جدول جو
جدول جو

معنی ورجاوند - جستجوی لغت در جدول جو

ورجاوند
بلندپایه، ارجمند، برازنده، نیرومند
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
فرهنگ فارسی عمید
ورجاوند
(وَ وَ)
ارجمند. برازنده، دارای فره ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
ورجاوند
ارجمند برازنده، دارای فره ایزدی خداوند ارج
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
فرهنگ لغت هوشیار
ورجاوند
((وَ وَ))
ارجمند، گران قدر
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
فرهنگ فارسی معین
ورجاوند
برازنده، مقدس
تصویری از ورجاوند
تصویر ورجاوند
فرهنگ واژه فارسی سره
ورجاوند
ارجمند، ارزشمند، برازنده، فرهمند، محترم، گرامی
متضاد: بی مقدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
ارجمند، دارندۀ ورج، صاحب ارج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
گیاهی علفی با برگ هایی قلب مانند که مصرف دارویی دارد، چپقک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوند
تصویر راوند
ریوند، گیاهی از خانوادۀ ریواس با ساقۀ خزنده که مصرف دارویی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
چوب بزرگی که برای جلوگیری از بازشدن در، پشت آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ وَ)
قصبه ای از خواف به نیشابور. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان). دریواس. فدرنگ. شجار. فردر. فردره. و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حمزلو بخش خمین شهرستان محلات، واقع در 15هزارگزی شمال خاوری خمین، این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 1030 تن سکنۀ فارسی و ترکی زبانست، آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند، انگور و بادام است، اهالی به کشاورزی و قالیچه بافی گذران می کنند و از طریق امیریه میتوان ماشین به آنجا برد، مزرعۀ قده جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است از مزارع بلوک قمصر کاشان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
دهی از دهستان پنجهزارۀ بخش بهشهر شهرستان ساری. آب آن از چشمه و قنات است. سکنۀ آن 785 تن است. محصول عمده آنجا برنج و غلات و مرکبات و صیفی و مختصر میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَرْ را وَ)
شاخه ای از تیره پولادوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به طایفۀ فولادوند شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
موبد موبدان بهرام گور و نیز پسر نرسی، وزیر او:
بود پیری بزرگ نرسی نام
هم لقب با برادر بهرام...
شاه از او یک زمان نبودی دور
شاه را هم رفیق و هم دستور
سه پسر داشت اوی و هر پسری
بسر خویش عالم هنری
آنکه مه بود از آن سه فرزندش
نام کرده پدر زراوندش
شه عیارش یکی بصدکرده
موبد موبدان خود کرده.
(هفت پیکر چ وحید ص 121).
صاحب انجمن آرا و به پیروی او صاحب آنندراج در ذیل زراوند آرد: در اسکندرنامۀ نظامی گفته زراوند نام پهلوانی بوده و این مصرع از قول اوست: زراوند مازندرانی منم. ظاهرا تصحیفی شده و صحیح زریوند است. رجوع به زریوند و گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
نام دوائی است که آن دو نوع می باشد یکی را زراوند طویل می گویند یمنی دراز و آن را شجره رستم و قثأالحیه میخوانند و آن نر باشد و از انگشت نر گنده تر. گرم است در سیم، خشک است در دویم. و دیگری را زراوندمدحرج خوانند یعنی مدور و آن ماده باشد و معروف است به شاهی. بهترین آن زرد زعفرانی باشد و آن گرم است در دویم و خشک است در سیم. (برهان). گیاهی است از طایفۀ بادرنجبویه و معطر و بر دو قسم: زراوند طویل و زراوند مدحرج که زراوند گرد باشد. (ناظم الاطباء). نام دوائی است و آن دو نوع می باشد یکی را طویل و دیگری را مدحرج یعنی مدور. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). و به اصفهانی آن را نخود الوندی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپه ای های بی گلبرگ که تیره خاصی بنام تیره زراوندها را می سازد. این تیره جزو تیره های نزدیک به اسفناجیان است گلهایش ارغوانی یا صورتی و برگهایش بی دندانه و ریز و ریشه اش کلفت و میوه اش کروی است. ارسطولوخیا. زهر زمین. (فرهنگ فارسی معین) : طویل است یعنی دراز و مدحرج است یعنی گرد و نوع سیم همچون شاخ رز است و طویل را نر گویند و مدحرج را ماده گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بعضی طبیبان اندر این شراب سه درم سنگ زراوند گرد افزایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و لکلرک ج 2 ص 203 و بحر الجواهر و الفاظ الادویه و مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ)
ارجمند. (یادداشت مؤلف) :
ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج
نامداری که از او نام همی گیرد نام.
لامعی.
، دارندۀ فرۀ ایزدی. خداوند ارج. (فرهنگ فارسی معین) : سام نریمان (را) پرسیدند که ای پیروزگر سالار، آرایش رزم (به) چیست ؟ جواب داد که به ورجمندشاه و دانشی سپهبد بارای و مبارز هنری که زره دارد و با کمان جنگ جوید. (فرهنگ فارسی معین از نوروزنامه چ مینوی ص 42)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند و جامه و فوطه و ازار و لنگی و مانند آن بر بالای وی اندازند. (ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) ، ریوند. (ناظم الاطباء). لغتی است در ریوند چینی در تداول عامه. (منتهی الارب). ریوند را نیز گویند و آن دواییست مشهور ومعروف و گویند ریوند بیخ ریواس است و آن چینی و خراسانی می باشد، چینی را برای مردمان و خراسانی را برای دواب و چهارپایان دیگر استعمال کنند. خراسانی را راوندالدواب و چینی را راوند لحمی گویند. (از برهان). دوایی نباتیست زردرنگ مبرد بالعرض که باسهال گرمی جگر فرونشاند و مقوی قوت جاذبۀ جگر است، ریوند امالۀ همین است. (از تحفه المومنین) (غیاث اللغات). بیخ ریباس که بیخ جگری نیز نامند. (از مخزن الادویه). ریشه ای است معروف که جنس اعلای آن در چین و روم میروید برای جگر و رفع حرارت و دفع صفرا بی اندازه مؤثر است و بیشتر در شربتهای مسهلی بکار میرود. (از شعوری ج 2ورق 4). صاحب اختیارات بدیعی آرد: بپارسی ریوند گویند مؤلف گوید: بیخ ریواس است و صاحب منهاج گوید: دو نوع است چینی و خراسانی، خراسانی معروف به ود به راوندالدواب جهت چهارپایان مستعمل کنند و چینی جهت آدمیان. و بهترین آن چینی بود که خوب سحق کنند، برنگ زعفران بود و چون بشکند اندرون وی بطریق کوهان گاو بود و آن را ریوند طبی خوانند و طبیعت آن گرم است و گویند معتدل است. شیخ الرئیس گوید: گرم است و خشک در دوم چون سحق کنند با سرکه و بر کلف روی مالند زایل گرداند. چون بیاشامند بادها را نافع بود و ضعف معده و درد گرده ومثانه و رحم و درد جگر و ورم سپرز و عرق النساء و نفث دم که در سینه بود وربو و فتق و فواق و خناق و خفقان و قرحۀ امعاء و اسهال و تبهای وابره و سموم و گزندگی جانوران شربتی در وی نیم درم بود تا دو درم و گویند از دانگی تا یک درم، چون بآب ضماد کنند ورمهای گرم مزمن بگدازاند. جالینوس گوید: نافع بود درد جگر و سپرز را و سدۀ جگرو امعاء بگشاید و خاصیت دارد در جگر و درد آن اگر چه مزمن شده باشد. ارساسیوس گوید: نافع بود جهت اسهال. شیخ الرئیس گوید، چون روغن وی بمالند جهت فخ که در عضله حادث شود و درد آن و امتداد آن نافع بود، سفین اندلسی گوید: مقوی اعضاء باطن بود و سده بگشاید و رطوبتهای فاسد بخشکاند و طبیعت پاک کند از بلغم لزج و خلط خام، و استسقاء را نافع بود و سنگ گرده و مثانه بریزاند و بغایت نافع بود جهت درد شانه، و بول براندو انواع اسهال که از سدۀ ماساریقا بود چون ناصر بود فعل وی اقوی بود و همچنین هلیلۀ کابلی جهت تنقیۀدماغ تنقیۀ تمام بود و ذهن را نیکو و صداع بلغمی را زایل گرداند و اگر ایارۀ لوغا و یاء کهن با وی اضافت کنند فعل وی قوی تر بود و نافع بود خواه با وی خواه تنها، مخدر فالج و علتها که از سردی دماغ بود و سودمند بود جهت قولنج بلغمی و ریحی و اطلاق طبیعت و تحلیل زماخ بکند و تب ربع و تب صفراوی را نافع بود. فولس گوید: بدن را پاک گرداند از همه حرارتها، و ورمهای گرم را نافع بود و درد جگر و سپرز را سود دهد. یوحنا گوید: ورم معده و شش و جگر را نافع بود و بواسیرو ناصور که بمقعد بود چون سحق کرده بر آن پاشند خاصه با انذروت، و گویند مضر بود و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل آن نیم از راوند مدجرح بود و بوزن آن ورق گل سرخ و سنبل. رازی گوید: بدل آن در ضعف جگر و معده یک وزن و نیم آن ورق گل سرخ و سنبل. (از اختیارات بدیعی). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریرانطاکی ص 169 و روضات الجنات ص 54 و مخزن الادویه و منهاج السراج و بحر الجواهر و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود.
اقسام راوند:
- راوند ترکی، راوند جدید یا راوند نو. رجوع به ترکیب راوند جدید و راوند نو در همین لغت نامه و رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند جدید یا نو، نوعی از راوند حقیقی که آن را راوند فارسی و راوند ترکی نام دهند. رجوع به رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند چینی، راوند لحمی. نوعی از راوند قدیم که بهترین نوع راوندها باشد و در معالجۀ انسانی بکار رود و آن را ریوند چینی نیز نامند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و ناظم الاطباء و برهان شود.
- راوند حقیقی، ابن جلجل در رسالۀ خود سه راوند را حقیقی گفته: راوند چینی، راوند زنج، راوند ترکی. رجوع به رسالۀ مزبور شود.
- راوند خراسانی، راوندالدواب. راوندالخیل. که جهت چهارپایان بکار رود و پست تر از راوند چینی باشد. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و نیز رجوع به راوند و راوند خراسانی در ناظم الاطباء شود.
- راوندالخیل، راوندالدواب. راوند خراسانی. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند دواب، راوندالدواب. ریوند دواب. راوند خراسانی را گویند که مخصوص چهارپایان است. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند زنج یا زنجی، زبونترین نوع راوند که رنگ آن سیاه و براق است و ابن جلجل آن را یکی از انواع دوگانه راوند قدیم نامیده است. رجوع به ترکیب راوند قدیم در همین لغت نامه و تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- راوند سوریانی، ابن جلجل راوند را چهار قسم کرده و قسم چهار را سوریانی نام نهاده و گفته که جز در نام با سه قسم اول شریک نیست. و رجوع به راوند در هیمن لغت نامه شود.
- راوند شامی، ریوند شامی. همان راوندالخیل است. (از یادداشت مؤلف).
- راوند فارسی، راوند جدید یا نو. رجوع به ترکیب راوند جدید در همین لغت نامه شود.
- راوند قدیم، ابن جلجل راوند چینی و راوند زنجی را راوند قدیمی خوانده است. رجوع به ترکیب راوند چینی در همین لغت نامه شود.
- راوند لحمی، راوند چینی. (از برهان). رجوع به ترکیب راوند چینی شود.
- راوند نو، راوند جدید. رجوع به ترکیب راوند جدیدشود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دارای 398 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
مالک و صاحب، ولی در تحقیر وذم استعمال کنند. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
دهستانی است در جنوب شهرستان اردستان استان دهم با جمعیت 15444 تن دارای 29 آبادی بزرگ و کوچک و یکی از دهستانهای چهارگانه اردستان است. محصولات عمده آن غلات، سیب زمینی، کتیرا و گردو است. مرکزش نیستان است. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم، کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 874 تن و آب آن از دو رشته قنات تأمین می شود ومحصول آن غلات، پنبه، باغات انار و انجیر و شغل اهالی زراعت است. عده ای برای کسب به تهران و قم میروند. بقعه ای به نام شاهزاده عبدالله دارد. مزارع میوند کیلوئیه، شاه بلبل، تکیه جزو این ده است. سر راه فرعی قم به کهک واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان هنام بسطام بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد در کنار شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه ها و محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهری است نزدیک کاشان و اصفهان که حمزه گفته است اصل آن راهاوند بمعنی خیر مضاعف است. (از معجم البلدان ج 4). نام قصبه ای است از بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در یازده هزارگزی شمال باختری کاشان، سر راه شوسۀ کاشان بقم. این قصبه در دامنۀ کوه واقع شده وهوای آن معتدل و جمعیت آن در حدود 1910 تن است. آب راوند از رودخانه نابر تأمین میشود ومحصول عمده آن غلات، میوه، خربزه و هندوانه است. پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است و زنان ببافتن قالی اشتغال میورزند. این قصبه دارای دبستان و چندین باب دکان و دو قهوه خانه سر راه شوسه میباشد. مزرعۀ اقبالیه جزء این قصبه است و آثار ابنیۀ قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نجم الدین ابوبکر راوندی صاحب کتاب راحهالصدور از مردم این قصبه است و همو گوید: غذاهای ناموافق و هواهای نالایق اثر کرده بود، هر روزوهن و فتور در تن رنجور ظاهر میشد تا به راوند که منشاء اصلی بود رسیدم و روی عزیزان که غرض کلی بود بدیدم. (راحه الصدور ص 395). و در راوند که مسقطالرأس مؤلف این مجموعست، بزرگی یگانه و پیشوایی در این زمانه بود بهاءالدین ابوالعلاء که حسب و نسب و اموال موروث و مکتسب داشت... (راحه الصدور ص 393). مؤلف تاریخ قم گوید: این دیه راوند اکبربن ضحاک بیوراسف بنا کرد و بدان نزول فرمود و گویند که بیب بن جودرز چون خواست که بحضرت ملک رود از جی اصفهان بیرون آمد و به راوند نزول کرد و به آبه نزول فرمود... بنا و عمارت راوند و آبه بس بیکدیگر مانده است. (تاریخ قم ص 78).
ز ایزد رسدش بخت نه از تخت و نه از تاج
تا می چکند نهر ز راوند و ز آمو.
قاآنی.
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 134 و 163 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
نام جاییست از توابعقزوین. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً نام ’رامند’ که بلوکیست در جنوب قزوین اشتباه شده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از راوند
تصویر راوند
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
دارنده ارج و ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
چوب گنده ای که در پس کوچه نهند تا در گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاوند
تصویر سجاوند
پارسی تازی گشته سگاوند کوهی در سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
((فَ وَ))
چوب بزرگی که پشت در می انداختند تا در باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورجمند
تصویر ورجمند
((وَ مَ))
ارجمند، دارنده فره ایزدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
آرسطولوخیا
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان پنج هزار بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی تخته مانند به ضخامت، ۲ سانتیمتر و به ارتفاع سه تا چهارمتر
فرهنگ گویش مازندرانی