ویژگی آنچه در افواه مردم پراکنده و منتشر شود، گسترش یافته، پراکنده، منتشرشونده مثلاً بیماری شایع، مورد قبول همه، رایج، ویژگی آنچه همه را دربر گیرد، فراگیر، مشهور
ویژگی آنچه در افواه مردم پراکنده و منتشر شود، گسترش یافته، پراکنده، منتشرشونده مثلاً بیماری شایع، مورد قبول همه، رایج، ویژگی آنچه همه را دربر گیرد، فراگیر، مشهور
سقف خانه. (اقرب الموارد) ، شاخ ریزه ها و فدره که بر سقف و بالای پرواره اندازند و گاهی از آن پرده های جوانب نئین سازند و آن را به گیاه یز بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آنچه پیرامون باغ نصب کنند از درخت و خار و نی و جز آن تا درآمدن را منع کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن دیوار که بسازند گرداگرد بوستان از شاخ درخت و جز آن. (مهذب الاسماء). پرچین. چپر، بوریامانندی که از یزبن سازند، درختی که خشک گردیده بیفتد، علم جامه، چوب سطبر بر سر چاه که آبکش بر آن ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماکوی بافنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، خانه نئین که جهت امیرلشکر سازند تا بر وی برآمده بنگرد لشکر را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
سقف خانه. (اقرب الموارد) ، شاخ ریزه ها و فدره که بر سقف و بالای پرواره اندازند و گاهی از آن پرده های جوانب نئین سازند و آن را به گیاه یز بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آنچه پیرامون باغ نصب کنند از درخت و خار و نی و جز آن تا درآمدن را منع کند. (منتهی الارب) (آنندراج). آن دیوار که بسازند گرداگرد بوستان از شاخ درخت و جز آن. (مهذب الاسماء). پرچین. چپر، بوریامانندی که از یزبن سازند، درختی که خشک گردیده بیفتد، علم جامه، چوب سطبر بر سر چاه که آبکش بر آن ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ماکوی بافنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، خانه نئین که جهت امیرلشکر سازند تا بر وی برآمده بنگرد لشکر را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مأخوذ از شائع تازی. بمعنی بهرۀ بخش ناکرده. (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصۀ دیگران. مشاع. (یادداشت مؤلف) ، ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف. چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) : و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از این شایعترست. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در عالم شایع باشد. (کلیله و دمنه).... صیت سایر و ذکر شایع یابد. (سندبادنامه ص 8). انعام او درباره اهل علوم و اصحاب هنر شایع و مستفیض. (ترجمه تاریخ یمینی ص 206). رجوع به شائع شود. - خبر شایع، پراکنده و فاش. خبری مستفیض. ، عام و شامل عموم شونده. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 145) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 145) ، مورد قبول همگی. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 386) : آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. (کلیله چ مینوی ص 386)
مأخوذ از شائع تازی. بمعنی بهرۀ بخش ناکرده. (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصۀ دیگران. مشاع. (یادداشت مؤلف) ، ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف. چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء) : و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایعتر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و ذکر این معنی از این شایعترست. (کلیله و دمنه). و اجتهاد او در عالم شایع باشد. (کلیله و دمنه).... صیت سایر و ذکر شایع یابد. (سندبادنامه ص 8). انعام او درباره اهل علوم و اصحاب هنر شایع و مستفیض. (ترجمه تاریخ یمینی ص 206). رجوع به شائع شود. - خبر شایع، پراکنده و فاش. خبری مستفیض. ، عام و شامل عموم شونده. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 145) : سوم آنکه مالش اصحاب مکر و فجور و قطع اسباب ایشان راحتی شامل و منفعتی شایع را متضمن است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 145) ، مورد قبول همگی. (تتبعات مینوی بر کلیله ص 386) : آنکه اصلی کریم و ذات شریف دارد و جمالی رایق و عفافی شایع. (کلیله چ مینوی ص 386)
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
جمع واژۀ وشیعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و آن ماشوره و چوبی است که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد، و ماکوی بافنده و نوالۀ باغنده. (آنندراج). رجوع به وشیعه شود
جَمعِ واژۀ وشیعه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و آن ماشوره و چوبی است که بافنده بر آن رشته های رنگین پیچد، و ماکوی بافنده و نوالۀ باغنده. (آنندراج). رجوع به وشیعه شود
جمع واژۀ ودیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امانتها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ودیعه شود. - ودایع آفریدگار، رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین). ، جمع واژۀ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود
جَمعِ واژۀ ودیعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امانتها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ودیعه شود. - ودایع آفریدگار، رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین). ، جَمعِ واژۀ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود
جمع وقیعه (وقیعه)، آسیب جنگ، جنگ پیکار، سرگذشتها اتفاقات: (بر کیارق... بروزگار او حوادث و وقایع بسیار افتاد) یا وقایع عرب. روزهای جنگ تازیان و داستانهای آنها. توضیح در تداول ایرانیان وقایع جمع (واقعه) گرفته میشود
جمع وقیعه (وقیعه)، آسیب جنگ، جنگ پیکار، سرگذشتها اتفاقات: (بر کیارق... بروزگار او حوادث و وقایع بسیار افتاد) یا وقایع عرب. روزهای جنگ تازیان و داستانهای آنها. توضیح در تداول ایرانیان وقایع جمع (واقعه) گرفته میشود