جدول جو
جدول جو

معنی ورکرود - جستجوی لغت در جدول جو

ورکرود
(وَ کَ)
دهی جزو دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در6 هزارگزی راه عمومی واقع است. سکنۀ آن 501 تن و آب آن از چشمه و رود خانه اورنقاش تأمین می شود. محصول آنجا غلات، کشمش، بادام، گردو و شغل اهالی زراعت، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد و از طریق ساج میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان حومه دستجرد شهرستان قم. دارای 332 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، بنشن و انگور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان دیلمان است که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزو دهستان اشگور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان و در 45هزارگزی جنوب رودسر و 9هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقع است کوهستانی و سردسیر و تعداد سکنۀ آن 800 تن است، آبش از چشمه تأمین میشود و محصول آن بنشن و غلات و لبنیات و عسل و فندق است، شغل اهالی زراعت و گله داری و راههای آن مالروو صعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
ده کوچکی است از دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان در یک هزارگزی خاور امام واقع است و20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت. کوهستانی، معتدل، مرطوب و سکنۀ آن 275 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کِ کِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از بخش طالقان شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیر است و 575 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی است به همدان. (معجم البلدان). از بلوکات ولایت همدان، حد شمالی کوههای فرقان، شرقی پیشخوار، جنوبی حاجی لو و غربی مهربان. عده قری 72. جمعیت 20000 تن است. (از جغرافیای کیهان). دهی است از دهات همدان. (نزهه القلوب ص 72)
لغت نامه دهخدا
دهی است مرکز دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر آذربایجان در 21هزارگزی جنوب کلیبر آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دورفرو. هرچیز بسیار عمیق و ژرف. (ناظم الاطباء). گود. (دهار). ژرف. باگودی. عمیق. بعیدالقعر. قعیر. دورتک. دورته. قصعه: قعیره، کاسۀ دورفرود. (یادداشت مؤلف). رسوب، شمشیر که زخمگاه آن دورفرود شود. (دهار). رجوع به دورفرو و دورتک شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا. دارای 1000 تن سکنه میباشد. آب آن از قنات و شعبه رود خانه شور تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در جنوب سراب در آذربایجان واقع شده و رود قرانقو از آن میگذرد. رجوع به جغرافیای غرب ایران دکتر کریمی ص 39 شود. گرمرودولایتی است، درو صد پاره دیه بود و هوایش خوش تر از میانج بود و پنبه و انگور و برنج و دیگر حبوبات باشد و آبش از آن کوهها جاری است و فضلاتش در سفیدرود ریزدو مردمش سفیدچهره و ترک اخلاقند. حقوق دیوانیش بیست وپنجهزاروهشتصد دینار است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 86)
رودی است که از سراب برمیخیزد و به ولایت گرم رود به آب میانج جمع میشود و به سفیدرود میریزد و طولش دوازده فرسنگ باشد. (نزهه القلوب چ لیدن ص 223)
لغت نامه دهخدا
(مَرْوْ)
شهری است (به خراسان) با نعمت و آبادان و بر دامن کوه نهاده است و میوۀ بسیار، و رود مرو بر کران او بگذرد. (حدود العالم). موضعی به خراسان میان بلخ و مرو، و در خلافت عثمان به دست احنف بن قیس فتح شد. (یادداشت مرحوم دهخدا). شهری است نزدیک به مروالشاهجان و بین آن دو پنج روز مسافت است، و آن بر نهری عظیم قرار دارد لذا آن را بدین نام خوانده اند. این شهر از مرو دیگر کوچکتر است و اهل خراسان آن را مرّوذ تلفظ می کنند و نسبت بدان مروروذی و مرّوذی است. (از معجم البلدان). و نام دیگر آن مرغاب است. (روضه الصفا ج 3 در فصل وفات مهلب بن ابی صفره). در شمال غرجستان است و میان آن و مرو شاهجان پنج منزل است و مروالروذ از مرو شاهجان کوچکتر است و رودی بزرگ بر آن گذرد، و پنج دیه از این ناحیت است. (یادداشت مرحوم دهخدا). مروالرود. مروالروذ. مرو روذ. مروذ:
ز دشت هری تا لب مرورود
سپه بود آکنده چون تار و پود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
سپهرش همی داد گفتی درود.
فردوسی.
سوی طالقان آمد و مرورود
جهان پرشد از نالۀ نای و رود.
فردوسی.
در ربیعالاّخر سنۀ سبع و ثلاثین و اربعمائه که امیر خراسان ابوسلیمان جغری بیک داود بن میکال بن سلجوق بوداز مرو برفتم به شغل دیوانی و به پنج دیه مرو الرودفرود آمدم. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 1). شب به دیه بارباب بودم و از آنجا به راه سمنگان و طالقان به مروالرود شدم سپس به مرو رفتم و در آن شغل که به عهدۀ من بود معاف خواستم. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 3).
ز ناگاه در مرورودش بکشت
از آن پس که شد روزگارش درشت.
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وَ)
رود خانه مرغاب است و شهر مرو در کنار آن واقع شده است. (برهان) (آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
جایی است بین همدان و قزوین که در آن به سال 29 هجری بین ایرانیان اهالی دیلم و مسلمین جنگی شدید درگرفت نام پادشاه دیلم موثا و نام امیرعرب نعیم بن مقرن بود، این جنگ از لحاظ اهمیت و شدت با نبرد نهاوند برابری میکرده و این کارزار به پیروزی مسلمانان منتهی شد و سردار عرب درباره آن چنین سروده است:
فلمّا اتانی ان موثا رهطه
بنی باسل جرّوا خیول الاعاجم
صدمناهم فی واج روذ بجمعنا
غذاه رمیناهم باحدی العظائم
فما صبروا فی حومه الموت ساعه
لحد الرماح والسیوف اصوارم
اصبنا بها موثا و من لف جمعه
و فیها نهاب قسمه غیر غانم
کانهم فی واج روذ و جره
ضنین اغانیها فروج المخارم،
(معجم البلدان)،
واج دود که در قاموس الاعلام ترکی آمده ظاهراً تحریفی از همین کلمه است، رجوع به قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِنَ / نِ)
آتش افروخته. (ناظم الاطباء) ، گردکرده. فراهم آورده
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
گویا از ابزار موسیقی بوده است:
برسر سرو بانگ فاختگان
چون طربرود دلنواختگان.
نظامی.
کدو برکشیده طربرود را
گلوگیر گشته به امرود را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تُ)
رودی است در مازندران و ظاهراً دیهی هم بوده است بهمین نام در حوالی رامسر و آخوند محله کنونی. چه رابینو پس از ذکر نام رودخانه های مازندران (ص 6) بشرح سفر خویش می پردازد و آرد: ده دریا پشته داری سی خانه و یک مسجد... است بعداز عبور از ترک رود از میان آخوند محله که... داشت گذشتیم. (ص 18) و در 106 در ذکر نام دیهای تنکابن (بخش e) سختسر از ترک رود بمانند دیه یاد میکند از این روی ممکن است نام رود خانه یاد شده و دیه مذکور بسبب مجاورت یکی شده باشد
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
قدیس، یوحنّا القدیس. نام یکی از دوازده حواری عیسی و شاگرد محبوب آن حضرت. در جلیلۀ بیت سعید تولد یافت و از جوانی به عیسی مسیح پیوست و ظاهراً پیش از آن درک محضر یحیی تعمیددهنده کرده بود و از شاگردان او بشمار میرفت. وی نویسندۀ انجیل یوحنّا است. رجوع به یوحنّا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ولایتی از ماوراءالنهر. (شعوری از مجمعالفرس). نام شهریست در ترکستان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماوراءالنهر است. (انجمن آرا). ماوراءالنهر که ترکستان باشد. (آنندراج) (برهان). وررود. ورازرود. رجوع به ورارود شود، رود خانه ماوراءالنهر. (آنندراج) (برهان). رود آمو و ترکستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان اصفهان و در جنوب اصفهان واقع و محدود است از شمال به اصفهان و بخش سده، از جنوب به کوه صفه، از خاور و باختر به زاینده رود. وضع طبیعی: یک رشته ارتفاعات کوه صفه و تخت رستم که در جهت خاور و باختر کشیده شده و در جنوب دهستان واقع و بلندترین قلۀ آن 2240 متر است رودخانه: قسمتی از مسیر رود خانه زاینده رود در حد خاوری و باختری و شمالی این دهستان واقع شده است. زمستان آن معتدلست و آب قراء آن از رود خانه زاینده رود و چاه تأمین میشود. این دهستان از 9 آبادی تشکیل می شود و سکنۀ آن 15276 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از دهستان های بخش نطنز شهرستان کاشان است. در شمال دهستان چیمه رود واقع و کوهستانی است و از 7 آبادی تشکیل شده است. سکنه در حدود 5400 تن. و قراء مهم آن ابیانه و طره و کمجان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ)
زیر و زبر. زیر و رو. بالا و زیر. زیر و بالا. (یادداشت مؤلف). همه اطراف. بلندی و پستی. بالا و پائین و زیر و زبر. (ناظم الاطباء).
- برفرود سخن، فراز و نشیب آن. نیک و بد آن:
بکوشم باندازۀ دستگاه
کنم برفرود سخن را نگاه.
شمسی (یوسف وزلیخا).
- برفرود کاری، زیر و زبر آن. اختلاف و تمایز آن:
خدمت سلطان بجان از شهریاری خوشتر است
وین کسی داند که داند برفرود روزگار.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماورأالنهر است و آن ملکی است مشهور. (برهان) (انجمن آرا). ممالکی که در آنطرف رود آمویه واقع شده و به تازی ماوراءالنهر گویند. (ناظم الاطباء). ورزرود. (انجمن آرا). ورازرود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اسدی گوید: ورارود ماوراءالنهر است. فردوسی گوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان
ورارود را ماوراءالنهر خوان.
(لغت فرس ص 109).
جهانگیری آرد: ورارود با اول مفتوح و رای ثانی مضموم و واو مجهول و ورازرود با اول مفتوح به ثانی زده و الف مفتوح به زای منقوطه زده و ورزرود به اول مفتوح به ثانی زده و زای منقوطۀ مکسور و رای مضموم نام ماوراءالنهر است. و در صحاح الفرس نیز آمده:ورارود ماوراءالنهر است. (فرهنگ نظام). و در فهرست ولف مستقلاً ورارود نیامده اما ورزرود را به معنی سرزمین ماوراءالنهر آورده، و به فرهنگ عبدالقادر شمارۀ 2644 ارجاع کرده است ولی بیت مزبور را در شاهنامه های مأخذ خود نیافته است. رشیدی گوید آزارود و زارود، ماوراءالنهر. فخری گوید:
یک موی مباد از سر او کم که جهان را
آن موی به از جمله سمرقند و ازارود.
و رودکی (چنین است !) گوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان
وزارود را ماورالنهر دان.
و گاهی به مد الف و غیرمد و حذف کلمه رود نیز آید چنانکه گویند سیب آزا، یعنی سیب ماوراءالنهر. مؤلف سراج ازارود (بالکسر و بفتح نیز) بدین معنی مخفف (از آن روی رود) و از رود به حذف الف دوم مخفف آن و آزارود به مد و آزا تنها به مد و به غیر مد غیر ثابت و ورارود (ثانی رای مهمله) غلط وتصحیف ازارود چه ورا به معنی آنطرف عربی است نه پهلوی و تبدیل الف به واو جائز. (حاشیۀ فرهنگ رشیدی ذیل آزارود). ولی وجه اشتقاق سراج درست نمی نماید. ورازود هم که برهان آورده تصحیف است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ بُ)
نام یکی از دهستانهای بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. این دهستان در خاور بخش واقع شده. از 78 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن درحدود 33900 نفر و قراء مهم آن کهریز - گایگان - چین سلطان - گندسینه، سور - اردودرخمه بالا و پائین - گندر - اوزن - زمزم - جلیل آباد - آلی گر - کان سرخ - شاهپورآباد - مغانک پائین - شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَرْ رِ کَ)
دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام در 26هزارگزی جنوب خاور قلعه دره، کنار راه مالرو امامزاده نصیرالدین. کوهستانی و معتدل و دارای 158 تن سکنۀ شیعه است. زبانشان کردی و لری است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. زمستان به چالاب مهران میروند. چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری سیاهکل. این ناحیه در جلگه واقع و مرطوب و مالاریائی است. بدانجا 765 تن سکنه می باشد که گیلکی و فارسی زبانند. آب آن از نهر خرارود و محصولاتش: برنج، چای، لبنیات و عسل است. اهالی بکشاورزی و گله داری و شال بافی گذران میکنند و راه آن مالرو است. مزارع کوچک بام و بام لنگه جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ رو)
نام رودی است در مازندران: چون از خرم آباد مازندران به طرف کلارستاق بحرکت آییم جاده ای در حدود دو میل و نیم که از عباس آباد گذشت به خرک رود می رسد، این رود با جریان آرام و پرپیچ وخمش قابل ملاحظه است. (از مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی از دهستان ابسترده بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری چقلوندی کنار راه باختری شوسۀ چقلوندی به بروجرد. این دهکده در دامنه قرار دارد با آب و هوای نواحی سردسیری، آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و صیفی و لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان سیاه چادر و فرش بافی و راه اتومبیل رو و ساکنان از طایفۀ ملکشاهی بوده و در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام رودی است که به زره سیستان ریزد: و دیگر آن است کنون پیداست که رود هیرمند و رخدرود و خاش رود و فراه رود و خشکرود و هروت رود و آب دشتها و کوهها از همه اطراف سیستان و از هزار فرسنگ همه بزره آید و یکی سوراخ است آن رادهان شیر گویند نه بزرگ. (از تاریخ سیستان ص 16)
لغت نامه دهخدا
(پُ دُ)
پرثنا. پرستایش:
بشادی ز اسپان فرود آمدند
زبان و روان پردرود آمدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فُ پَ مُ دَ)
گرد کردن. برداشتن. بارکردن: که که ورکردن، برکردن، ستودن، افراشتن و بلند کردن، برکندن. برکشیدن. از بیخ کندن. برانداختن، تکیه کردن، سوختن و آتش افروختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفرود
تصویر برفرود
بالا و زیر، زیر و رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرارود
تصویر فرارود
ماورا النهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشکرود
تصویر خشکرود
مسیل
فرهنگ واژه فارسی سره