از: در + گاه، پسوند مکان، درگه. آن جای خانه که در است. مقابل پیشگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانۀ در و جلو در و حضرت عتبه. (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعه باشد. (از دزی). در و باب. (ناظم الاطباء). جای در. مدخل. جای در ورودی. مقابل در. مقابل صدر. مقابل پیشگاه. فرجۀ دیوار که ’در’ پس از آن نصب می شود و معنی ترکیبی درگاه هم صریح در همین معنی است ولی حالا درگاه را به معنی آستانه استعمال می کنند. (حاشیۀ سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی از سفرنامۀ چ برلین). درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزار. علی قرط. همی رفت سهراب با او بهم بیامد به درگاه دژ گژدهم. فردوسی. پیشگاه فاضل تر از درگاه. (کشف المحجوب). این شهر را [میافارقین را] یک در است از سوی مغرب و درگاهی عظیم برکشیده است، به طاقی سنگین، و دری آهنین بی چوب بر آنجا ترکیب کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 8). دیوارها بر لب آب دریا درآمده [در شهرستان عکه] و درگاهی پنجاه گز بگذاشته اند بی دیوار. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 18). مسجد [مسجد آدینه در شهر بیت المقدس] شرقی شهر و بازار است که چون از بازار به مسجد روند روی به مشرق باشد، درگاهی عظیم نیکو مقدار سی گز ارتفاع در بیست گز عرض، اندام داده برآورده اند، و دو جناح بازبریده، درگاه وروی جناح و ایوان درگاه منقش کرده، همه به میناهای ملون... و کتابتی همچنین به نقش مینا بر آن درگاه ساخته و لقب سلطان مصر بر آنجا نوشته... و گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته اند از سنگ مهندم (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 27 و 28). بر پهنای مسجد [مسجد آدینه در بیت المقدس] که سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم و بزرگست و سه در پهلوی هم بر آنجاست... و میان آن دو درگاه که بر جانب شمالست... قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 28 و 29). بر دیوار شرقی در میان جای مسجد [مسجد آدینه] درگاهی عظیمست بتکلف ساخته اند... و ده در نیکو بر آن درگاه نهاده و گویند... این درگاه را سلیمان بن داود علیه السلام ساخته از بهر پدرش، و چون به درگاه درروند... آنچه بر دست راستست یکی را باب الرحمه گویند و دیگر را باب التوبه... و بر این درگاه مسجدیست نغز. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیر سیاقی ص 29). حلقه ای تنگ است درگاه جهان را لاجرم تا در اوئی قامت بی خم نخواهی یافتن. خاقانی. آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان. مولوی. ، آستانه. مقابل خانه: پرستندگان پرده برداشتند به اسبش ز درگاه بگذاشتند. فردوسی. به درگاه ایوانش بنشاندی درمهای گنجی برافشاندی. فردوسی. همانگه که گفت این سخن شهریار بیامد ز درگاه سالار بار. فردوسی. چو بر تخت شد نامور شهریار بیامد به درگاه سالار بار. فردوسی. به درگاه پالیزبان آمدند بشادی بر میزبان آمدند. فردوسی. چو شب روز شد بامداد پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه. فردوسی. برفتند با سوکواری و درد ز درگاه کی شاه برخاست گرد. فردوسی. مهان پیش او [فریدون] خاک دادند بوس ز درگاه برخاست آوای کوس همه شهر دیده به درگاه بر خروشان بر آن روز کوتاه بر. فردوسی. به امید رفتم به درگاه او امید مرا جمله بیوار کرد. بهرامی. بر درگاه کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم و مرتبه داران. (تاریخ بیهقی). با قطار خوک در بیت المقدس پا منه با سپاه پیل بر درگاه بیت اللّه میا. خاقانی. هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو کبر و ناز حاجب و دربان در این درگاه نیست. حافظ. ساحه، میان درگاه. (دهار). - درگاه قصر، پیشگاه قصر. مقابل در قصر. مدخل قصر: چو برگشت و آمد به درگاه قصر ببخشید دینار گنجی به نصر. فردوسی. ، آستان. آستانه. آستانۀ ملوک و سلاطین. (آنندراج). پیشگاه کاخ. أصید. (دهار). ایوان. (مهذب الاسماء). جناب. حضرت. سدّه. (منتهی الارب). عتبه. عراء. (دهار). عراه. عری ̍. (منتهی الارب). فناء. قصا. (دهار). کریاس.وصید: ای لک ار ناز خواهی و نعمت گرد درگاه او کنی لک و پک. رودکی. با نعمت تمام به درگاهت آمدم امروز با گرازی و چوبی همی روم. فاخری. بمولیم تا پیش خسرو شویم به درگاه او لشکر نوشویم. فردوسی. به درگاه چون گشت لشکر فزون فرستاد بر هر سوئی رهنمون. فردوسی. درگاه تو قبلۀ سجودم زنده به وجود تو وجودم. نظامی. ، دربار. قصر. کاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). بارگاه و دربار و سرای پادشاهی و دیوان سلطنتی. (ناظم الاطباء). در خانه. کاخ شاهی: پشیمان شد از کشتن موبدان ز درگاه کم گشتن بخردان. فردوسی. وزآن روی گرسیوز اندر شتاب رسیدش به درگاه افراسیاب. فردوسی. هر آنکس که رفتی به درگاه شاه به شایسته کاری وگر دادخواه. فردوسی. بزرگان به درگاه شاه آمدند پرستنده و با کلاه آمدند. فردوسی. به پیلان گردنکش آن خواسته به درگاه شاه آور آراسته. فردوسی. به درگاه او هر که مهتر بود به نزد برادرت کهتر بود. فردوسی. چو گستهم در شهر شد با مهان بنزدیک درگاه شاه جهان. فردوسی. گرانمایه زن را به درگاه خواند به نامه ورا افسر ماه خواند. فردوسی. به یک هفته با درد و با سوک وخشم به درگاه بنشست با آب چشم. فردوسی. گیومرث زین خود کی آگاه بود که او را به درگاه بدخواه بود. فردوسی. هر آنکس ز درگاه برگاشت روی نماندبه پیشش یکی نامجوی. فردوسی. کنون بر هیون بسته فردا پگاه فرستم به درگاه ضحاک شاه. فردوسی. همانگه یکایک ز درگاه شاه برآمد خروشیدن دادخواه. فردوسی. هر که را مهتریست اندر سر گو به درگاه میرما بگذر. فرخی. همی روی سوی درگاه میر خوار و خجل بکار برده به کف کرده ای حلال و حرام. فرخی. با خود گفتم که به درگاه رفتن صواب تر هر چند پگاه است. (تاریخ بیهقی). دروقت که به این نبشته واقف گردی از راه نسا سوی درگاه آیی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). از درگاه امیران محمد و مسعود را در باب غاشیه و جناغ فرمان رسید. (تاریخ بیهقی ص 365). بازگرد تا من امشب مثال دهم تا حاصل و باقی وی پیدا آرند و فردا با وی به درگاه آرند. (تاریخ بیهقی ص 370). هر روز به درگاه می آمد و خدمت می کرد. (تاریخ بیهقی ص 380). به نشابور شادیاخ را نگاه باید کرد با درگاه و میدان که وی [مسعود] کشیده به خط خویش. (تاریخ بیهقی ص 144) .یک سال که آنجا رفتم [ابوالفضل بیهقی] دهلیز درگاه و دوکانها همه دیگر بود این پادشاه [مسعود] فرمود. (تاریخ بیهقی ص 143). اگر حرمت درگاه خلافت را نبودی ناچار قصد بغداد کرده آمدی. (تاریخ بیهقی ص 294). چهار هزار سوار عرب با مقدمان آمدند... و همه قوه گرگانیان این عرب بودند و بر درگاه بماندند. (تاریخ بیهقی ص 459). طلب کنید در مملکت من خردمند مردمان را وچندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی). شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکارآیید باید که پیوسته به درگاه من باشید. (تاریخ بیهقی ص 248). گفته آمد تا... علی و جملۀ لشکر به درگاه حاضر آیند و پس از آن فوج فوج آمدن گرفتند تا همگان به هرات رسیدند. (تاریخ بیهقی). فضل دارد چو فلک بر زمی از فخرش سنگ درگاهش بر لعل بدخشانی. ناصرخسرو. ای گشته به درگاه میر چاکر دعوی چه کنی خیره در معالی. ناصرخسرو. صد بندۀ مطواع فزونست به درگاه از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش. ناصرخسرو. با او قرار داد که در سه سال دو بار به خدمت درگاه کسری آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). باز بایدگشت و یک هفته آسایش داد و آنگاه به درگاه حاضر آمدتا آنچه واجب بود مثال دهیم. (کلیله و دمنه). چون به مقصود پیوست گرد درگاه پادشاه برآمد. (کلیله و دمنه). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). بر درگاه ملک مهمات حادث شود که به زیر دستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله و دمنه). گفت [دمنه] بر درگاه ملک مقیم شده ام. (کلیله و دمنه). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. (کلیله ودمنه). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... ششم بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. (کلیله و دمنه). صفت کاهلان این درگاه هست لفظ ’من استوی یوماه’. سنائی. ای از شرف و رتبت خاک قدم تو گردون برین سافل و درگاه تو عالی. سوزنی. حکمت آرایان روشن رای را عقل صحیح جز بدین درگاه ننماید صراط مستقیم. سوزنی. صدری که بر صدور زمانه مقدم است درگاه او چو کعبه شریف و معظم است. سوزنی. از همت درگاه تو عالی شود آن کس کز مهر و وفای تو دلش باشد مالی. سوزنی. آیند به درگاه تو اشراف و اکابر بر خدمت صدر تو چنان طائع و راغب. سوزنی. هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او از بر او جست آز همچو خر از نیشتر. عمادی شهریاری. سگ درگاه او قلادۀ حکم در گلوی غضنفر اندازد. خاقانی. پیش درگاهش میان بست آسمان محضر جاهش بران بست آسمان. خاقانی. ای در حرمت نشان کعبه درگاه ترا مکان کعبه. خاقانی. که گفت آنکه خاقانی سحرپیشه دگر خاص درگاه سلطان نباشد. خاقانی. از خسف چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم. خاقانی. بهترین نوروزی درگاه را تحفه این ابیات غرا دیده ام. خاقانی. هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم حرص را دادن تبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. غایت مطلوب من خدمت درگاه تست ای در تو خلق را گشته به روزی ضمان. خاقانی. پیام داد به درگاهش آفتاب که من ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم. خاقانی. شکل درگاه رفیعش را دعا کرد آسمان. ؟ (از سندبادنامه ص 13). آنگاه روی سخن بر درگاه رب الارباب آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 455). بر سبیل منادبت دو هزار مرد بر درگاه قایم می دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293). مثل شیخ جلیل شمس الفکاه ابوالقاسم احمد بن الحسن میمندی در خدمت درگاه قایم بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). به درگاه مهین بانو شبانگاه شدند آن اختران بی طلعت ماه. نظامی. فرمود به سگ دلان درگاه تا پیش ملک برندش از راه. نظامی. به پرسش پرسش از درگاه پرویز به مشکوی مداین راند شبدیز. نظامی. راه خویش از خیال خالی کن عزم درگاه لایزالی کن. نظامی. یکی از ملوک... همی گفت که مرسوم فلان را... مضاعف کنید که ملازم درگاه است... صاحبدلی بشنید فریاد از نهادش برآمد، پرسیدندش چه دیدی ؟ گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند همین مثال است. (گلستان سعدی). همگی [امراء] در درگاه جهان پناه شاهی حاضر و هر یک به منصب مختصی سرافراز می باشند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 5). مشارالیه [جبادارباشی] از جملۀ اعاظم مقربان و معتبرین درگاه پادشاهان می باشد. (تذکرهالملوک ص 29). ارقام و احکام طلب و تنخواه امرا و مقربان درگاه... به مهر او [لشکرنویس دیوان اعلی] میرسید. (تذکرهالملوک ص 41). - اعیان درگاه، بزرگان دربار: از تسحب و تبسط بازنایستاد [بوسهل] تا بدان جایگاه که همه اعیان درگاه بسبب وی دلریش و درشت گشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). - بر خاک درگاه جبین نهادن، سجده کردن: جان خاقانی چه خاک است ای عجب تا نهد بر خاک درگاهت جبین. خاقانی. - بزرگان درگاه، محتشمان. مقربان بارگاه: دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجّاب با کلاههای دوشاخ و کمر زر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). همه اعیان و بزرگان درگاه [درگاه مسعود] نزدیک وی [آلتونتاش] رفتند. (تاریخ بیهقی). - بندگان درگاه، خادمان درگاه: گفتند خداوند بندگان درگاه را شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بنده را صلاح کار خداوند باید نباید که صورت بندد که بنده بتعصب می گوید بنده ای را از بندگان درگاه عالی نمی تواند دید. (تاریخ بیهقی ص 329). - چاکر درگاه، بنده و خدمتگذار دربار: نفس تا رنجور داری چاکر درگاه تست باز چون میریش دادی کم کند چون تو هزار. سنائی. - خواجگان درگاه، بزرگان دربار: از خواجگان درگاه و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک ابوسهل حمدوی می نشستند. (تاریخ بیهقی). - درگاه اعلی، دربار. پایتخت. حضرت: و این قاضی محمد بود که به رسولی کرمان به درگاه اعلی أعلاه اﷲ آمد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 118). - درگاه الهی، بارگاه خداوندی. کلمه خضوع است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : یکی عذر است کو در پادشاهی صفت دارد ز درگاه الهی. نظامی. - درگاه عالی، دربار بلند. بارگاه عالی. وصفی است برای دربار شاهان: اگر به درگاه عالی پس از این هزار حقه افتد و طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم... البته نیایم [آلتونتاش] . (تاریخ بیهقی). بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). بزودی به درگاه عالی رسد. (تاریخ بیهقی ص 379). احمد گفت چون این لشکر بزرگ باز رسید بسلامت من خواستم که به درگاه عالی آیم. (تاریخ بیهقی ص 359). بوذرجمهر را با بند گران و غل به درگاه عالی فرست. (تاریخ بیهقی). رسولی نامزد شود از درگاه عالی [محمود] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). - درگاه معلی، عتبۀ عالی. (ناظم الاطباء) : مشتملست بر دستورالعمل خدمت هر یک از ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1). وزیر اعظم... عمده ترین ارکان دولت قاطبۀ امراء درگاه معلی و سرحدات ولایات ممالک محروسه [است] . (تذکرهالملوک ص 5). بعضی اوقات افضل و اصلح فضلاء عصر که در درگاه معلی حاضر بوده اند به مستحقین تقسیم می نمودند [وجوه تصدقی را] . (تذکرهالملوک ص 20). ارقام و احکام مواجب براتی... حکام کرام و سلاطین و خوانین ذوی الاحترام درگاه معلی و سرحد... به مهر او [لشکرنویس دیوان اعلی] میرسید. (تذکرهالملوک ص 41). سر رشته بر حضور و غیبت... ایشان درست داشته، انفاد درگاه معلی می نماید (لشکرنویس دیوان اعلی) (تذکرهالملوک ص 41). در ذکر مبلغ و مقدار مواجب و رسوم ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک ص 51). مقالۀ اول، در باب تفصیل مواجب... ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک ص 52). از پیشکش که به درگاه معلی آورند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه [ایشیک آقاسی باشیان دیوان] و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکرهالملوک ص 54). - درگاه والا، دربار بلندپایه. بارگاه والا: هفت خاتون را در این خرگاه سبز راه این درگاه والا دیده ام. خاقانی. - سجده بردن بر درگاه کسی، فرمانبری کردن. سجود کردن و رسوم چاکری بجا آوردن: هر که به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. ، پیشگاه. حضرت. مجلس. بارگاه. پیشگاه خانه بزرگان. (ناظم الاطباء) : اگر بنده بودی به درگاه شاه سیاوش نگشتی به گیتی تباه. فردوسی. وز آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری. فردوسی. چو مرا بویۀ درگاه تو خیزد چه کنم رهی آموز رهی را و از این غم برهان. فرخی. به درگاه سپهسالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن. منوچهری. ما بر درگاه این ملک آسایشی داریم. (کلیله و دمنه). باید که سر او بی تن به درگاه آید. (کلیله و دمنه). همانا که این رخصت از بهر خدمت ز درگاه صدر معظم ندارم. خاقانی. - درگاه مصطفی، منظور آستان حضرت محمد (ص) است: زبان، ثناگر درگاه مصطفی بهتر که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا. خاقانی. ، خدمت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنده مختاری که جانش عاشق درگاه تست هست بر درگاه تو چون عاشق بی سیم خوار. عثمان مختاری. ، تکیه گاه و محلی که بر آن تکیه کنند. ، مزگت و محل عبادت. (ناظم الاطباء)
از: در + گاه، پسوند مکان، درگه. آن جای خانه که در است. مقابل پیشگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانۀ در و جلو در و حضرت عتبه. (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعه باشد. (از دزی). در و باب. (ناظم الاطباء). جای در. مدخل. جای در ورودی. مقابل در. مقابل صدر. مقابل پیشگاه. فرجۀ دیوار که ’در’ پس از آن نصب می شود و معنی ترکیبی درگاه هم صریح در همین معنی است ولی حالا درگاه را به معنی آستانه استعمال می کنند. (حاشیۀ سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی از سفرنامۀ چ برلین). درآمد ز درگاه من آن نگار غراشیده و رفته زی کارزار. علی قرط. همی رفت سهراب با او بهم بیامد به درگاه دژ گژدهم. فردوسی. پیشگاه فاضل تر از درگاه. (کشف المحجوب). این شهر را [میافارقین را] یک در است از سوی مغرب و درگاهی عظیم برکشیده است، به طاقی سنگین، و دری آهنین بی چوب بر آنجا ترکیب کرده. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 8). دیوارها بر لب آب دریا درآمده [در شهرستان عکه] و درگاهی پنجاه گز بگذاشته اند بی دیوار. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 18). مسجد [مسجد آدینه در شهر بیت المقدس] شرقی شهر و بازار است که چون از بازار به مسجد روند روی به مشرق باشد، درگاهی عظیم نیکو مقدار سی گز ارتفاع در بیست گز عرض، اندام داده برآورده اند، و دو جناح بازبریده، درگاه وروی جناح و ایوان درگاه منقش کرده، همه به میناهای ملون... و کتابتی همچنین به نقش مینا بر آن درگاه ساخته و لقب سلطان مصر بر آنجا نوشته... و گنبدی بس بزرگ بر سر این درگاه ساخته اند از سنگ مهندم (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 27 و 28). بر پهنای مسجد [مسجد آدینه در بیت المقدس] که سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم و بزرگست و سه در پهلوی هم بر آنجاست... و میان آن دو درگاه که بر جانب شمالست... قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 28 و 29). بر دیوار شرقی در میان جای مسجد [مسجد آدینه] درگاهی عظیمست بتکلف ساخته اند... و ده در نیکو بر آن درگاه نهاده و گویند... این درگاه را سلیمان بن داود علیه السلام ساخته از بهر پدرش، و چون به درگاه درروند... آنچه بر دست راستست یکی را باب الرحمه گویند و دیگر را باب التوبه... و بر این درگاه مسجدیست نغز. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیر سیاقی ص 29). حلقه ای تنگ است درگاه جهان را لاجرم تا در اوئی قامت بی خم نخواهی یافتن. خاقانی. آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده ست بر درگاه جان. مولوی. ، آستانه. مقابل خانه: پرستندگان پرده برداشتند به اسبش ز درگاه بگذاشتند. فردوسی. به درگاه ایوانش بنشاندی درمهای گنجی برافشاندی. فردوسی. همانگه که گفت این سخن شهریار بیامد ز درگاه سالار بار. فردوسی. چو بر تخت شد نامور شهریار بیامد به درگاه سالار بار. فردوسی. به درگاه پالیزبان آمدند بشادی بر میزبان آمدند. فردوسی. چو شب روز شد بامداد پگاه تبیره برآمد ز درگاه شاه. فردوسی. برفتند با سوکواری و درد ز درگاه کی شاه برخاست گرد. فردوسی. مهان پیش او [فریدون] خاک دادند بوس ز درگاه برخاست آوای کوس همه شهر دیده به درگاه بر خروشان بر آن روز کوتاه بر. فردوسی. به امید رفتم به درگاه او امید مرا جمله بیوار کرد. بهرامی. بر درگاه کوس فروکوفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). بهشتی بر درگاه نشسته بود با دیگر حجاب و حشم و مرتبه داران. (تاریخ بیهقی). با قطار خوک در بیت المقدس پا منه با سپاه پیل بر درگاه بیت اللَّه میا. خاقانی. هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو کبر و ناز حاجب و دربان در این درگاه نیست. حافظ. ساحه، میان درگاه. (دهار). - درگاه قصر، پیشگاه قصر. مقابل در قصر. مدخل قصر: چو برگشت و آمد به درگاه قصر ببخشید دینار گنجی به نصر. فردوسی. ، آستان. آستانه. آستانۀ ملوک و سلاطین. (آنندراج). پیشگاه کاخ. أصید. (دهار). ایوان. (مهذب الاسماء). جناب. حضرت. سُدّه. (منتهی الارب). عَتَبه. عراء. (دهار). عَراه. عَری ̍. (منتهی الارب). فناء. قصا. (دهار). کریاس.وَصید: ای لک ار ناز خواهی و نعمت گرد درگاه او کنی لک و پک. رودکی. با نعمت تمام به درگاهت آمدم امروز با گرازی و چوبی همی روم. فاخری. بمولیم تا پیش خسرو شویم به درگاه او لشکر نوشویم. فردوسی. به درگاه چون گشت لشکر فزون فرستاد بر هر سوئی رهنمون. فردوسی. درگاه تو قبلۀ سجودم زنده به وجود تو وجودم. نظامی. ، دربار. قصر. کاخ. (یادداشت مرحوم دهخدا). بارگاه و دربار و سرای پادشاهی و دیوان سلطنتی. (ناظم الاطباء). در خانه. کاخ شاهی: پشیمان شد از کشتن موبدان ز درگاه کم گشتن بخردان. فردوسی. وزآن روی گرسیوز اندر شتاب رسیدش به درگاه افراسیاب. فردوسی. هر آنکس که رفتی به درگاه شاه به شایسته کاری وگر دادخواه. فردوسی. بزرگان به درگاه شاه آمدند پرستنده و با کلاه آمدند. فردوسی. به پیلان گردنکش آن خواسته به درگاه شاه آور آراسته. فردوسی. به درگاه او هر که مهتر بود به نزد برادرْت کهتر بود. فردوسی. چو گستهم در شهر شد با مِهان بنزدیک درگاه شاه جهان. فردوسی. گرانمایه زن را به درگاه خواند به نامه ورا افسر ماه خواند. فردوسی. به یک هفته با درد و با سوک وخشم به درگاه بنشست با آب چشم. فردوسی. گیومرث زین خود کی آگاه بود که او را به درگاه بدخواه بود. فردوسی. هر آنکس ز درگاه برگاشت روی نماندبه پیشش یکی نامجوی. فردوسی. کنون بر هیون بسته فردا پگاه فرستم به درگاه ضحاک شاه. فردوسی. همانگه یکایک ز درگاه شاه برآمد خروشیدن دادخواه. فردوسی. هر که را مهتریست اندر سر گو به درگاه میرما بگذر. فرخی. همی روی سوی درگاه میر خوار و خجل بکار برده به کف کرده ای حلال و حرام. فرخی. با خود گفتم که به درگاه رفتن صواب تر هر چند پگاه است. (تاریخ بیهقی). دروقت که به این نبشته واقف گردی از راه نسا سوی درگاه آیی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). از درگاه امیران محمد و مسعود را در باب غاشیه و جناغ فرمان رسید. (تاریخ بیهقی ص 365). بازگرد تا من امشب مثال دهم تا حاصل و باقی وی پیدا آرند و فردا با وی به درگاه آرند. (تاریخ بیهقی ص 370). هر روز به درگاه می آمد و خدمت می کرد. (تاریخ بیهقی ص 380). به نشابور شادیاخ را نگاه باید کرد با درگاه و میدان که وی [مسعود] کشیده به خط خویش. (تاریخ بیهقی ص 144) .یک سال که آنجا رفتم [ابوالفضل بیهقی] دهلیز درگاه و دوکانها همه دیگر بود این پادشاه [مسعود] فرمود. (تاریخ بیهقی ص 143). اگر حرمت درگاه خلافت را نبودی ناچار قصد بغداد کرده آمدی. (تاریخ بیهقی ص 294). چهار هزار سوار عرب با مقدمان آمدند... و همه قوه گرگانیان این عرب بودند و بر درگاه بماندند. (تاریخ بیهقی ص 459). طلب کنید در مملکت من خردمند مردمان را وچندان عدد که یافته آید به درگاه فرستید. (تاریخ بیهقی). شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکارآیید باید که پیوسته به درگاه من باشید. (تاریخ بیهقی ص 248). گفته آمد تا... علی و جملۀ لشکر به درگاه حاضر آیند و پس از آن فوج فوج آمدن گرفتند تا همگان به هرات رسیدند. (تاریخ بیهقی). فضل دارد چو فلک بر زمی از فخرش سنگ درگاهش بر لعل بدخشانی. ناصرخسرو. ای گشته به درگاه میر چاکر دعوی چه کنی خیره در معالی. ناصرخسرو. صد بندۀ مطواع فزونست به درگاه از قیصری و مکری و بغدادی و خانیش. ناصرخسرو. با او قرار داد که در سه سال دو بار به خدمت درگاه کسری آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94). باز بایدگشت و یک هفته آسایش داد و آنگاه به درگاه حاضر آمدتا آنچه واجب بود مثال دهیم. (کلیله و دمنه). چون به مقصود پیوست گرد درگاه پادشاه برآمد. (کلیله و دمنه). هر که درگاه ملوک را لازم گیرد... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). بر درگاه ملک مهمات حادث شود که به زیر دستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله و دمنه). گفت [دمنه] بر درگاه ملک مقیم شده ام. (کلیله و دمنه). این دمنه... مدتی دراز بر درگاه من رنجور و مهجور بوده است. (کلیله ودمنه). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... ششم بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. (کلیله و دمنه). صفت کاهلان این درگاه هست لفظ ’من استوی یوماه’. سنائی. ای از شرف و رتبت خاک قدم تو گردون برین سافل و درگاه تو عالی. سوزنی. حکمت آرایان روشن رای را عقل صحیح جز بدین درگاه ننماید صراط مستقیم. سوزنی. صدری که بر صدور زمانه مقدم است درگاه او چو کعبه شریف و معظم است. سوزنی. از همت درگاه تو عالی شود آن کس کز مهر و وفای تو دلش باشد مالی. سوزنی. آیند به درگاه تو اشراف و اکابر بر خدمت صدر تو چنان طائع و راغب. سوزنی. هر که بر اسب نیاز تاخت به درگاه او از بر او جست آز همچو خر از نیشتر. عمادی شهریاری. سگ درگاه او قِلادۀ حکم در گلوی غضنفر اندازد. خاقانی. پیش درگاهش میان بست آسمان محضر جاهش بران بست آسمان. خاقانی. ای در حرمت نشان کعبه درگاه ترا مکان کعبه. خاقانی. که گفت آنکه خاقانی سِحْرپیشه دگر خاص درگاه سلطان نباشد. خاقانی. از خسف چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم. خاقانی. بهترین نوروزی درگاه را تحفه این ابیات غرا دیده ام. خاقانی. هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم حرص را دادن تبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. غایت مطلوب من خدمت درگاه تست ای در تو خلق را گشته به روزی ضمان. خاقانی. پیام داد به درگاهش آفتاب که من ترا غلامم از آن بر نجوم سالارم. خاقانی. شکل درگاه رفیعش را دعا کرد آسمان. ؟ (از سندبادنامه ص 13). آنگاه روی سخن بر درگاه رب الارباب آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 455). بر سبیل منادبت دو هزار مرد بر درگاه قایم می دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 293). مثل شیخ جلیل شمس الفکاه ابوالقاسم احمد بن الحسن میمندی در خدمت درگاه قایم بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 356). به درگاه مهین بانو شبانگاه شدند آن اختران بی طلعت ماه. نظامی. فرمود به سگ دلان درگاه تا پیش ملک برندش از راه. نظامی. به پرسش پرسش از درگاه پرویز به مشکوی مداین راند شبدیز. نظامی. راه خویش از خیال خالی کن عزم درگاه لایزالی کن. نظامی. یکی از ملوک... همی گفت که مرسوم فلان را... مضاعف کنید که ملازم درگاه است... صاحبدلی بشنید فریاد از نهادش برآمد، پرسیدندش چه دیدی ؟ گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند همین مثال است. (گلستان سعدی). همگی [امراء] در درگاه جهان پناه شاهی حاضر و هر یک به منصب مختصی سرافراز می باشند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 5). مشارالیه [جبادارباشی] از جملۀ اعاظم مقربان و معتبرین درگاه پادشاهان می باشد. (تذکرهالملوک ص 29). ارقام و احکام طلب و تنخواه امرا و مقربان درگاه... به مهر او [لشکرنویس دیوان اعلی] میرسید. (تذکرهالملوک ص 41). - اعیان درگاه، بزرگان دربار: از تسحب و تبسط بازنایستاد [بوسهل] تا بدان جایگاه که همه اعیان درگاه بسبب وی دلریش و درشت گشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). - بر خاک درگاه جبین نهادن، سجده کردن: جان خاقانی چه خاک است ای عجب تا نهد بر خاک درگاهت جبین. خاقانی. - بزرگان درگاه، محتشمان. مقربان بارگاه: دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حُجّاب با کلاههای دوشاخ و کمر زر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). همه اعیان و بزرگان درگاه [درگاه مسعود] نزدیک وی [آلتونتاش] رفتند. (تاریخ بیهقی). - بندگان درگاه، خادمان درگاه: گفتند خداوند بندگان درگاه را شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بنده را صلاح کار خداوند باید نباید که صورت بندد که بنده بتعصب می گوید بنده ای را از بندگان درگاه عالی نمی تواند دید. (تاریخ بیهقی ص 329). - چاکر درگاه، بنده و خدمتگذار دربار: نفس تا رنجور داری چاکر درگاه تست باز چون میریش دادی کم کند چون تو هزار. سنائی. - خواجگان درگاه، بزرگان دربار: از خواجگان درگاه و مستوفیان چون طاهر و بوالفتح رازی و دیگران نزدیک ابوسهل حمدوی می نشستند. (تاریخ بیهقی). - درگاه اعلی، دربار. پایتخت. حضرت: و این قاضی محمد بود که به رسولی کرمان به درگاه اعلی أعلاه اﷲ آمد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 118). - درگاه الهی، بارگاه خداوندی. کلمه خضوع است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : یکی عذر است کو در پادشاهی صفت دارد ز درگاه الهی. نظامی. - درگاه عالی، دربار بلند. بارگاه عالی. وصفی است برای دربار شاهان: اگر به درگاه عالی پس از این هزار حقه افتد و طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم... البته نیایم [آلتونتاش] . (تاریخ بیهقی). بنده نیز بنویسد و معتمدی را از درگاه عالی فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 331). بزودی به درگاه عالی رسد. (تاریخ بیهقی ص 379). احمد گفت چون این لشکر بزرگ باز رسید بسلامت من خواستم که به درگاه عالی آیم. (تاریخ بیهقی ص 359). بوذرجمهر را با بند گران و غل به درگاه عالی فرست. (تاریخ بیهقی). رسولی نامزد شود از درگاه عالی [محمود] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). - درگاه معلی، عَتَبۀ عالی. (ناظم الاطباء) : مشتملست بر دستورالعمل خدمت هر یک از ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1). وزیر اعظم... عمده ترین ارکان دولت قاطبۀ امراء درگاه معلی و سرحدات ولایات ممالک محروسه [است] . (تذکرهالملوک ص 5). بعضی اوقات افضل و اصلح فضلاء عصر که در درگاه معلی حاضر بوده اند به مستحقین تقسیم می نمودند [وجوه تصدقی را] . (تذکرهالملوک ص 20). ارقام و احکام مواجب براتی... حکام کرام و سلاطین و خوانین ذوی الاحترام درگاه معلی و سرحد... به مُهر او [لشکرنویس دیوان اعلی] میرسید. (تذکرهالملوک ص 41). سر رشته بر حضور و غیبت... ایشان درست داشته، انفاد درگاه معلی می نماید (لشکرنویس دیوان اعلی) (تذکرهالملوک ص 41). در ذکر مبلغ و مقدار مواجب و رسوم ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک ص 51). مقالۀ اول، در باب تفصیل مواجب... ارباب مناصب درگاه معلی. (تذکرهالملوک ص 52). از پیشکش که به درگاه معلی آورند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه [ایشیک آقاسی باشیان دیوان] و پیشکش نویس قسمت می شود. (تذکرهالملوک ص 54). - درگاه والا، دربار بلندپایه. بارگاه والا: هفت خاتون را در این خرگاه سبز راه این درگاه والا دیده ام. خاقانی. - سجده بردن بر درگاه کسی، فرمانبری کردن. سجود کردن و رسوم چاکری بجا آوردن: هر که به درگاه تو سجده برد روز حشر آیت لاتقنطوا نقش زند بر جبین. خاقانی. ، پیشگاه. حضرت. مجلس. بارگاه. پیشگاه خانه بزرگان. (ناظم الاطباء) : اگر بنده بودی به درگاه شاه سیاوش نگشتی به گیتی تباه. فردوسی. وز آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری. فردوسی. چو مرا بویۀ درگاه تو خیزد چه کنم رهی آموز رهی را و از این غم برهان. فرخی. به درگاه سپهسالار مشرق سوار نیزه باز خنجراوژن. منوچهری. ما بر درگاه این ملک آسایشی داریم. (کلیله و دمنه). باید که سر او بی تن به درگاه آید. (کلیله و دمنه). همانا که این رخصت از بهر خدمت ز درگاه صدر معظم ندارم. خاقانی. - درگاه مصطفی، منظور آستان حضرت محمد (ص) است: زبان، ثناگر درگاه مصطفی بهتر که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا. خاقانی. ، خدمت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بنده مختاری که جانش عاشق درگاه تست هست بر درگاه تو چون عاشق بی سیم خوار. عثمان مختاری. ، تکیه گاه و محلی که بر آن تکیه کنند. ، مزگت و محل عبادت. (ناظم الاطباء)
نام یکی از دهستانهای بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و محدود است از شمال به خرم آباد واز جنوب به دهستان کشور بخش پاپی و از خاور به بخش پاپی و از باختر به بخش ملاوی. قسمتی از این دهستان کوهستانی و قسمتی جلگه و هوای آن معتدل است. از 39 ده بزرگ و کوچک تشکیل گردیده و جمعیت آن 11هزار تن می باشد. قرای مهم آن عبارتند از: بدرآباد، ده باقر، ماسور، سلا و دره نصب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام یکی از دهستانهای بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و محدود است از شمال به خرم آباد واز جنوب به دهستان کشور بخش پاپی و از خاور به بخش پاپی و از باختر به بخش ملاوی. قسمتی از این دهستان کوهستانی و قسمتی جلگه و هوای آن معتدل است. از 39 ده بزرگ و کوچک تشکیل گردیده و جمعیت آن 11هزار تن می باشد. قرای مهم آن عبارتند از: بدرآباد، ده باقر، ماسور، سلا و دره نصب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام ایالتی بوده است: ز مرزی کجا مرز خرگاه بود ازاو زال را دست کوتاه بود. فردوسی نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا. (یادداشت بخط مؤلف)
نام ایالتی بوده است: ز مرزی کجا مرز خرگاه بود ازاو زال را دست کوتاه بود. فردوسی نام شهری بمصر در شمال بولاغ و نیز نام واحه ای بدانجا. (یادداشت بخط مؤلف)
جا و محل وسیع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مؤلف لغت نامه آنرا از ’خر’ بمعنی ’بزرگ’ و ’گاه’ بمعنی ’جای’ و ’تخت’ دانسته اند، جای خوشی. (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که ’خر’ بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است، ’از رشیدی’ و ’مدار’ و ’مؤید’ و ’کشف’. صاحب برهان نوشته: خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ ’خرپشته’ و ’خرمگس’، و لفظ ’گاه’ بمعنی خیمه مطلق، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمۀ کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود: خرگاه عیش درشکنید و به تف ّ آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی. ، خیمۀ بزرگ و سراپرده. (ناظم الاطباء). سراپردۀ بزرگ. (یادداشت بخط مؤلف) : خز بجای ملحّم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد. رودکی. مردمانش [مردمان کیماک] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان. (حدود العالم). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست. (حدود العالم). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست. (حدود العالم). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است. (حدود العالم). وز آن پس بیامد یل رهنمای بنزدیک خرگاه و پرده سرای. فردوسی. ندیدند زنده کسی را بجای زمین پر ز خرگاه و پرده سرای. فردوسی. هر آنچش ببایست ازخوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی ز خرگاه وز خیمه و بارگی بسازید پیران بیکبارگی. فردوسی. که زال سپهبد بکابل در است زمین پر ز خرگاه از لشکر است. فردوسی. سلیح است و خرگاه و پرده سرای فزون زآنکه اندیشه آرد بجای. فردوسی. خسرو غازی آهنگ خراسان دارد زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه. بهرامی. گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه. فرخی (دیوان ص 358) براه منزل من گر رباط ویران بود کنون ستارۀ خورشید باشدم خرگاه. فرخی. چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون بخرگاه و طارم درون آذران. منوچهری. و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد. (تاریخ بیهقی). یافتم [ابوالفضل بیهقی] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته. (تاریخ بیهقی). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بود مرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی). چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا. ناصرخسرو. ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی. ناصرخسرو. پس از چوب وگیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی). گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی از هر برجی همی بتابد ماهی. (از کلیله و دمنه). روز طوفان باد حزم نکوست خاصه آنرا که خانه خرگاهست. انوری. همیشه تا بلشکرگاه خسرو جنیبت راند تا خرگاه خسرو. نظامی. خانه دولتست خرگاهت تاج و تخت آستان درگاهت. نظامی. فریدون گفت نقاشان چین را که پیرامون خرگاهش بدوزند. سعدی (گلستان). چو رایت جناب وی اعلی المواقف چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب. نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 29). قمّۀ خرگاه دولت شقّۀ رایات جا زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن. نظام قاری. جان هوادار وصل خرگاهست دل سراپردۀ مودت اوست. نظام قاری. خباء، خرگاه. (منتهی الارب). خسیج، خرگاه و گلیم بافته از صوف. خسی، گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق، خرگاه. فسطاط، خرگاه ارواق، خرگاه. (منتهی الارب)، آلاچیق بزرگ. (ناظم الاطباء)، خیمۀ بزرگ مدور. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) .قبّه. (السامی فی الاسامی). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک. (شرفنامۀ منیری) : امیر بر تخت روان بود در خرگاه. (تاریخ بیهقی)، در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)، جایگاهی است اطاق گونه که از چوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان. و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئه مخصوصه و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمه للمبیت فی الشتاء لوقایه البرد. (صبح الاعشی ج 2 ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [خرگاه] و هو عصی من الخشب تجمع شبه القبه و تجعل علیها اللبودو یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه. (ابن بطوطه)، طارم. (محمود بن عمر). طارمه. (مهذب الاسماء). ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف) : بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک که هست موجب باران چو مه زند خرگاه. امیرخسرو (از مطلعالسعدین)
جا و محل وسیع. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). مؤلف لغت نامه آنرا از ’خر’ بمعنی ’بزرگ’ و ’گاه’ بمعنی ’جای’ و ’تخت’ دانسته اند، جای خوشی. (ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات می گوید: بمعنی جای خوشی است چرا که ’خر’ بالکسر بزبان پهلوی بمعنی خوشی احوال است و خرگاه که بمعنی خیمه مستعمل است بمناسبت آنکه خیمه نیز جای خوشی است، ’از رشیدی’ و ’مدار’ و ’مؤید’ و ’کشف’. صاحب برهان نوشته: خر بالفتح بمعنی کلان چنانکه در لفظ ’خرپشته’ و ’خرمگس’، و لفظ ’گاه’ بمعنی خیمه مطلق، پس لفظ خرگاه بالفتح خیمۀ کلان باشد. و در سراج اللغات نوشته که خرگاه بالکسر بمعنی جای خوشی، و تحقیق آن است که خرگاه بفتح باشد موافق قیاس بمعنی جای بزرگ و کسر خاء بسبب کراهیت فتح خاء است که از اشتراک بمعنی حمار پیدا میشود: خرگاه عیش درشکنید و به تَف ّ آه ترکانه آتش از در خرگه برآورید. خاقانی. ، خیمۀ بزرگ و سراپرده. (ناظم الاطباء). سراپردۀ بزرگ. (یادداشت بخط مؤلف) : خز بجای ملحّم و خرگاه بدل باغ و بوستان آمد. رودکی. مردمانش [مردمان کیماک] اندر خرگاه نشیند و گردنده اند بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان. (حدود العالم). خمود جاییست که اندر وی مرغزارها و گیاه خوارها و خیمه و خرگاههای تغز غزیانست. (حدود العالم). و هیچ نوعی را از خرخیز دهها و شهرها نیست البته و همه خرگاههاست الا آنجا که نشست خاقانست. (حدود العالم). خداوندان خیمه و خرگاهند و ایشان را شهرها و دهها اندک است. (حدود العالم). وز آن پس بیامد یل رهنمای بنزدیک خرگاه و پرده سرای. فردوسی. ندیدند زنده کسی را بجای زمین پر ز خرگاه و پرده سرای. فردوسی. هر آنچش ببایست ازخوردنی ز پوشیدنی هم ز گستردنی ز خرگاه وز خیمه و بارگی بسازید پیران بیکبارگی. فردوسی. که زال سپهبد بکابل در است زمین پر ز خرگاه از لشکر است. فردوسی. سلیح است و خرگاه و پرده سرای فزون زآنکه اندیشه آرد بجای. فردوسی. خسرو غازی آهنگ خراسان دارد زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه. بهرامی. گاه بی زخمه به خرگاه تو بربط زنمی تا کسی نشنودی بانگ برون از خرگاه. فرخی (دیوان ص 358) براه منزل من گر رباط ویران بود کنون ستارۀ خورشید باشدم خرگاه. فرخی. چو بهتر ز خرگاه و طارم کنون بخرگاه و طارم درون آذران. منوچهری. و دستش بشکست پوشیده او را در سرای پرده بردند بخرگاه بر تخت بخوابانیدند و هوش از وی بشد. (تاریخ بیهقی). یافتم [ابوالفضل بیهقی] سلطان را همه روز شراب خورده و پس بخرگاه رفته. (تاریخ بیهقی). چون او بخرگاه امیر رسید حدیثی آغاز کرد. (تاریخ بیهقی). چون نزدیک وی رفتم در خرگاه تنها بود مرا بنشاند و هرکه بود همه را دور کرد. (تاریخ بیهقی). چه گویی چیست این پرده بدینسان بر هوا برده چو در صحرای آذرگون یکی خرگاهی از مینا. ناصرخسرو. ناگاه ز گه چو ترک خرگاهی. ناصرخسرو. پس از چوب وگیاه خانه ها فرمود کردن و پس از آن خرگاه ساختند. (مجمل التواریخ و القصص). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه بمخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی). گر حسن تو بر فلک زند خرگاهی از هر برجی همی بتابد ماهی. (از کلیله و دمنه). روز طوفان باد حزم نکوست خاصه آنرا که خانه خرگاهست. انوری. همیشه تا بلشکرگاه خسرو جنیبت راند تا خرگاه خسرو. نظامی. خانه دولتست خرگاهت تاج و تخت آستان درگاهت. نظامی. فریدون گفت نقاشان چین را که پیرامون خرگاهش بدوزند. سعدی (گلستان). چو رایت جناب وی اعلی المواقف چو خرگاه ذات وی اقصی المطالب. نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 29). قمّۀ خرگاه دولت شقّۀ رایات جا زینت تمکین و دین آرایش فرض سنن. نظام قاری. جان هوادار وصل خرگاهست دل سراپردۀ مودت اوست. نظام قاری. خِباء، خرگاه. (منتهی الارب). خسیج، خرگاه و گلیم بافته از صوف. خسی، گلیم مانندی یا خرگاه مانندی که از ابریشم بافند. روق، خرگاه. فسطاط، خرگاه ارواق، خرگاه. (منتهی الارب)، آلاچیق بزرگ. (ناظم الاطباء)، خیمۀ بزرگ مدور. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) .قُبّه. (السامی فی الاسامی). جنسی از خیام مراتب پادشاهی و ملوک. (شرفنامۀ منیری) : امیر بر تخت روان بود در خرگاه. (تاریخ بیهقی)، در شاهنامه بمعنی سرزمین آمده ولی به موجب تحقیق پاول هرن آلمانی معنی سرزمین تحریف از خرغان یا خرگان است و به این اسم ده ها و شهرها بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)، جایگاهی است اطاق گونه که از چوب سازند و بر آن پرده افکنند و در سفر بکار برند خاصه در زمستان. و هی بیت من خشب مصنوع علی هیئه مخصوصه و یغشی بالجوح و نحوه تحمل فی السفر لتکون فی الخیمه للمبیت فی الشتاء لوقایه البرد. (صبح الاعشی ج 2 ص 131). بعث الی بیت یسمی عندهم الخرقه [خرگاه] و هو عصی من الخشب تجمع شبه القبه و تجعل علیها اللبودو یفتح اعلاه لدخول الضوء و الریح مثل البادهنج و یسد متی احتلج الی سده و اتوا بالفروش و فرشوه. (ابن بطوطه)، طارم. (محمود بن عمر). طارِمه. (مهذب الاسماء). ، خرمن ماه. هاله. (یادداشت بخط مؤلف) : بدور خط تو دایم ز دیده ریزم اشک که هست موجب باران چو مه زند خرگاه. امیرخسرو (از مطلعالسعدین)
دهی جزو دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران در 2هزارگزی شمال راه شوسۀ تهران به دماوند، کوهپایه و سردسیری است. سکنۀ آن 512 تن. آب آن از رود خانه سیاه رود و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، قلمستان و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ قاپیس، سبزه شن، گرم دره، ورک چال، آقاقلعه، زرینه چال جزو این ده است. راه مالرو دارد و از رودهن میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزو دهستان سیاه رود بخش افجۀ شهرستان تهران در 2هزارگزی شمال راه شوسۀ تهران به دماوند، کوهپایه و سردسیری است. سکنۀ آن 512 تن. آب آن از رود خانه سیاه رود و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، قلمستان و شغل اهالی زراعت است. مزرعۀ قاپیس، سبزه شن، گرم دره، ورک چال، آقاقلعه، زرینه چال جزو این ده است. راه مالرو دارد و از رودهن میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 12 هزارگزی جنوب مینودشت کوهستانی و سردسیر دارای 75 تن سکنه شیعۀ فارسی و ترکمنی زبان. محصول آن غلات و ابریشم و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان، واقع در 12 هزارگزی جنوب مینودشت کوهستانی و سردسیر دارای 75 تن سکنه شیعۀ فارسی و ترکمنی زبان. محصول آن غلات و ابریشم و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 50000 گزی شمال کرمان و 4000 گزی باختر راه مالرو شهداد به راور، سکنۀ آن 12 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 50000 گزی شمال کرمان و 4000 گزی باختر راه مالرو شهداد به راور، سکنۀ آن 12 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
گور، قبر، گورجای: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است، فردوسی، وگر نابرومند راهی بود وگر بر زمین گورگاهی بود، فردوسی، زمین عجم گورگاه کی است در او پای بیگانه وحشی پی است، نظامی
گور، قبر، گورجای: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است، فردوسی، وگر نابرومند راهی بود وگر بر زمین گورگاهی بود، فردوسی، زمین عجم گورگاه کی است در او پای بیگانه وحشی پی است، نظامی
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) : وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است دست تابستان از روی زمین کوتاه است. منوچهری
بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان. آفتاب رو. برآفتاب. خورتاب. (یادداشت مؤلف) : وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است دست تابستان از روی زمین کوتاه است. منوچهری
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری آستانه و 2 هزارگزی دهشال، با 1859 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از نهر لسکوکلایه و استخر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری آستانه و 2 هزارگزی دهشال، با 1859 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هجری شمسی). آب آن از نهر لسکوکلایه و استخر و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
اگر کسی بیند درخرگاه نشسته است، دلیل که از متاع دنیا چیزی یابد، یا زنی بخواهد، خاصه که بیند خرگاه ملک او بود. اگر دید خرگاه را به خضاب رنگ می کرد، دلیل که در طلب دنیا و معیشت آن رنجور بود. اگر خداوند خرگاه را نشناسد و خرگاه را به گونه سبز و سفید بیند، دلیل کند بر خیر و نیکی آن. محمد بن سیرین اگر بیند در خرگاه مجهول که به گونه سبز بود نشسته بود، دلیل که شهید شود. اگر بیند که خرگاه معروف ملک او بود، دلیل که زن او دیندار و به پارسا است. اگر بیند که خرگاه به گونه سفید بود، دلیل بر مال و منفعت کند. اگر خرگاه به گونه سرخ دید، دلیل که به لهو و عشرت دنیا مشغول شود. اگر بیند خرگاه به گونه کبود بود، دلیل بر اندوه و مصیبت است. اگر به گونه سیاه بیند، دلیل بر منفعت اندک کند. اگر خرگاه بیند که ملک او نبود، تاویل آن چه گفتیم از خیر و شر به صاحب خواب بازگردد.
اگر کسی بیند درخرگاه نشسته است، دلیل که از متاع دنیا چیزی یابد، یا زنی بخواهد، خاصه که بیند خرگاه ملک او بود. اگر دید خرگاه را به خضاب رنگ می کرد، دلیل که در طلب دنیا و معیشت آن رنجور بود. اگر خداوند خرگاه را نشناسد و خرگاه را به گونه سبز و سفید بیند، دلیل کند بر خیر و نیکی آن. محمد بن سیرین اگر بیند در خرگاه مجهول که به گونه سبز بود نشسته بود، دلیل که شهید شود. اگر بیند که خرگاه معروف ملک او بود، دلیل که زن او دیندار و به پارسا است. اگر بیند که خرگاه به گونه سفید بود، دلیل بر مال و منفعت کند. اگر خرگاه به گونه سرخ دید، دلیل که به لهو و عشرت دنیا مشغول شود. اگر بیند خرگاه به گونه کبود بود، دلیل بر اندوه و مصیبت است. اگر به گونه سیاه بیند، دلیل بر منفعت اندک کند. اگر خرگاه بیند که ملک او نبود، تاویل آن چه گفتیم از خیر و شر به صاحب خواب بازگردد.