جدول جو
جدول جو

معنی ورمیشل - جستجوی لغت در جدول جو

ورمیشل(وِ شِ)
نوعی رشتۀ فرنگی که به شکل رشته هایی باریکتر از اسپاگتی تهیه شود و آن را در سوپ و آش به کاربرند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ورمیشل
نوعی رشته فرنگی که بشکل رشته هایی باریکتر از اسپاگتی تهیه شود و آنرا در سوپ و آش بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
ورمیشل((وِ شِ))
نوعی ماکارونی خیلی نازک که در سوپ می ریزند
تصویری از ورمیشل
تصویر ورمیشل
فرهنگ فارسی معین
ورمیشل((وِ))
نوعی خمیراک رشته مانند با قطر کم و طول زیاد، رشته فرنگی (واژه فرهنگستان)
تصویری از ورمیشل
تصویر ورمیشل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وریشه
تصویر وریشه
(دخترانه)
درخشش، برق (نگارش کردی: وریشه)
فرهنگ نامهای ایرانی
(وَ رَ)
منسوب به ورم. ورم کرده. رجوع به ورم شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام حاکم هرات بوده است از طرف غوریان بزمان محمد خوارزمشاه. حمدالله مستوفی می گوید: سلطان محمد خوارزمشاه به نیشابور آمد و با ضیاءالدین علی جنگ کرد و او را با امرای خود اسیر گردانید و بزرگی نمود و بجان امان داد و پیش سلطان غورفرستاد، پس عزم هری کردند خرمیل از قبل غوریان حاکم بسر خود نصرت ملک را بنوا فرستاد. (تاریخ گزیده چ 1 ص 410). جوینی درباره این مرد آرد: ’چون سلطان حکم ممالک هراه در قبضۀ خرمیل نهاد و عنان مراجعت معطوف کرد و بکلیات امور دیگر از غزو و جهاد اشتغال نمود سبب اراجیفی که افتاد که سلطان در غزای لشکر ختای معدوم شده ست شیطان تسویل دماغ خرمیل را بسودای محال آکنده کرد و اباطیل غرور در نهاد او مجال گرفت بنزدیک سلطان محمود رسولی فرستاد و چون مخالفت سلطان موافقت ایشان بود خرمیل را به انواع مبرات موعود گردانیدندو باز سکه و خطبه بنام غوریان کرد و جماعتی را که بحضرت سلطانی انتما و اعتزا داشتند بگرفت’، سرانجام بدست سلطان از بین رفت. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 66)
لغت نامه دهخدا
فرارکننده. (ناظم الاطباء).
- وردار و ورمال، آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).
- ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن. چپو کردن. سر خوراکی ریختن و یک باره آن را تمام کردن. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- ورمال زدن یا ورمال کردن، گریختن از ترس
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، سکنۀ آن 397 تن. آب آن از زرینه رود. محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میش نر. غوچ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مردم آمیخته از هر جنس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قرمش. و شاید مأخوذ از ترکی قرش مش و قرش میش باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ جِ)
بافتن یا باریک بافتن بوریا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باریک بافتن بافته را. (اقرب الموارد) (المنجد) ، خون آلود کردن. (تاج المصادر بیهقی). زبون و آلوده و آلوده بخون و ناچیز گردانیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، ناسره کردن سخن را. (از المنجد). تزییف کلام. (اقرب الموارد) ، رمل بر خط پاشیدن. (از المنجد). ریگ پاشیدن نویسنده بر نوشتۀ خود تا مرکب آن خشک شود. واین از لغات مولده است. (از اقرب الموارد) ، آلوده شدن تیر به خون. (از اقرب الموارد). آلوده شدن جامه به خون. (از المنجد) ، ارمله گردیدن زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بی شوی شدن زن با مرگ شوهر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام قدیمی مردم کی لیکیه که اصلاً از جزیره کریت بودند. و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 740 و 741 ولیکیها و هی پاخیان شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
در اصطلاح امروزین عرب زبانان، بشکه. ج، برامیل. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ورمال آقا را دمش دادن، چیزی را برداشتن و بردن و خوردن چیوکردن سر خوراکی ریختن و یکباره آنرا تمام کردن، یا وردار و ورمال. آنکه چیزی را بر میدارد و فرار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمیش
تصویر قرمیش
قرمش بنگرید به به قرمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمیل
تصویر قرمیل
فرانسو تازی گشته گیاه مروارید علف مروارید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورمال
تصویر ورمال
((وَ))
وردارنده و ورمالنده، کسی که پول یا مال اشخاص را بالا می کشد، مال مردم خور
ورمال آقا را دمش دادن: چیزی را برداشتن و بردن و خوردن، چپو کردن، سر خوراکی ریختن و یکباره آن را تمام کردن
فرهنگ فارسی معین
مورب
فرهنگ گویش مازندرانی