کناره یا قالیچه ای که بالای اتاق بر سر فرش های دیگر پهن کنند، پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوب های سقف را روی آن بگذارند، کنایه از بی باک، بی پروا، دلیر، کنایه از از سرگذشته، از جان گذشته، کنایه از آنکه در راه معشوق سر بدهد، برای مثال سرانداز در عاشقی صادق است / که بدزهره بر خویشتن عاشق است (سعدی۱ - ۱۱۳)
کناره یا قالیچه ای که بالای اتاق بر سر فرش های دیگر پهن کنند، پارچه ای که زنان روی سر خود می اندازند، چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوب های سقف را روی آن بگذارند، کنایه از بی باک، بی پروا، دلیر، کنایه از از سرگذشته، از جان گذشته، کنایه از آنکه در راه معشوق سر بدهد، برای مِثال سرانداز در عاشقی صادق است / که بدزهره بر خویشتن عاشق است (سعدی۱ - ۱۱۳)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز. - امثال: زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز. - امثال: زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان) (جهانگیری). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی) (انجمن آرا). معجر و مقنعه. (غیاث). نصیف. خمار. (ملخص اللغات) : وز نعمش بر سر گردون نگر مقنعۀ سیم و سرانداز زر. خواجوی کرمانی (از رشیدی). و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. (دیوان نظام قاری ص 155). ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی. نظام قاری (دیوان ص 112). ، ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد، قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند، نام اصولی از جملۀ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است. (رشیدی) (انجمن آرای ناصری)
مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان) (جهانگیری). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی) (انجمن آرا). معجر و مقنعه. (غیاث). نصیف. خِمار. (ملخص اللغات) : وز نعمش بر سر گردون نگر مقنعۀ سیم و سرانداز زر. خواجوی کرمانی (از رشیدی). و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچیک رقاص گشته. (دیوان نظام قاری ص 155). ای مقنعه و شدّه مرا صبحی و شامی موبند و سرانداز چو نوری و ظلامی. نظام قاری (دیوان ص 112). ، ستونی را گفته اند که پیش ایوان عمارت اندازند که سر چوبهای دیگر بر بالای آن باشد، قالی و پلاس کوچکی که بر سر جفت قالی و پلاس بزرگ بر عرض خانه اندازند، نام اصولی از جملۀ هفده بحر اصول موسیقی و آن را صوفیانه خوانند. (برهان). نام یکی از اصول مقامات موسیقی است. (رشیدی) (انجمن آرای ناصری)
قطعکننده سر. جداکننده سر: تیغ نظامی که سرانداز شد کند نشد گرچه کهن ساز شد. نظامی. ، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز: سرهای سراندازان در پای تو اولی تر در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر. خاقانی. دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد. خاقانی. سرانداز در عاشقی صادق است که بدزهره بر خویشتن عاشق است. سعدی. فارغ دل آنکسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود. حافظ. ، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار: خسروان در رهش کله بازان گردنان بر درش سراندازان. سنایی. ، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) : ز باد و بوی تست امروز در باغ درختان جمله رقاص و سرانداز. خسرو (از آنندراج). ، ناپاک، جلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده
قطعکننده سر. جداکننده سر: تیغ نظامی که سرانداز شد کند نشد گرچه کهن ساز شد. نظامی. ، دزد و خونی مردمکش. (برهان) (جهانگیری) ، شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک. (برهان). بی باک. (جهانگیری). چالاک و بی باک. (رشیدی). چالاک و بی باک و سرمست. (انجمن آرا). سرکش، سرباز. جان باز: سرهای سراندازان در پای تو اولی تر در سینۀ جان بازان سودای تو اولی تر. خاقانی. دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد. خاقانی. سرانداز در عاشقی صادق است که بدزهره بر خویشتن عاشق است. سعدی. فارغ دل آنکسی که مانند حباب هم در سر میخانه سرانداز شود. حافظ. ، سر به خاک ساینده. مطیع. فرمانبردار: خسروان در رهش کله بازان گردنان بر درش سراندازان. سنایی. ، کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان) (جهانگیری) : ز باد و بوی تست امروز در باغ درختان جمله رقاص و سرانداز. خسرو (از آنندراج). ، ناپاک، جَلد و چابک، سرافکندگی. (برهان). سرافکنده. سر بزیر افکنده
که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) : تا نبیند دل دهنده راز را تا نبیند تیر دورانداز را. مولوی. رجوع به دورانداختن شود
که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف) : نضیحه. (منتهی الارب). مطحر. طحور، کمان دورانداز. (منتهی الارب) : تا نبیند دل دهنده راز را تا نبیند تیر دورانداز را. مولوی. رجوع به دورانداختن شود