جدول جو
جدول جو

معنی ورخجی - جستجوی لغت در جدول جو

ورخجی
زشتی، بی مقداری، پستی
تصویری از ورخجی
تصویر ورخجی
فرهنگ فارسی عمید
ورخجی
(وَ رَ)
ورخچی. زشتی و زبونی و پلیدی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ورخجی
ورخچی
تصویری از ورخجی
تصویر ورخجی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورخج
تصویر ورخج
زشت، بی مقدار، پست، برای مثال دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم / که بد نتیجۀ طبع ورخج مردارم (سوزنی- مجمع الفرس - ورخج)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخجی
تصویر فرخجی
زشت، نازیبا، برای مثال نامم همای دولت و شهباز حضرت است / نه کرکس فرجحی و نه زاغ تخجم است (خاقانی - ۸۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراجی
تصویر وراجی
پرحرفی، پرگویی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
معرب چرخچی. توپچی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
فرخج. ورخچ. زشت و زبون و پلید و کریه منظر. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). چرکین و زشت و زبون و پلید و کریه منظر و بدگل. (ناظم الاطباء) :
پیش دلشان سپهر انجم
این بوده ورخج و این تخجّم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خَ)
ابوالحسن علی بن حسین. او راست: احاسن المحاسن، چ 1301 هجری قمری (از معجم المطبوعات ج 1)
لغت نامه دهخدا
(رُخْ خَ)
منسوب است به رخجیه که قریه ای است در نزدیکی بغداد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
زشتی. (برهان) (آنندراج). کراهت منظر. (فرهنگ فارسی معین) : اگر نظرت بر ورخچی بیفتد دلت برنشورد. (فرهنگ فارسی معین از معارف بهاء ولد چ 1338 ص 14) ، زبونی. (برهان). فرومایگی. پستی. (فرهنگ فارسی معین). پلیدی. (برهان). رجوع به ورخجی شود
لغت نامه دهخدا
(وِرْ را)
هرزه و لاف زدن و به هندی بک بک کرنا. (آنندراج از سفرنامۀ شاه ایران) ، در تداول پرگویی و با کردن صرف شود:
شغل خوبی زیر سر کن دخل دار
جان بابا را به وراجی چکار؟
بهار (دیوان ج 2 ص 238 از فرهنگ فارسی معین).
- وراجی کردن، پرگویی کردن. پرحرفی کردن
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
پلشتی. زشتی. زبونی. بدی. (برهان). پلیدی. زشتی. پلشتی. (یادداشت به خط مؤلف). از: فرخج + یاء مصدری. (حاشیۀ برهان چ معین) :
نیز روا دارد از فرخجی این شعر
گر به چنین شعر من ورا نستایم.
سوزنی.
نامم همای دولت و شهباز حضرت است
نه کرکس فرخجی و نه زاغ تخجم است.
خاقانی.
رجوع به فرخج و فرخچ شود
لغت نامه دهخدا
روده درازی پر چانگی پرحرفی روده درازی: شغل خوب زیر سر کن دخل دار جان بابا را به وراجی چکار ک (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
ورخچ: سبحانک می گفتم آواز خر آمد. دلم ورخج و مشوش شد
فرهنگ لغت هوشیار
زشتی کراهت منظر: اگر نظرت برورخچی بیفتد دلت بر نشورد)، زبونی فرومایگی پستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخجی
تصویر فرخجی
زشتی بدگلی، ناشایستگی عدم تناسب، پلیدی، سستی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورخجیون
تصویر خورخجیون
سریانی بختک خفتک کابوس بختک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورخج
تصویر ورخج
((وَ رَ))
چرکین، پلید، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورخجیون
تصویر خورخجیون
((خُ خُ وَ))
کابوس، بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراجی
تصویر وراجی
پرگویی
فرهنگ واژه فارسی سره
پرچانگی، پرگویی، حرافی، روده درازی، هرزه درایی
متضاد: پرحرفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد