- ورداشتن (فُ رَ دَ)
در تداول، برداشتن. (ناظم الاطباء) : زنبیل را وردار بگذار آن گوشه. (فرهنگ فارسی معین) ، ورداشتن جامه، قناس داشتن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، افراشتن. (ناظم الاطباء). بلند نمودن. (از ناظم الاطباء) ، تحمل کردن. تاب آوردن. (فرهنگ فارسی معین) : من چشمم ورنمیدارد که کسی را گرسنه و تشنه ببینم. (از فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده) ، فروبردن چیزی در مقعد یا فرج.
- شاف ورداشتن، شاف گذاشتن.
- ، مفعول شدن از عمل مباشرت با جنس مخالف یا هم جنس. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
- شاف ورداشتن، شاف گذاشتن.
- ، مفعول شدن از عمل مباشرت با جنس مخالف یا هم جنس. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
