نام دیاری است در اندلس و امروز اسپانیایی ها آن را آلباسته نامند که تحریفی است از کلمه ’البسیطه’. و صاحب الحلل السندسیه آرد: بسیطه از شهرهاییست که در جانب شرقی طلبطله واقع است و همچون معنی لغوی کلمه در سرزمین پهناور و هموار قرار دارد و هم اکنون ساکنان آن پانزده هزار تن باشند شامل دو ناحیه است یکی شهر قدیم و دیگر شهرجدید که شهر جدید در جنوب شهر قدیم قرار دارد و راه آهنی که از مادرید به القنت و سواحل شرقی میرود از شهر جدید میگذرد. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 48، 49) جایگاهی است در شعر اخطل در وصف ابری بدین سان: و علا البسیطه والشقیق بریق فالضوج بین رویه و طحال و به قولی جایگاهی است میان کوفه و حزن بنی یربوع و به قولی سرزمینی است بین عذیب و قاع. (از معجم البلدان). و رجوع به ج 1 همین کتاب ص 184 شود
نام دیاری است در اندلس و امروز اسپانیایی ها آن را آلباسته نامند که تحریفی است از کلمه ’البسیطه’. و صاحب الحلل السندسیه آرد: بسیطه از شهرهاییست که در جانب شرقی طلبطله واقع است و همچون معنی لغوی کلمه در سرزمین پهناور و هموار قرار دارد و هم اکنون ساکنان آن پانزده هزار تن باشند شامل دو ناحیه است یکی شهر قدیم و دیگر شهرجدید که شهر جدید در جنوب شهر قدیم قرار دارد و راه آهنی که از مادرید به القنت و سواحل شرقی میرود از شهر جدید میگذرد. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 48، 49) جایگاهی است در شعر اخطل در وصف ابری بدین سان: و علا البسیطه والشقیق بریق فالضوج بین رویه و طحال و به قولی جایگاهی است میان کوفه و حزن بنی یربوع و به قولی سرزمینی است بین عذیب و قاع. (از معجم البلدان). و رجوع به ج 1 همین کتاب ص 184 شود
مصغراً، دهیست ببادیۀ شام و آن را بسیطه هم گویند. (منتهی الارب). تصغیر بسیطه، سرزمینی است در بادیه بین شام و عراق. (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
مصغراً، دهیست ببادیۀ شام و آن را بَسیطه هم گویند. (منتهی الارب). تصغیر بسیطه، سرزمینی است در بادیه بین شام و عراق. (از معجم البلدان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
گلۀ شتران هم سفر، و این در شتر مانند رفقه است در انسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فاذا سرقت طردت معاً، مأخوذ من قولهم: وسق الابل، اذا طرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اشتر که دزدان برانند. (مهذب الاسماء). ج، وسائق. (اقرب الموارد)
گلۀ شتران هم سفر، و این در شتر مانند رفقه است در انسان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فاذا سرقت طردت معاً، مأخوذ من قولهم: وسق الابل، اذا طرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اشتر که دزدان برانند. (مهذب الاسماء). ج، وسائق. (اقرب الموارد)
دستاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. (از فرهنگ فارسی معین) ، سبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علت. (فرهنگ فارسی معین) ، واسطۀ کار، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). میانجی. (یادداشت دهخدا). - وسیله جستن، واسطه جستن در کار. - وسیله دار، متعلق و منسوب. (ناظم الاطباء). - وسیله داری، علاقه. (ناظم الاطباء). - وسیله ساز، مسبب: خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. (ناظم الاطباء). - وسیله سازی، سبب سازی. (ناظم الاطباء). - وسیله شدن، سبب شدن. واسطه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - وسیله قرار دادن، سبب گردانیدن. - وسیله کردن، سبب کردن. علت قرار دادن: وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ. واله هروی. ، نزدیکی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وسیل، وسائل. (منتهی الارب) ، راه، سامان، چاره. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزدیک پادشاه، کمک و استعانت، بهانه، علاقه. (ناظم الاطباء)
دستاویز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه باعث تقرب به غیر شود. (تعریفات). آنچه به توسط آن به دیگری تقرب جویند. (از فرهنگ فارسی معین) ، سبب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). علت. (فرهنگ فارسی معین) ، واسطۀ کار، و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). میانجی. (یادداشت دهخدا). - وسیله جستن، واسطه جستن در کار. - وسیله دار، متعلق و منسوب. (ناظم الاطباء). - وسیله داری، علاقه. (ناظم الاطباء). - وسیله ساز، مسبب: خداوند وسیله ساز است. سبب ساز. (ناظم الاطباء). - وسیله سازی، سبب سازی. (ناظم الاطباء). - وسیله شدن، سبب شدن. واسطه شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - وسیله قرار دادن، سبب گردانیدن. - وسیله کردن، سبب کردن. علت قرار دادن: وسیله رفتن خود رانرفتن من کرد مقرر است که باشد بهانه جو گستاخ. واله هروی. ، نزدیکی. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پایه ومنزلت نزدیک پادشاه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، وسیل، وسائل. (منتهی الارب) ، راه، سامان، چاره. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نزدیک پادشاه، کمک و استعانت، بهانه، علاقه. (ناظم الاطباء)
دهی جزو دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 177 تن. آب آن از رود خانه کرج و محصول آن غلات، بنشن، باغات قلمستان و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنه 177 تن. آب آن از رود خانه کرج و محصول آن غلات، بنشن، باغات قلمستان و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، میانجی میان دو خصم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. (از قاموس کتاب مقدس). میانجی دو دشمن. (فرهنگ فارسی معین) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، واسطه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، میانجی میان دو خصم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. (از قاموس کتاب مقدس). میانجی دو دشمن. (فرهنگ فارسی معین) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، واسطه. (فرهنگ فارسی معین)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
وسیله و وسیلت در فارسی چار چارک چاره، افراز اوزار، دستاویز، بستگی، پروهان (برهان) در داد رسی، نزدیکی، پایگاه محمد (ص) در بهشت، انگیزه زمینه در داد رسی آنچه که بتوسط آن بدیگری تقرب جویند دستاویز: (و هر گونه تحف و هدایا ازکرایم اموال صامت وناطق و نفایس اجناس لایق وفایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند)، سبب علت، جمع وسائل (وسایل)، یا بدان (به آن) وسیله. بدان جهت بدان علت. یا بدن (باین) وسیله. بدین جهت بدین علت. یا بوسیلهء
چیستی یله چیستی نیامیخته ناب، فراخنای، زمین، زمین هموار مونث بسیط، خالص بی آمیغ، زمین ارض، زمین فراخ و هموار، فراخ زبان. یا اجرام بسیطه. افلاک سماویات. یا اجسام بسیطه. اجسامی که مرکب از اجسام مختلف الطبایع نباشد، یا اعضا بسیطه. مراد قلب و دماغ و کبد است. یا جواهر بسیطه. مراد جز لایتجزی و اتم های ذیمقراطیس است. یا حرکت بسیطه. حرکت مستدیر حرکت دایره یی. یا صور مجرده بسیطه. صور حاصله از اشیا نزد عقل
چیستی یله چیستی نیامیخته ناب، فراخنای، زمین، زمین هموار مونث بسیط، خالص بی آمیغ، زمین ارض، زمین فراخ و هموار، فراخ زبان. یا اجرام بسیطه. افلاک سماویات. یا اجسام بسیطه. اجسامی که مرکب از اجسام مختلف الطبایع نباشد، یا اعضا بسیطه. مراد قلب و دماغ و کبد است. یا جواهر بسیطه. مراد جز لایتجزی و اتم های ذیمقراطیس است. یا حرکت بسیطه. حرکت مستدیر حرکت دایره یی. یا صور مجرده بسیطه. صور حاصله از اشیا نزد عقل