اشاح. حمیل یعنی دو رشتۀ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمایل که به هندی هار گویند و به معنی گلوبند. (غیاث اللغات). گردن بند. (دهار). آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء) ، امراءه غرثی الوشاح، زن باریک میان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، وشح، وشائح. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) : چون دلبری اندر عقیقین وشاح چون لعبتی در بسدین پیرهن. فرخی. به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح. مسعودسعد. گر عزیز مرا قیاس کنید از مه نو وشاح برگیرید. مسعودسعد. قمر همچو تعویذ از سیم صافی ثریا وشاحی ز ابریز ذائب. (منسوب به حسن متکلم)
اِشاح. حمیل یعنی دو رشتۀ منظوم از مروارید و جواهر مختلف الالوان که بر یکدیگر پیچیده زنان از گردن تا زیر بغل آویزند، یا آن دوالی است پهن مرصع به جواهر رنگارنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حمایل که به هندی هار گویند و به معنی گلوبند. (غیاث اللغات). گردن بند. (دهار). آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء) ، امراءه غرثی الوشاح، زن باریک میان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، وشح، وشائح. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) : چون دلبری اندر عقیقین وشاح چون لعبتی در بسدین پیرهن. فرخی. به طبع و خاطرم اندر مدیح و وصف تو را گشاد و بست کمال و هنر نقاب و وشاح. مسعودسعد. گر عزیز مرا قیاس کنید از مه نو وشاح برگیرید. مسعودسعد. قمر همچو تعویذ از سیم صافی ثریا وشاحی ز ابریز ذائب. (منسوب به حسن متکلم)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
شمشیر، کمان دو شاویز بر دوشه دوالی پهن ومرصع بجواهر رنگارنگ که زنان آنرا از دوش تا بهنگام اندازند و یا دو رشته منظوم از مروارید و جواهر رنگارنگ که آنها را بر یکدیگر پیچیده حمایل کنند: (تاقلاده جید وجود اهل زمان و تمیمه و شاح عروسان دوران گردد) (وشاح انعام ایشان متحلی - بدان مقرون گردانیده شد)
از ’ش ح ح’، مجادل. مناقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منه فی صفته علیه السلام لیس بفظ و لاغلیظ و لا صخاب و لا فحاش و لا عیاب و لا مشاح ای لا مجادل و لا مناقش. (منتهی الارب). و رجوع به مشاحه شود
از ’ش ح ح’، مجادل. مناقش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و منه فی صفته علیه السلام لیس بفظ و لاغلیظ و لا صخاب و لا فحاش و لا عیاب و لا مشاح ای لا مجادل و لا مناقش. (منتهی الارب). و رجوع به مشاحه شود
وشاح. (منتهی الارب). حمائل. حمیل. (منتهی الارب). حمیل مروارید و جز آن. آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء). حمایل و زیور که زنان در گردن اندازند. حمایل مرصع بزیور که زنان در بر اندازند
وشاح. (منتهی الارب). حمائل. حمیل. (منتهی الارب). حمیل مروارید و جز آن. آنچه در بر افکنند. (مهذب الاسماء). حمایل و زیور که زنان در گردن اندازند. حمایل مرصع بزیور که زنان در بر اندازند
اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وجاح. وجاح. رجوع به این مدخل ها شود
اجاح. پرده و پوشش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آب اندک که تگ حوض را پوشاند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن مقدار آب که بن حوض بپوشد. (مهذب الاسماء) ، لقیته ادنی وجاح، یعنی نخستین دیدم او را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج). وِجاح. وُجاح. رجوع به این مدخل ها شود
با همدیگر حریصی کردن بر کاری تا فوت نشود یقال: تشاح الرجلان علی الامر ای لایریدان یفوتهما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنازع دو نفر در کاری که هیچیک نخواهند آنرا ازدست بدهند. (از متن اللغه). حریصی کردن قوم بر یکدیگر، در امری و یا بر امری. (از المنجد). حریصی کردن بعضی بر بعضی دیگر در امری و سبقت گرفتن آنان بر یکدیگر چنانکه هیچیک نخواهند آن را از دست بدهند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیش گرفتن قوم بر یکدیگردر مختص ساختن چیزی بخود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پیشی گرفتن دو خصم در جدال بخاطر غلبه بر یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
با همدیگر حریصی کردن بر کاری تا فوت نشود یقال: تشاح الرجلان علی الامر ای لایریدان یفوتهما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنازع دو نفر در کاری که هیچیک نخواهند آنرا ازدست بدهند. (از متن اللغه). حریصی کردن قوم بر یکدیگر، در امری و یا بر امری. (از المنجد). حریصی کردن بعضی بر بعضی دیگر در امری و سبقت گرفتن آنان بر یکدیگر چنانکه هیچیک نخواهند آن را از دست بدهند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پیش گرفتن قوم بر یکدیگردر مختص ساختن چیزی بخود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پیشی گرفتن دو خصم در جدال بخاطر غلبه بر یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)
سپری شونده، رونده، سیر اندک اوشاق ترکی نوکر زاور پیشیار، نو باوه، برده زاد غلام بچه: (بگویند تا هر روزی از هر وشاق بدان عدد بخدمت آیند، نوکر غلام (نماند از و شاقان گردن فراز کسی در قفای ملک جز ایاز) (سعدی)، پسر ساده رو و زیبا. یا وشاق چمن. گل نو نشانده: (زین پس و شاقان چمن نو خط شوند غمزه زن طوق خط و چاه ذقن پر مشک سارا داشته) (خاقانی)، خاصه شاه خاصگی. یا وشاق نباتی. نهال تازه: (و در آن صمیم وی که کمر سیم بر میان و شاقان نباتی بسته بودند)