 386)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
سخن چینی کردن. سعایت نمودن. (آنندراج). رجوع به وشایه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیجه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وشیجه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشاح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وشاح شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیظه. (ناظم الاطباء). وشائظ. رجوع به وشائظ و وشیظه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وشیقه. (ناظم الاطباء). رجوع به وشیقه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ / فَ هََ)
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ وشیعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و آن ماشوره و چوبی است که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد، و ماکوی بافنده و نوالۀ باغنده. (آنندراج). رجوع به وشیعه شود
لغت نامه دهخدا
(وَیِ)
جمع واژۀ ودیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امانتها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ودیعه شود.
- ودایع آفریدگار، رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین).
، جمع واژۀ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ یِ)
جمع واژۀ وقیعه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- وقایع العرب، ایام حروب و اخبار ایشان. (از منتهی الارب). روزهای جنگ تازیان و داستانهای تازیان. (ناظم الاطباء). اخبار کارزارها. (غیاث اللغات) (آنندراج).
، در تداول، سرگذشت ها. اتفاقات. رویدادها وحوادث و احوال. (آنندراج). در تداول فارسی وقایع جمع واقعه گرفته میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
لاحق و پس آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همدیگر شریک شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همدیگر شریک شدن در خانه، توافق بر کاری، پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، خود را شیعی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودایع
تصویر ودایع
امانتها، رعیت ها، ودایع آفریدگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع
تصویر شایع
ظاهر و فاش و آشکارا، منتشر و معروف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقایع
تصویر وقایع
جمع وقیعه (وقیعه)، آسیب جنگ، جنگ پیکار، سرگذشتها اتفاقات: (بر کیارق... بروزگار او حوادث و وقایع بسیار افتاد) یا وقایع عرب. روزهای جنگ تازیان و داستانهای آنها. توضیح در تداول ایرانیان وقایع جمع (واقعه) گرفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
پس آینده، به درگه رونده بدرهه کن بدرهه گر کسی که از دنبال دیگری رود، کسی که بدنبال مسافر رود بدرقه کننده، جمع مشایعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشایع
تصویر تشایع
همدیگر شریک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشایت
تصویر وشایت
((و یَ))
سخن چینی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقایع
تصویر وقایع
((وَ ی))
جمع وقیعه، حوادث، سرگذشت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودایع
تصویر ودایع
((وَ یِ))
جمع ودیعه، امانت ها، سپرده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشایع
تصویر مشایع
((مُ یِ))
بدرقه کننده، جمع مشایعان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شایع
تصویر شایع
((یِ))
فاش، آشکار، پراکنده، رایج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وقایع
تصویر وقایع
رویدادها
فرهنگ واژه فارسی سره
اتفاقات، حوادث، سوانح، عوارض
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رایج، ساری، متداول، پراکنده، جاری، گسترده، منتشر، آشکار، فاش
متضاد: نامتداول
فرهنگ واژه مترادف متضاد