بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف: رهی کان از شدن باشد نشیبی چو واگشتی همی باشد فرازی. ناصرخسرو. نشاید کردبر بیمار خود زور که بس بیمار واگشت از لب گور. نظامی. به واگشتن توانی زین طرف رست که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست. نظامی. چون که واگشتم ز حیرتهای دل طفل را آنجا ندیدم وای دل. مولوی. چون که واگشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون. مولوی
بازگردیدن. (آنندراج). بازگشتن. مراجعت کردن. برگشتن. انصراف: رهی کان از شدن باشد نشیبی چو واگشتی همی باشد فرازی. ناصرخسرو. نشاید کردبر بیمار خود زور که بس بیمار واگشت از لب گور. نظامی. به واگشتن توانی زین طرف رست که کپی هم بدین فن ز آن کشف رست. نظامی. چون که واگشتم ز حیرتهای دل طفل را آنجا ندیدم وای دل. مولوی. چون که واگشتم ز پیکار برون روی آوردم به پیکار درون. مولوی
برگردیدن. رجعت کردن. (ناظم الاطباء). مقابل رفتن. (فرهنگ فارسی معین). بازگشتن. واگشتن. مراجعت کردن. عودت کردن. عود کردن. بازآمدن. بازپس آمدن. (یادداشت مؤلف). رجوع. عودت. احریراف. اًزدهاف. اًصماء. اصطبان. انحیاز. انصبان. تولّی. تهلیل. طواف. عود. نزوان. نکص. نکوص: ز نزدیک دانا چو برگشت شاه حکیمان برفتند با او براه. فردوسی. بدانگه که برگشت افراسیاب ز پیکار رستم دلی پرشتاب. فردوسی. بدین گیتی اندر بود خشم شاه به برگشتن آتش بود جایگاه. فردوسی. کنون تا کرا بردهد روزگار که پیروز برگردد از کارزار. فردوسی. برادرش را گفت پس پهلوان که برگرد ای گرد روشن روان. فردوسی. فلاطوس برگشت و آمد براه بر حجرۀ وامق نیکخواه. عنصری. چو انجامیده شد گفتار رامین چو باد از پیش او برگشت آذین. (ویس و رامین). خورشید فاطمی شد و باقوت برگشت و از نشیب به بالا شد. ناصرخسرو. مرا سیلاب محنت دربدر کرد تو رخت خویشتن برگیر و برگرد. نظامی. تا تو برگشتی نیامد هیچ خلقم در نظر کز خیالت شحنه ای بر خاطرم بگماشتی. سعدی. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. کجا نومید آهم از در تأثیر برگردد ندارد بر قفا رو گر سر این تیر برگردد. محمداسحاق شوکت (از آنندراج). انجاء، برگشتن میغ. (تاج المصادر بیهقی). انکساد، برگشتن گوسپندان بسوی گوسپندان. تهقّع، برگشتن از بیماری. فی ّ، برگشتن سایه از مغرب به مشرق. (از منتهی الارب). - برگشتن سال، به پایان آمدن حرکت انتقالی زمین و حرکت انتقالی دیگر آغاز شدن. تحویل. (از یادداشت دهخدا). حول. (از دهار). - برگشتن سر، دوار داشتن. چرخ خوردن سر. (از یادداشت دهخدا). - برگشتن شید، زوال. (یادداشت دهخدا) : بدان داوری هیچ نگشاد لب ز برگشتن شید تا نیم شب. فردوسی. - به گرد کار برگشتن، سنجیدن آن. اندیشیدن درباره آن: چندان که به گرد کار برگشت اقرارش ازین قرار بگذشت. نظامی. ، تالاب و استخر و چشمۀ آب. (برهان). گوی باشد بزرگ حوض مانند که آب باران در آن جمع شود و آنرا تالاب خوانند. (آنندراج) : چون تن خود به برم پاک بشست از مسامش تمام لؤلؤ رست. شهید بلخی. طریقهاش چو برم آبهای سیل از گل نباتهاش چو دندانهای اره ز خار. فرخی. ، مرغ، که سبزه کنار جوی باشد. (برهان) ، یک قسم مرغ آبی. (ناظم الاطباء) ، انتظار. (برهان)
برگردیدن. رجعت کردن. (ناظم الاطباء). مقابل رفتن. (فرهنگ فارسی معین). بازگشتن. واگشتن. مراجعت کردن. عودت کردن. عود کردن. بازآمدن. بازپس آمدن. (یادداشت مؤلف). رجوع. عودت. احریراف. اًزدهاف. اًصماء. اصطبان. انحیاز. انصبان. تَولّی. تَهلیل. طَواف. عَود. نَزَوان. نَکص. نُکوص: ز نزدیک دانا چو برگشت شاه حکیمان برفتند با او براه. فردوسی. بدانگه که برگشت افراسیاب ز پیکار رستم دلی پرشتاب. فردوسی. بدین گیتی اندر بود خشم شاه به برگشتن آتش بود جایگاه. فردوسی. کنون تا کرا بردهد روزگار که پیروز برگردد از کارزار. فردوسی. برادرْش را گفت پس پهلوان که برگرد ای گرد روشن روان. فردوسی. فلاطوس برگشت و آمد براه بر حجرۀ وامق نیکخواه. عنصری. چو انجامیده شد گفتار رامین چو باد از پیش او برگشت آذین. (ویس و رامین). خورشید فاطمی شد و باقوت برگشت و از نشیب به بالا شد. ناصرخسرو. مرا سیلاب محنت دربدر کرد تو رخت خویشتن برگیر و برگرد. نظامی. تا تو برگشتی نیامد هیچ خلقم در نظر کز خیالت شحنه ای بر خاطرم بگماشتی. سعدی. ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز. حافظ. کجا نومید آهم از در تأثیر برگردد ندارد بر قفا رو گر سر این تیر برگردد. محمداسحاق شوکت (از آنندراج). انجاء، برگشتن میغ. (تاج المصادر بیهقی). انکساد، برگشتن گوسپندان بسوی گوسپندان. تَهقّع، برگشتن از بیماری. فَی ّ، برگشتن سایه از مغرب به مشرق. (از منتهی الارب). - برگشتن سال، به پایان آمدن حرکت انتقالی زمین و حرکت انتقالی دیگر آغاز شدن. تحویل. (از یادداشت دهخدا). حَول. (از دهار). - برگشتن سر، دوار داشتن. چرخ خوردن سر. (از یادداشت دهخدا). - برگشتن شید، زوال. (یادداشت دهخدا) : بدان داوری هیچ نگشاد لب ز برگشتن شید تا نیم شب. فردوسی. - به گِردِ کار برگشتن، سنجیدن آن. اندیشیدن درباره آن: چندان که به گِردِ کار برگشت اقرارش ازین قرار بگذشت. نظامی. ، تالاب و استخر و چشمۀ آب. (برهان). گوی باشد بزرگ حوض مانند که آب باران در آن جمع شود و آنرا تالاب خوانند. (آنندراج) : چون تن خود به برم پاک بشست از مسامش تمام لؤلؤ رست. شهید بلخی. طریقهاش چو برم آبهای سیل از گل نباتهاش چو دندانهای اره ز خار. فرخی. ، مرغ، که سبزه کنار جوی باشد. (برهان) ، یک قسم مرغ آبی. (ناظم الاطباء) ، انتظار. (برهان)