جدول جو
جدول جو

معنی ورودیه - جستجوی لغت در جدول جو

ورودیه
(وُ دی یَ / یِ)
حق و پولی که بابت وارد شدن به جایی باید پرداخت: ورودیه برای رفتن به باغ وحش. حق دخول در جایی. مانند انجمن، مدرسه، و غیره. حق الورود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ورودیه
درآیه حق دخول در جایی (انجمن مدرسه و غیره) حق الورود
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
فرهنگ لغت هوشیار
ورودیه
((وُ یِّ))
حق وجهی که بابت داخل شدن در جایی پرداخت می شود، حق الورود
تصویری از ورودیه
تصویر ورودیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمودیه
تصویر پرمودیه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ساوه پادشاه ترک و هم زمان با بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورواره
تصویر ورواره
بالاخانه، غرفه، خانۀ تابستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرودین
تصویر فرودین
فروردین، ماه اول سال خورشیدی پس از اسفند و پیش از اردیبهشت، ماه اول بهار، روز نوزدهم از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
ورزش کرده، نیرومند، حاصل کرده و به دست آورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورویه
تصویر دورویه
از دورو، از دو طرف، آنچه دارای دوروی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرودین
تصویر فرودین
زیرین، پایینی، کنایه از زمینی، کنایه از پست تر
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دی یَ)
مؤنث وردی. (اقرب الموارد). رجوع به وردی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ولودیه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
وراده. (ناظم الاطباء). گلگون گردیدن اسب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). گلگون شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). رجوع به وراده شود
لغت نامه دهخدا
(وُ دی یَ)
کودکی و خردی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ستم. (منتهی الارب). جفا. (اقرب الموارد) ، کم مهربانی. (منتهی الارب). قلت رفق، کم دانشی به کارها چون کار کودکان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
منسوب به ورود.
- در ورودی، دری که از آن به جایی وارد میشوند. در برابر در خروجی.
، آنچه مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد.
- امتحانات ورودی، کنکور
لغت نامه دهخدا
تصویری از وردوکه
تصویر وردوکه
خانه ای که باچوب و علف پوشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارکرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحدیه
تصویر واحدیه
واحدیت در فارسی: یکتایی
فرهنگ لغت هوشیار
مروریه در فارسی: کاهوی تلخ کاسنی دشتی یکی از گونه های کاسنی که آنرا کاهوی تلخ نیز گویند خندریلی خس بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروسیه
تصویر فروسیه
از ریشه پارسی فروسه بنگرید به فروسه و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
زیرین پایینی، چوب آستانه در چوب زیرین چهار چوب عتبه. ماه اول سال شمسی و آن مدت توقف آفتابست در برج حمل و مدت آن را اکنون 31 روز گیرند، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی (فروردین روز)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ضروری: آچار بایسته درواژ مونث ضروری. یا ضروریه مطلقه. قضیه موجهه که در آن حکم شود به ضرورت نسبت ثبوتیه یا سلبیه بین موضوع و محمول مادام که ذات موضوع موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گل میمون که پایاست و به طور خودرو در مزارع می روید و دارای دانه های ریز شبیه بارزن و سیاه رنگ است و آن در تداوی به عنوان قابض و مسکن به کار می رفته است اخینوس اخیروس ارینوس
فرهنگ لغت هوشیار
برباره: لنبوئنهم من الجنه غرفا: بخدای که فرود آریم ایشانرا دربهشت درکاخهایی که آن بنلدترین خانه هاباشد واگربه ثاخوانی لنبوینهم بخدای که همیشه بداریم ایشانرا در ورواره های بهشت و ورواره را مخصوص کرد که ازخانه ها آن خوشترباشد
فرهنگ لغت هوشیار
واتگرایان پیروان فضل الله سبزواری همروزگار تیموریان که باورهایی درباره وات ها و چم هروات دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهودیه
تصویر رهودیه
نرمی آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
در آیی منسوب به ورود آنچه مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد: امتحانات ورودی در ورودی
فرهنگ لغت هوشیار
وجودیه در فارسی مونث وجودی بودشی و هست گوهری (اصالت وجود) مونث وجودی. یا قضیه وجودیه. قضیه مطلقه خاصه است که حکم در آن بوجودایجاب یاسلب کند نه بامکان صرف. یا وجودیه لادائمه. قضیه مطلقه ای که مقید به لادوام باشد، یا وجودیه لاضروریه. قضیه مطلقه ای که مقید به لاضرورت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورودی
تصویر ورودی
منسوب به ورود، آن چه مخصوص و مربوط به ورود و دخول کسان در جایی باشد، در ورودی، امتحانات ورودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودین
تصویر فرودین
((فَ وَ))
زیرین، پایینی، چهارچوب، آستانه در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرودین
تصویر فرودین
((فَ رْ وَ دَ))
اولین ماه از هر سال شمسی که خورشید در حرکت ظاهری خود در برج حمل (برّه) قرار می گیرد، نام روز نوزدهم از هر ماه شمسی، فرودین، فوردین، فروردین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورواره
تصویر ورواره
((وَ رِ))
فرواره، بالاخانه، خانه تابستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورزیده
تصویر ورزیده
کارآزموده، با تجربه، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورودی
تصویر ورودی
درآیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
در، دروازه، مدخل
متضاد: خروجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد