جدول جو
جدول جو

معنی وذح - جستجوی لغت در جدول جو

وذح
(وُ)
جمع واژۀ وذحه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ وذحه. مثل بدن، جمع واژۀ بدنه. (اقرب الموارد). رجوع به وذح و وذحه شود
لغت نامه دهخدا
وذح
(فُ)
حرکت و سیر شدید کردن. (اقرب الموارد) (المنجد). سیر کردن، سیر عنیف، گرد آوردن گوسفندان و مانند آنها را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقح
تصویر وقح
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وذی
تصویر وذی
مایعی که بعد از خروج منی بیرون می آید، وذیّ
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
روان شدن پیه و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فعل آن از باب ضرب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رفتن با کبر و سرفرازی. (از اقرب الموارد). وذفان. رجوع به وذفان شود
لغت نامه دهخدا
(رَقْیْ)
خاک و سنگ ریزه انداختن باد بر کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). لغتی است در کدح. (از اقرب الموارد). رجوع به کدح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَرْ رُ)
سخت رفتن. (منتهی الارب). رفتار درشت و عنیف. السیرالعنیف. (تاج المصادر بیهقی) ، گرد آوردن گوسفندان و مانند آن
لغت نامه دهخدا
واحه، ج، واحات، سرزمین آبادی که در وسط ریگزار قرار دارد و لفظی است که منقول از لغت مصری است، (از المنجد)، واحد واحات بر غیرقیاس، معنی آن را ندانم و گمان نکنم جز آنکه قبطی باشد، (از معجم البلدان)، رجوع به واحه و واحات شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ذی ی)
وذی . آبی که پس از انزال از کسی خارج میشود. (ناظم الاطباء). رجوع به وذی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ)
دلو دوال بریده. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ)
جمع واژۀ وذره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وذره شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
روان گردیدن آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کفتگی. شکاف. شق. (از اقرب الموارد). جای شقوق. (منتهی الارب). جای شکافته. (شرح قاموس). جای شقاق دست و پا. (ناظم الاطباء) ج، بذوح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زن تباه کارفرومایه. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). زن فاجر و بدکاری که از بندۀ خود پیروی کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ جَ)
سمج مانندی است. (منتهی الارب) شبه الغار. (اقرب الموارد) (المنجد). جایی مانند غار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَءْ)
پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیدا و آشکار شدن و ظاهر گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تِ)
چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، شی ٔ وتح وعر، از اتباع است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل وتح، مرد فرومایه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد فرومایه و خسیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
وتح. وتیح. چیز اندک و حقیر. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکافتن زبان شتربچه را تا شیر نمکد: بذح لسان الفصیل. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ)
خراش ران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خرج. (ناظم الاطباء) ، دویدنی اسب را: فرس له بذل، ای حضر یصونه لوقت الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
ماده شتر دراز بر روی زمین (یا آن به دال است یعنی شودح). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به شودح شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
لئیم. (اقرب الموارد). زبون و پست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ حَ)
یکی وذح. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء) : مااغنی عنی وذحه، بی نیاز نکرد مرا چیز اندکی. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودحه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
کم کردن دهش خود را. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وذاح
تصویر وذاح
زن پست فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وذی
تصویر وذی
خراشیدن (مایعی که بعد از انزال بیرون می آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقح
تصویر وقح
بی شرم بی شرم بی حیا: (هست چون قمری طناز ووقح هست چون طوطی غماز و ندیم) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واح
تصویر واح
قبطی تازی گشته آبادک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجح
تصویر وجح
نخیز نخیزگاه (کمین گاه)، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوح
تصویر ذوح
درشت رفتاری، گرد آوردن رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بذح
تصویر بذح
گردنکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقح
تصویر وقح
((وَ قِ))
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وتح
تصویر وتح
((وَ تِ))
خسیس، فرومایه
فرهنگ فارسی معین