نام موضعی در حوالی ساری مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی). دهی از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری در5 هزارگزی شمال نکادشت. معتدل و مرطوب مالاریائی با 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا. محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصر مرکبات و صیفی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
نام موضعی در حوالی ساری مازندران. (مازندران و استراباد رابینو ص 59 بخش انگلیسی). دهی از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری در5 هزارگزی شمال نکادشت. معتدل و مرطوب مالاریائی با 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه نکا. محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصر مرکبات و صیفی. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
تکیه نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، کار به دیگری واگذاشتن و سپردن، سست گردیدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
تکیه نمودن بر کسی و اعتراف کردن به عجز خود. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) ، کار به دیگری واگذاشتن و سپردن، سست گردیدن ستور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
جمع واژۀ وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود، گویندلغتی است در وسیله. (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود: برحسب دلخواه و ارادت ایشان ساخته میگردانید بی واسطۀ وسیلی و شفیعی. (تاریخ قم ص 5)
جَمعِ واژۀ وسیله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود، گویندلغتی است در وسیله. (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود: برحسب دلخواه و ارادت ایشان ساخته میگردانید بی واسطۀ وسیلی و شفیعی. (تاریخ قم ص 5)
فرس واکل، اسب که بر صاحب خود اعتماد کند در دویدن و محتاج ضرب باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب تنبل که در دویدن محتاج به تازیانه باشد و تا تازیانه نخورد ندود. (ناظم الاطباء). ستوری که در رفتن سستی کند. (از اقرب الموارد)
فرس واکل، اسب که بر صاحب خود اعتماد کند در دویدن و محتاج ضرب باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب تنبل که در دویدن محتاج به تازیانه باشد و تا تازیانه نخورد ندود. (ناظم الاطباء). ستوری که در رفتن سستی کند. (از اقرب الموارد)
اسب که در میدان سپس همه اسبان رهان آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه اسبان بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، مرد واپس مانده و پیر، مرد کمینه. (منتهی الارب). رجل فسکل، مرد رذل. (از اقرب الموارد) ، فرومایه. سفله. پست. (از فرهنگ فارسی معین). مرد کاهل و فرومایه. (منتهی الارب)
اسب که در میدان سپس همه اسبان رهان آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب که در میدان مسابقه عقب همه اسبان بدود. (فرهنگ فارسی معین) ، مرد واپس مانده و پیر، مرد کمینه. (منتهی الارب). رجل فُسکل، مرد رذل. (از اقرب الموارد) ، فرومایه. سفله. پست. (از فرهنگ فارسی معین). مرد کاهل و فرومایه. (منتهی الارب)
کوچک از هر چیز. بچۀ خرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب). ج، حساکل و حسکله، آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن
کوچک از هر چیز. بچۀ خُرد ازهر چیز. (مهذب الاسماء). خرد از هر چیز که باشد. بچۀ خرد از هر جانوری. (منتهی الارب). ج، حَساکل و حِسکله، آنچه بپرد از آهن گرم گاه کوفتن
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند