- وسیله
- ابزار، دستاویز، افزار
معنی وسیله - جستجوی لغت در جدول جو
- وسیله
- وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
- وسیله ((وَ لِ))
- سبب، دستآویز، جمع وسایل
- وسیله
- سبب، دستاویز، آنچه به واسطۀ آن به دیگری نزدیکی و تقرب پیدا می کنند، کنایه از واسطه، میانجی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دستاویز
پس مانده، مزه، تلخی لاتینی تازی شده تلک گرکی از گیاهان لوبیا گرگی
مکتوب، نامه
رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، فسیله
بسله، خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
آب مرد شوسر شوس (منی)، خوشی شوس دادن
مونث غسیل شسته مونث غسیل
کویک خرد خرما بن خرد
وسیمه در فارسی مونث وسیم زیبا روی مونث وسیم
وسیله: (... یابوسیلتی از وسائل مستحق گردد) یا بدان (به آن) وسیلت. به آن وسیله بدان جهت به آن سبب: (وتاج فضیلت بدان وسیلت برسرایشان نهاده) یا بی وسیلت. بدون واسطه بی پارتی: (در میر و وزیر و سلطان را بی وسیلت مگرد پیراهن) (گلستان)
گله شتر، شتر آبستن
وسیطه در فارسی مونث وسیط آب روی گل مونث وسیط، جمع وسائط (وسایط)
نهال خرما، جمع فسیل، فسائل
نهال خرما
گله، رمه، گلۀ اسب، گروه اسبان، زرنگ، کراع، نسیله، برای مثال ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی - ۱/۳۱۸ حاشیه)
گله و رمه (اسب گاو گوسفند و جز آن ها)
شور و غوغا، فریاد، بانگ بلند، برای مثال چو رعد خروشان یکی ویله کرد / که گفتی بدرّید دشت نبرد (فردوسی - ۴/۱۲۵)
بلیه، گرفتاری و سختی، فضیحت، رسوایی
گلۀ گاو، گوسفند، آهو یا اسب، گله، رمه، برای مثال به باغ اندر کنون مردم نبرد مجلس از مجلس / به راغ اندر کنون آهو نبرد سیله از سیله (فرخی - ۳۴۹)
ویله در فارسی رسوایی، بد بیاری رسوایی فضیحت، سختی بلیه. صدا آواز: (باز دانی بعلم منطق طیر لحن موسیچه را زویله زاغ) (مجد همگر)، بانگ بزرگ آواز عظیم، ناله
وسیله سازنده، سبب ساز
افزار انگیزی چاره سازی چاره کرداری سبب سازی
افراز پرداز، گواژ خدا، چاره ساز، سبب ساز، مسبب، خدای تعالی
وابسته، چاره مندی، علاقه
افزارمند، وابسته، متعلق، منسوب