مؤنث اوسط. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رجوع به اوسط شود، انگشت میانگی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). انگشت که میان سبابه و بنصر نهاده است. (از اقرب الموارد). انگشت میانی. (ناظم الاطباء). - صلوه وسطی. رجوع به ذیل همین مدخل شود. - قرون وسطی. رجوع به ذیل همین مدخل شود
مؤنث اوسط. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). رجوع به اوسط شود، انگشت میانگی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). انگشت که میان سبابه و بنصر نهاده است. (از اقرب الموارد). انگشت میانی. (ناظم الاطباء). - صلوه وسطی. رجوع به ذیل همین مدخل شود. - قرون وسطی. رجوع به ذیل همین مدخل شود
در تازی نیامده میانی مونث اوسط میانی منسوب به وسط آنچه در وسط ومیانه واقع است میانی. یاانگشت وسطی. یا فرزند (بچهء) وسطی. فرزند میانه (بین فرزند ارشد و فرزند کوچکتر) : (... کوکهایش رامی شکافت تاازآن برای عید بچه وسطی اشت بیژن کتی سرهم بندی کند) مونث اوسط میانی. یا انگشت وسطی. انگشتی که دروسط پنج انگشت دست وپاجای دارد انگشت میانه
در تازی نیامده میانی مونث اوسط میانی منسوب به وسط آنچه در وسط ومیانه واقع است میانی. یاانگشت وسطی. یا فرزند (بچهء) وسطی. فرزند میانه (بین فرزند ارشد و فرزند کوچکتر) : (... کوکهایش رامی شکافت تاازآن برای عید بچه وسطی اشت بیژن کتی سرهم بندی کند) مونث اوسط میانی. یا انگشت وسطی. انگشتی که دروسط پنج انگشت دست وپاجای دارد انگشت میانه
آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، میانجی میان دو خصم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. (از قاموس کتاب مقدس). میانجی دو دشمن. (فرهنگ فارسی معین) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، واسطه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه در نسب میانه و در قدر و منزلت بلندتر باشد. گویند: فلان وسیطهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). آنکه در نسبت میانه و در محل رفیع باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، میانجی میان دو خصم. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). وسیط یا متوسط، شخصی را گویند که مابین دو خصم ازبرای اصلاح ذات البین توسط نماید. (از قاموس کتاب مقدس). میانجی دو دشمن. (فرهنگ فارسی معین) :... و میان من و ملک وسیطی عدل و شفیقی مشفق باشی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، واسطه. (فرهنگ فارسی معین)
شرح و ترجمه باشد، چنانکه اگر گویند وستی تجرید، مراد شرح تجرید است، اگر گویند وستی مصحف مراد ترجمه و شرح مصحف خواهد بود. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شرح و تفسیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شرح و تفسیر و ترجمه. (ناظم الاطباء) ، شارح. جهانگیری این بیت خطاط را شاهد آورده: اگر داند وگرنه من بگویم، چون دلم دارد کتاب ناز را هرگز که کرده در جهان وستی ؟ (از حاشیۀ برهان چ معین)
شرح و ترجمه باشد، چنانکه اگر گویند وستی تجرید، مراد شرح تجرید است، اگر گویند وستی مصحف مراد ترجمه و شرح مصحف خواهد بود. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). شرح و تفسیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). شرح و تفسیر و ترجمه. (ناظم الاطباء) ، شارح. جهانگیری این بیت خطاط را شاهد آورده: اگر داند وگرنه من بگویم، چون دلم دارد کتاب ناز را هرگز که کرده در جهان وستی ؟ (از حاشیۀ برهان چ معین)
دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران، جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 149 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، چغندرقند، باغات انگور و شغل اهالی زراعت است. تپه ای از آثار قدیم در اراضی آن دیده میشود. راه مالرو دارد و از طریق علیشاه عوض و فردوس میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران، جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 149 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، چغندرقند، باغات انگور و شغل اهالی زراعت است. تپه ای از آثار قدیم در اراضی آن دیده میشود. راه مالرو دارد و از طریق علیشاه عوض و فردوس میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نخست باران. (مهذب الاسماء). باران نخستین بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سمی به لأنه یسم الارض بالنبات. (منتهی الارب). باران اولین بهار. (غیاث اللغات)، باران بزرگ قطره. (غیاث اللغات ازشرح نصاب) : و هو (ای شنبلید) اول زهره تطلع من الارض اذا وقع المطر الوسمی... (ابن بیطار)
نخست باران. (مهذب الاسماء). باران نخستین ِ بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سمی به لأنه یسم الارض بالنبات. (منتهی الارب). باران اولین ِ بهار. (غیاث اللغات)، باران بزرگ قطره. (غیاث اللغات ازشرح نصاب) : و هو (ای شنبلید) اول زهره تطلع من الارض اذا وقع المطر الوسمی... (ابن بیطار)
ضره. زنی باشد که بر سر زن خواهند. (فرهنگ اسدی). هبو. هوو. دو زن که در خانه یک شوهر باشند. (آنندراج) : اضرار، باوسنی گشتن زن. (المصادر زوزنی). دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری را وسنی باشد، و به ضم هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). زنی که با زن دیگر در شوهر مشترک باشند. بنانج. (یادداشت مؤلف). وشنی. (فرهنگ فارسی معین). گولانج. (یادداشت مؤلف) : دوستانم همه مانندۀ وسنی شده اند همه زآن است که با من نه درم ماند و نه زر. عسجدی (از آنندراج). از مراعات عدل تو برخاست دشمنی از میانۀ وسنی. فخری
ضره. زنی باشد که بر سر زن خواهند. (فرهنگ اسدی). هبو. هوو. دو زن که در خانه یک شوهر باشند. (آنندراج) : اضرار، باوسنی گشتن زن. (المصادر زوزنی). دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری را وسنی باشد، و به ضم هم آمده است. (برهان) (ناظم الاطباء). زنی که با زن دیگر در شوهر مشترک باشند. بنانج. (یادداشت مؤلف). وشنی. (فرهنگ فارسی معین). گولانج. (یادداشت مؤلف) : دوستانم همه مانندۀ وسنی شده اند همه زآن است که با من نه درم ماند و نه زر. عسجدی (از آنندراج). از مراعات عدل تو برخاست دشمنی از میانۀ وسنی. فخری
محمد بن القاسم بن ابی البدر الملحی شمس الدین الواسطی از شعرا و واعظان است. او را موشحاتی رقیق است. به سال 744 ه. ق. برابر، 1344 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی چ 1) سعید بن ابی سعید مسلم بن ثابت الواسطی محدث. وی از مردم خراسان و مقیم واسط الرقه بود. (از لباب الانساب)
محمد بن القاسم بن ابی البدر الملحی شمس الدین الواسطی از شعرا و واعظان است. او را موشحاتی رقیق است. به سال 744 هَ. ق. برابر، 1344 میلادی درگذشت. (از الاعلام زرکلی چ 1) سعید بن ابی سعید مسلم بن ثابت الواسطی محدث. وی از مردم خراسان و مقیم واسط الرقه بود. (از لباب الانساب)
دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه، دارای 236 تن سکنه، آب از چشمه، محصول غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان کندوان بخش ترک شهرستان میانه، دارای 236 تن سکنه، آب از چشمه، محصول غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
شرح تفسیر: اگر داند و گرنه من بگویم چون دلم دارد کتاب ناز را هرگز که کرده در جهان وستی ک (شهاب الدین خطاط) توضیح ظاهرا این کلمه ممال (وستا) (اوستا) است وچون (وستا) راگاه بغلط تفسیر (زند) پنداشته اند. این معنی را برای (وستی) قایل شده وبرای آن شعر ساخته اند
شرح تفسیر: اگر داند و گرنه من بگویم چون دلم دارد کتاب ناز را هرگز که کرده در جهان وستی ک (شهاب الدین خطاط) توضیح ظاهرا این کلمه ممال (وستا) (اوستا) است وچون (وستا) راگاه بغلط تفسیر (زند) پنداشته اند. این معنی را برای (وستی) قایل شده وبرای آن شعر ساخته اند
به مانک هوو پارسی است خواب آلوده: زن، چشم خفته: زن چرتی چرتباره زنی که بازن دیگر در شوهرمشترک باشند هوو بنانج (دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه زانست که بامن نه درم ماند ونه زر) (عسجدی)
به مانک هوو پارسی است خواب آلوده: زن، چشم خفته: زن چرتی چرتباره زنی که بازن دیگر در شوهرمشترک باشند هوو بنانج (دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه زانست که بامن نه درم ماند ونه زر) (عسجدی)