- وزغ
- قورباغه، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
معنی وزغ - جستجوی لغت در جدول جو
- وزغ
- لرزش جنبش، ترسو تنبل: مرد، جمع وزغه، از ریشه پارسی کرپاسو ها یکی از گونه های قورباغه که در موقع راه رفتن برخلاف قورباغه نمیجهد بلکه به ترتیب اندامهای حرکتیش را بجلو میبرد. توضیح وزغ با قورباغه معمولی فرق دارد ولی جزو قورباغگان است
- وزغ ((وَ زَ))
- وزق، قورباغه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته وزغ در تازی برابر با کرپاسو به کار می برند که گونه ای مار مولک است. یکی ازگونه های مار مولک
برآمدن آفتاب
آهنگ، سنگینی
آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند
پای در گل، گرفتار
خارپشت
نهر، رودخانه، جوی، زرداب، برای مثال دلی که پر از زوغ هجران بود / ورا وصل معشوقه درمان بود (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰)
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
میزان سنگینی چیزی، کنایه از ارزش و اعتبار، در علوم ادبی آهنگ و تناسب کلام، در موسیقی ریتم
پاروی چوبی بزرگ و پهن برای روبیدن برف
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
سنگینی، بار سنگین، بار گران
قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
غورباغه، وک، غوک، بک، پک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
شاخه ای که از درخت خرما یا تاک ببرند، اژغ، آژغ، ازگ
بندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر می بستند، برای مثال آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سست بوده بفگند (رودکی - ۵۳۲)
فروغ، روشنی، برای مثال گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن؟ / مه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟ (کلیله و دمنه)
فروغ، روشنی،
مهره گردن
مغز. یا خداوند مزغ. خردمند با تدبیر: ای زیرکان خداوندان مزغ خ
طعنه زدن، بزشتی یاد کردن از کسی
منسوب به وز. یا غده وزی. غده چربی
سنگ، اندازه، سنگینی، گام در خنیا، گرانی گرانسنگی، ارزش، اندازه کردن سنجیدن، اندازه گیری تعیین سنگینی چیزی سنجش، (اسم (سنگینی گرانی ثقل: وزن و مقدار این در شاهوار ندانند. یا وزن خالص. وزن شییء بدون محاسبه. وزن ظرف وزن مظروف. یا وزن بخصوص. سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم، تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم. یا وزن صرفی. تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو یا چند کلمه باهم درصورتیکه تعداد حروف آنهایکسان وحرکات وسکنات هم عینا مثل هم باشد مانند: بلبل صلصل کتاب حساب، (شعر) اندازه شعر: بسیارافتد که شاعر در قصیده خویش ازوزنی بوزنی رود... یا وزن عروض. اندازه شعر طبق یکی از بحور عروضی. توضیح این است که که در وزن صرفی هم تعداد حروف بای مساوی باشد و هم حرکات و سکنات آنها عین هم باشد دروزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد مانند: سجده بقعه: برادر مساجد. اماحرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک. یا وزن هجایی (سیلابی)، اندازه شعر طبق شماره هجاها، وزن بدن ورزشکار. توضیح ورزشکاران را الحاظ وزن بدن بطبقات مگس وزن خروس وزن میان وزن سنگین وزن تقسیم می کنند، توالی ضربات آهنگ که رای موزون کردن نوای موسیقی بکار رود ریتم، وقار سنگینی، قدر و قیمت
اندازه، کار به هنگام، دسته سبزی
در گویش عراقیان از پارسی وزغ وزغ. توضیح مولف سراج نوشته: وزغ بفتحین غوک وبقاف که شهرت گرفته لهجه عراقیان است و صاحب برهان حرف اصلی پنداشته با آنکه مکرر نوشته که قاف در فارسی نیست
وزیدن جریان باد
پناهگاه سنگر، کوه بلند گناه، سنگینی، بار گران، پشتواره جامه، بزهمندی کوه بلند، پناه جای ملجا: دانم که نیست جز که بسوی توای خدا روز حساب و حشر و مفرو و زر مرا. (ناصرخسرو) کوه بلند، پناه جای ملجا: دانم که نیست جز که بسوی توای خدا روز حساب و حشر و مفرو و زر مرا. (ناصرخسرو) -1 گناه کردن بزه مند گردیدن، گناه بزه، گرانی ثقل، بارگران، نکبت وبال، جمع اوزار
بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه بندند
تابع آوایی کلمه جیغ، یا جیغ و ویغ، سر و صدا، داد و فریاد
شاخه هایی از درخت که برای پیرایش درخت می برند، چرک تن، اژغ
((وَ))
فرهنگ فارسی معین
سنگینی، اندازه، مقدار، جمع اوزان، ارزش، اعتبار، آهنگ تلفظ یک واژه یا یک جمله (ادبی)، ریتم (موسیقی)