جدول جو
جدول جو

معنی وزگه - جستجوی لغت در جدول جو

وزگه
جوانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وزنه
تصویر وزنه
سنگ ترازو، گلولۀ بزرگ فلزی که ورزشکاران در ورزش وزنه پرانی یا وزنه برداری به کار می برند، کنایه از آنکه نفوذ و قدرت دارد
فرهنگ فارسی عمید
(وَ زَ / زِ)
تخم مگس. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(وِ نَ)
سنجیدگی. (منتهی الارب) : انه لحسن الوزنه، ای الوزن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). برای نوع وزن است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَزْ زَ)
مؤنث وز. (المنجد) (اقرب الموارد). ج، وزات. (اقرب الموارد). رجوع به وزّ شود
لغت نامه دهخدا
(وَ گَهْ)
تیر و چوب درازی که در بنای عمارت به کار میبرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وِ رَ)
کساء خرد. ج، وزرات. وزرات. وزرات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ عَ)
جمع واژۀ وازع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی سرهنگ و سالارلشکر و مهتمم امورات آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ غَ)
سام ابرص. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کربسه یا جانوری است شبیه کربسه و بدانجهت به این نام خوانده شده که سبک و چست و تیزحرکت است. (منتهی الارب). یکی از گونه های مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). ج، وزغ، اوزاغ، وزغان، وزاغ، ازغان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وزغ شود، نوعی ازچلپاسه است که عقرب را فرومیبرد و گوشت وی زهر قاتل است اگر در میان شراب افتد و بمیرد آن شراب هم زهر قاتل گردد. (برهان) (از ناظم الاطباء). غوک. (غیاث اللغات از جهانگیری). حربا. (غیاث اللغات از منتخب)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ / مِ)
فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. (آنندراج).
- باد وزمه، بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء).
- وزمه باد، بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ / نِ)
هر سنگ یا فلز که برای سنجیدن به کار است. سنگ وزن. سنگ ترازو. سنگی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند. (ناظم الاطباء). سنگی یا فلزی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند. (فرهنگ فارسی معین) ، ظرف بلوری درجه داری که در آن مایعات را وزن می کنند. (ناظم الاطباء).
- وزنه دار، ظرف درجه داری که درآن هر چیز مایعی را به دقت می سنجند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 10 هزارگزی باختر شوسۀ نقده به ارومیه دارای 140 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
هوای تیره. (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ)
دهی از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 44 هزارگزی شمال خاور دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزگه
تصویر مزگه
هوای تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزگه
تصویر لزگه
تکه قطعه قاچ
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته وزغ در تازی برابر با کرپاسو به کار می برند که گونه ای مار مولک است. یکی ازگونه های مار مولک
فرهنگ لغت هوشیار
وزنه در فارسی سنگ سنگه سنگی یا فلزی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند سنگ، ظرف بلوری درجه داری که مایعات را درآن می سنجند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزنه
تصویر وزنه
((وَ نِ))
سنگ ترازو، صفحه های گرد و گوی های فلزی در ورزش های وزنه برداری و پرتاب وزنه، شخص دارای نفوذ و قدرت، وزنه سیاسی، وزنه اقتصادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزگه
تصویر مزگه
((مِ گَ))
هوای تیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لزگه
تصویر لزگه
((لَ گَ یا گِ))
تکه، قطعه، قاچ
فرهنگ فارسی معین
کلپاسو، کلپاسه، مارمولک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرقی
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از ریشه که خارج از زمین به تنه ی درخت متصل باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
برگه
فرهنگ گویش مازندرانی
مقیاس اندازه گیری باروت
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ داخل کوه که گرگ و وحوش دیگر در آن زندگی کند
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه ی نورسته، برگهای چیده شده ی درخت توت که جهت خوراک
فرهنگ گویش مازندرانی