جدول جو
جدول جو

معنی ورزن - جستجوی لغت در جدول جو

ورزن(وَ زَ نِ)
دهی جز دهستان ارانگۀ بخش کرج شهرستان تهران. کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 130 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین می شود. و محصول آنجا غلات، لبنیات، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
ورزن
از توابع مالرود نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورزان
تصویر ورزان
(پسرانه)
محافظ، نگهبان، فصلها (نگارش کردی: وهرزان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
(پسرانه)
نام پسر فرشید، پسر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرزن
تصویر گرزن
(پسرانه)
تاجی که شاهان بر سر می گذاشتند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ورزم
تصویر ورزم
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، انیسه، وراغ، برزین، تش، اخگر، آذر، مخ
شعلۀ آتش
گرمی آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزن
تصویر درزن
سوزن که با آن چیزی بدوزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزا
تصویر ورزا
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزو، برزگاو، برزه گاو، نر (گاو) مثلاً گاو ورزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزن
تصویر روزن
سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزش
تصویر ورزش
کار پیاپی، پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت، حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات، هر گونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی به تنهایی یا دسته جمعی انجام داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزن
تصویر برزن
قسمتی از شهر شامل چند خیابان و کوچه، کوی، محله، شعبه ای از شهرداری که به امور یک کوی یا محله رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزی
تصویر ورزی
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
در فوتبال، بازیکنی که در زدن ضربات با سر مهارت دارد، آنکه از اطاعت امری سر باز زند، سرکش، نافرمان، سر زننده،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزو
تصویر ورزو
گاو نر مخصوص شخم زدن زمین، ورزا، برزگاو، برزه گاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس، الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرزن
تصویر گرزن
تاج مرصع که در قدیم روی تخت بالای سر پادشاهان می آویخته اند، تاج، طرز قرار گرفتن گل ها بر روی شاخه ها مانند گل گاوزبان
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
دورپرتاب. دورانداز. تفنگ و جز آن که از فاصله دور بزند. تفنگ و اسلحۀ دیگر که از مسافت دور بر هدف اصابت کند. که پرتاب دور دارد: که تیررسی دور دارد، توپ دورزن، تفنگ دورزن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان پائین بخش حومه شهرستان اردستان در 45 هزارگزی خاور اردستان و35 هزارگزی شمال خاوری راه شهراب به نائین. جلگه، معتدل با150 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و خشکبار و پشم و روغن. شغل اهالی زراعت. راه آن فرعی است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ زَ)
دهی است جزء دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 15هزارگزی راه شوسۀ خمین به اراک. این دهکده کوهستانی و سردسیر با 309 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است. این دهکده از دو قسمت بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ نِ)
دهی از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در جنوب خاور کوهپایه و در کنار زاینده رود. منطقه ای جلگه ای و معتدل است و 2806 تن جمعیت دارد. آب آن از زاینده رود تأمین می شود و محصولات آنجا غلات، پنبه و هندوانه است. شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از برزن
تصویر برزن
کوی، کوچه، محله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزن
تصویر سرزن
آنکه از اطاعت سر باز زند نافرمان عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزن
تصویر ترزن
گرانمایگی، ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرزن
تصویر جرزن
کسی که در قمار و بازی جر زند و دبه درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد، سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن بدرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورزن
تصویر دورزن
دور انداز، دور پرتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرزن
تصویر غرزن
زن بد کار روسپی قحبه، مرد دیوث قلتبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورزه
تصویر ورزه
مهارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برزن
تصویر برزن
محله
فرهنگ واژه فارسی سره
تبر زن، نوعی ملخ، درخت تبریزی
فرهنگ گویش مازندرانی
حفار حفرکننده ی زمین از قبیل مقنیان چاه، قنات و امثالهم، وسیله ای برای صاف کردن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی