دهی جزو دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 5 هزارگزی جنوب دستجرد و راه عمومی. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 486 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی. محصول آنجا غلات، بنشن، یونجه، انگور زیاد و معروف، بادام و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از دستجرد میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم واقع در 5 هزارگزی جنوب دستجرد و راه عمومی. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 486 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود محلی. محصول آنجا غلات، بنشن، یونجه، انگور زیاد و معروف، بادام و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از دستجرد میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
وشی. سخن چینی کردن. سعایت نمودن نزدیک پادشاه. (منتهی الارب). غمز کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، دروغ گفتن، آراستن سخن به دروغ، بسیار شدن اهل قبیله و فرزندان و زادن. (منتهی الارب). رجوع به وشی شود
از ’ش ح ح’، با کسی به چیزی بخیلی کردن و با علی متعدی شود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). خصومت کردن با کسی در چیزی. (ناظم الاطباء). ستیهیدن. منه قولهم: لا مشاحه فی الاصطلاح، ای لا مناقشه فی ما اصطلح علیه اهل فن او صناعه من استعمالهم الفاظاً مخصوصه لمعان بینهم معروفه و ان بعدت الالفاظ عن اوضاعها اللغویه او خالفت اصطلاح قوم آخرین. (اقرب الموارد)
از ’ش ح ح’، با کسی به چیزی بخیلی کردن و با علی متعدی شود. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی) ، خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). خصومت کردن با کسی در چیزی. (ناظم الاطباء). ستیهیدن. منه قولهم: لا مشاحه فی الاصطلاح، ای لا مناقشه فی ما اصطلح علیه اهل فن او صناعه من استعمالهم الفاظاً مخصوصه لمعان بینهم معروفه و ان بعدت الالفاظ عن اوضاعها اللغویه او خالفت اصطلاح قوم آخرین. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ واشی (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، و واشی به معنی سخن چین. نمّام، مرد بسیارفرزند، ستور بسیاربچه، بافندۀ جامه، کاوندۀ کان جهت زر، سکه زن. (منتهی الارب). رجوع به واشی شود
جَمعِ واژۀ واشی (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، و واشی به معنی سخن چین. نمّام، مرد بسیارفرزند، ستور بسیاربچه، بافندۀ جامه، کاوندۀ کان جهت زر، سکه زن. (منتهی الارب). رجوع به واشی شود
اشاح. حمیل یعنی دو رشتۀ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمایل که به هندی هار گویند و به معنی گلوبند. (غیاث اللغات). گردن بند. (دهار). آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء) ، امراءه غرثی الوشاح، زن باریک میان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، وشح، وشائح. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) : چون دلبری اندر عقیقین وشاح چون لعبتی در بسدین پیرهن. فرخی. به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح. مسعودسعد. گر عزیز مرا قیاس کنید از مه نو وشاح برگیرید. مسعودسعد. قمر همچو تعویذ از سیم صافی ثریا وشاحی ز ابریز ذائب. (منسوب به حسن متکلم)
اِشاح. حمیل یعنی دو رشتۀ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمایل که به هندی هار گویند و به معنی گلوبند. (غیاث اللغات). گردن بند. (دهار). آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء) ، امراءه غرثی الوشاح، زن باریک میان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، وشح، وشائح. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) : چون دلبری اندر عقیقین وشاح چون لعبتی در بسدین پیرهن. فرخی. به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح. مسعودسعد. گر عزیز مرا قیاس کنید از مه نو وشاح برگیرید. مسعودسعد. قمر همچو تعویذ از سیم صافی ثریا وشاحی ز ابریز ذائب. (منسوب به حسن متکلم)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)