جدول جو
جدول جو

معنی وسوب - جستجوی لغت در جدول جو

وسوب
(وُ)
جمع واژۀ وسب، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن، جهیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
واجب بودن، ضرورت، لزوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ذرات ریز داخل مایع یا گاز که ته نشین می شوند، در آب فرو رفتن چیزی، ته نشین شدن، در ته ظرف نشستن درد یا جرم چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(لَس س سر/ لَ)
چیزی اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَسْ سو)
شی ٔ، یقال ما ترک کسوبا و لابسوبا، ای شیئاً. (اقرب الموارد). ما له کسوب، یعنی نیست مر اورا چیزی. (ناظم الاطباء) ، نام گیاهی است. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
سردار کلان. (منتهی الارب). سردار کلان و سید و رئیس. (ناظم الاطباء). رئیس کبیر. (از اقرب الموارد) ، پادشاه زنبوران عسل و یعسوب. (ناظم الاطباء). و رجوع به یعسوب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ته نشین شدن چیزی در آب. (از اقرب الموارد). به تک آب شدن و نشستن در آن. (ناظم الاطباء). ته نشستن. در ته ظروف قرار گرفتن درد یا جرم شی ٔ. (فرهنگ فارسی معین). به تک نشستن چیزی در آب. (صراح اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بزیر آب فروشدن. (مصادر اللغۀ زوزنی). ته نشستن. ته نشینی. ته نشستن ماده ای در آب. استقرار اجزاء در تک آن. لرد افکندن. لرت انداختن. (یادداشت مؤلف). قرار گرفتن اجزای غلیظ مایعات در تک آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، فرورفتن چشم به مغاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از صراح اللغه) (آنندراج). چشم به گود فروشدن یعنی در مغاک فرورفتن. (مجمل اللغه). چشم به گود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). گود افتادن چشم. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتری که بچه اش در سرما مرده باشد و دیگر شیر ندهد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
باریک میان شدن اسب. (المصادر زوزنی). باریک میان شدن اسب از نزاری. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جبه. لازم شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجوب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وثب. وثاب. وثبان. برجستن. (تاج المصادر) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهیدن و برخاستن و ایستادن. (از اقرب الموارد). جستن. بجستن، نشستن، در لغت حمیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موزه. (منتهی الارب). خف ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بخشنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
وکب. وکبان. فراخ رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وکب و وکبان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ عَ)
رسیدن و پیوستن هرچه باشد، درآمدن در چیزی و شتافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسم، به معنی نشان و داغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ جَنْ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسب الشی ٔ قسوبهً و قسوباً. (اقرب الموارد). رجوع به قسوبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سو)
موزه ها. جمع است و واحدی برای آن نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
جمع واژۀ وسق به معنی بار شتر و شصت صاع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود، جمع واژۀ وسق. (ناظم الاطباء). رجوع به وسق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسوط
تصویر وسوط
میانه، تاژک پشمی (تاژک: خیمه کوچک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصوب
تصویر وصوب
پایستن، ایستادگی در کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
جستن و جهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
لازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوب
تصویر لسوب
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آورنده، فرا گیرنده، ورزنده بسیار کسب کننده، بسیار فرا گیرنده: (اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب)، (چهار مقاله) ، بسیار ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ته نشین شدن چیزی در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
((وُ))
لازم بودن، ضرورت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وثوب
تصویر وثوب
((وُ))
جستن، جهیدن، برجستن، جست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسوب
تصویر کسوب
بسیار کسب کننده، بسیار فراگیرنده، بسیار ورزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
((رُ))
ته نشین شدن، ته نشینی، درد، ته نشست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ته نشست، ته نشین، ته نشینی، لای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وجوب
تصویر وجوب
بایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره