جدول جو
جدول جو

معنی وسکل - جستجوی لغت در جدول جو

وسکل
از توابع دابوی جنوبی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ کَلَ / لِ)
دهی از دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان. 145 تن سکنه دارد. آب آن از پلرود و محصول آن برنج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ کَ)
نام سازی است که به دهن بنوازند مثل موسیقار. (جهانگیری) (از آنندراج). سازی را گویند که بعضی مردم از دهن به هوای دهن به طریق موسیقار نوازند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام موضعی در حوالی ساری مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی). دهی از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری در5 هزارگزی شمال نکادشت. معتدل و مرطوب مالاریائی با 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا. محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصر مرکبات و صیفی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام عشیرتی کرد ساکن در قضای کاخته از سنجاق ملاطیه از ولایت معموره العزیز، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(وُ سُ)
جمع واژۀ وسیله. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ذَ)
تکیه نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، کار به دیگری واگذاشتن و سپردن، سست گردیدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
رجل وکل، مرد عاجز که کار خود را به دیگری سپارد و بر وی تکیه نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ماهی است سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
جمع واژۀ وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود، گویندلغتی است در وسیله. (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود: برحسب دلخواه و ارادت ایشان ساخته میگردانید بی واسطۀ وسیلی و شفیعی. (تاریخ قم ص 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فرس واکل، اسب که بر صاحب خود اعتماد کند در دویدن و محتاج ضرب باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب تنبل که در دویدن محتاج به تازیانه باشد و تا تازیانه نخورد ندود. (ناظم الاطباء). ستوری که در رفتن سستی کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وِ کِ)
قوچ را گویند که گوسفند نر است. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ / فُکُ)
اسب که در میدان سپس همه اسبان رهان آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه اسبان بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، مرد واپس مانده و پیر، مرد کمینه. (منتهی الارب). رجل فسکل، مرد رذل. (از اقرب الموارد) ، فرومایه. سفله. پست. (از فرهنگ فارسی معین). مرد کاهل و فرومایه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ)
ردی از هر چیز
لغت نامه دهخدا
(حِ کِ)
کوچک از هر چیز. بچۀ خرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب). ج، حساکل و حسکله، آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پستاز: اسپ، پست اسبی که در میدان (مسابقه) عقب همه اسبان بدود، فرومایه سفله پست
فرهنگ لغت هوشیار
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکل
تصویر وشکل
گوسفند قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکل
تصویر سکل
لاتینی تازی گشته سوسمار ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسکل
تصویر حسکل
جانورک جانور بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسل
تصویر وسل
((وَ))
دست به دامن شدن، توسّل جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکل
تصویر وشکل
((و کَ))
گوسفند نر، قوچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فسکل
تصویر فسکل
((فِ کِ))
اسبی که در میدان، عقب همه اسبان بدود، کنایه از فرومایه، پست
فرهنگ فارسی معین
نوعی گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از پوست خشک شده ی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک، ریز، قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشه ی بیرونی خانه های روستایی
فرهنگ گویش مازندرانی