جدول جو
جدول جو

معنی ورا - جستجوی لغت در جدول جو

ورا
سوا، جز، عقب، پس، پشت
تصویری از ورا
تصویر ورا
فرهنگ فارسی عمید
ورا
مخفّف ترکیب او را، مخفّف ترکیب وی را
تصویری از ورا
تصویر ورا
فرهنگ فارسی عمید
ورا
مخفف اورا، یعنی او را بین
تصویری از ورا
تصویر ورا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وراز
تصویر وراز
(پسرانه)
گراز که در ایران باستان نشانه زورمندی بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وراث
تصویر وراث
بازماندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وراق
تصویر وراق
کسی که کتاب را صحافی می کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراغ
تصویر وراغ
آتش، آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، مخ، ورزم، آذر، تش، اخگر، برزین، انیسه، نار
فروغ و تابش و شعلۀ آتش، برای مثال آتش عشق چون کنم پنهان / کز دهانم کشد زبانه وراغ (حکیم علی فرقدی- مجمع الفرس - وراغ)، روشنی، فروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورام
تصویر ورام
هر چیز سبک و کم وزن، مقابل جوهر، در فلسفه عرض، برای مثال جوهر محض الهی نفس اوست / و این جهان یکسر بر آن جوهر ورام (ناصرخسرو - ۳۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراث
تصویر وراث
وارث ها، کسانی که از دیگری چیزی به ارث می برند، ارث برنده ها، میراث برها، جمع واژۀ وارث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراج
تصویر وراج
پرحرف، پرگو، کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورام
تصویر ورام
چیزهای سبک و کم وزن، سهل و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراق
تصویر وراق
کاغذ فروش، نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراغ
تصویر وراغ
فروغ و تابش و شعله آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراط
تصویر وراط
فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراز
تصویر وراز
خوک نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراج
تصویر وراج
پرحرف، روده دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراث
تصویر وراث
رخن مرده ریگ مردری، جمع وارث، رخنبران ریگبران جمع وارث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراب
تصویر وراب
پارسی تازی گشته وریب اریب کجی خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورام
تصویر ورام
((وَ))
سهل و آسان، کمی و نقصان در وزن یا اندازه چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراق
تصویر وراق
((وَ رّ))
کاغذفروش، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراغ
تصویر وراغ
شعله آتش، روشن، فروغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراز
تصویر وراز
((وُ))
گراز، خوک نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراج
تصویر وراج
((وِ رّ))
پر حرف، روده دراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراث
تصویر وراث
((وُ رّ))
جمع وارث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراء
تصویر وراء
((وَ))
عقب، پس، پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراز
تصویر وراز
گراز، خوک نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وراب
تصویر وراب
انحراف، پیچیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حورا
تصویر حورا
(دخترانه)
زن زیبای بهشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نورا
تصویر نورا
(دخترانه)
نور (عربی) + ا (فارسی)، مؤنث انور درخشان، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لورا
تصویر لورا
(دخترانه)
نام سازی است، چنگ، نام یکی از صورتهای فلکی شمالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فورا
تصویر فورا
بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورا
تصویر زورا
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورا
تصویر خورا
سزاوار، شایسته
فرهنگ لغت هوشیار