جدول جو
جدول جو

معنی وروشت - جستجوی لغت در جدول جو

وروشت
نهالی که در کنار درخت اصلی جوانه زند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وروت
تصویر وروت
خشم، غضب
فرهنگ فارسی عمید
تیر باشد. (لغت فرس اسدی) :
ای مسلمانان زنهار ز کافر بچگان
که به دروشت بتان چگلی گشت دلم.
عماره.
مرحوم دهخدا در یادداشتی با علامت تردید و استفهام آن را از دروشتن به معنی درو کردن دانسته و گشت را نیز ’کشت’ ضبط کرده و چنین نوشته است: این شعر را در فرهنگها برای دروشت به معنی تیر شاهد آورده اند وکشت را هم گشت ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(رِ وِ)
دهی است از بخش سربند شهرستان اراک. سکنۀ آن 287 تن و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و انگور. آب از چشمه و رود خانه مروار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(فَلْیْ)
ورش. واداشتن کسی را. (از اقرب الموارد). اغراء. (اقرب الموارد). ورغلانیدن. (ناظم الاطباء) ، وارد شدن بر کسانی به هنگام خوردن طعام تا با آنان غذا خورد بدون آنکه دعوت شده باشد. (از اقرب الموارد). بر طعام خوردن طفیلی کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوانده برآمدن بر قوم در وقت خوردن. (ناظم الاطباء) ، گرفتن طعام و به حرص تمام خوردن آن را. (اقرب الموارد). گرفتن غذا و گویند با ولع و حرصی تمام خوردن آن را تا آنجا که از شدت حرص و میل به طعام خود را نیز مکرم و محترم ندارد. (از اقرب الموارد). گرفتن چیزی از طعام را. (ناظم الاطباء) ، آزمند شدن و طمع ورزیدن چیزی را و در پی کارهای دون شدن. (از اقرب الموارد). رجوع به ورش شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
خشم. (اوبهی) (حاشیۀ اسدی) (فرهنگ فارسی معین). غضب. (فرهنگ فارسی معین).
- وروت کردن، خشم کردن. غضب کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
بر من ای سنگدل وروت مکن
ناز بر من تو با بروت مکن.
بارانی (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وروت
تصویر وروت
خشم و غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وروت
تصویر وروت
((وُ))
خشم، غضب
فرهنگ فارسی معین
کتک خوردن، میوه ی فروریخته از درخت و به ویژه گردویی که در
فرهنگ گویش مازندرانی
پر حرفی کردن، بیهوده سخن گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پناهگاه احشام درمراتع به هنگام برف و باران
فرهنگ گویش مازندرانی
سراسیمه، بدون درنگ، بی حیا، پی در پی، به طور مداوم
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی