جدول جو
جدول جو

معنی ودیعه - جستجوی لغت در جدول جو

ودیعه
سپرده شده، در علم حقوق مالی که به امانت نزد کسی بگذارند، سپرده
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
ودیعه
مالی که به امانت نزد کسی بگذارند
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
ودیعه
((وَ عِ یا عَ))
پولی یا مالی که به امانت سپرده شود، ودیعت
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
فرهنگ فارسی معین
ودیعه
سپرده
تصویری از ودیعه
تصویر ودیعه
فرهنگ واژه فارسی سره
ودیعه
امانت، سپرده، ودیعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقیعت، بدگویی و غیبت کردن از کسی، فتنه، فساد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدیعه
تصویر بدیعه
مؤنث واژۀ بدیع، تازه، نو، شگفت، موجد و مبتدع، نو بیرون آورنده، در علوم ادبی علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت می دهد بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
ابن ودیعه بن خدام. یکی از بنی امیه بن زید بن مالک. ابن حجر از ابن سعد روایت کند که پدر ثابت ازمنافقین بود و او غیر ثابت بن یزید معروف به ابن ودیعهاست، زیرا نسب آنها مختلف است چه ودیعه نام پدر صاحب ترجمه است در مورد ثابت بن یزید نام مادر او است
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
مرغزار سبز علف ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- روضه ودیفه، مرغزاری خوش و تازه از بسیاری نبات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ابن ودیعه. صحابی انصاری است اودر وقعۀ تبوک یکی از مخالفین بود سپس انابت جست و توبه او پذیرفته گشت و آیت ’و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحاً و آخر سیئاً’ (قرآن 102/9) درباره او و یارانش ابولبابه و اوس بن خذام و کعب بن مالک و مراره و هلال بن امیه نازل گشت. (قاموس الاعلام). صحابی انصاری کسانی بودند که در زمان پیامبر اسلام (ص) به او ایمان آوردند و در کنار او در نبردهای مختلف شرکت کردند. این افراد از اهل مدینه بودند و در گسترش دین اسلام در مدینه و سایر مناطق نقش مهمی ایفا کردند. وفاداری، فداکاری و ایثار از ویژگی های بارز صحابه انصاری بود.
لغت نامه دهخدا
(وَ دی یَ)
یکی ودی و آن نهال ریزۀ خرماست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودی شود
لغت نامه دهخدا
(وُدْ دی یَ)
زوجه. زن. (فرهنگ فارسی معین) : معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجرۀ ودیۀ تو به ثمرۀ ولادت مثمر گردد. (فرهنگ فارسی معین از روضه العقول، مقدمۀ مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ عَ)
ودعه. (منتهی الارب). رجوع به ودعه و ودع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
شبه سپید که از دریا برآرند و شکاف آن همچو شکاف خستۀ خرما باشد و به فارسی مورچه خوانند و به هندی کوری و جهت دفع چشم زخم بر گردن کودکان آویزند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، ودعات، ودع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به ودع شود
لغت نامه دهخدا
(قَبَ)
زیان زده گردیدن مردم در تجارت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زیان کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بیع شخص است آنچه را مالک میباشد به بهایی کمتر از آنچه خریداری کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، گیاه شور خورانیدن شتر را و ملازم آن گردانیدن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گیاه شور خوردن و ملازم بودن آن را. (منتهی الارب). گیاه شور خوردن شتر در اطراف آب و ملازم بودن آن را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
گیاه شورمزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ثمن کم کرده، یا آنچه کم کنند و فرودنهند از چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر مایل به چراگاه شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، عشر رباح که سلطان گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). عشر باج که سلطان گیرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پسرخوانده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زنازاده. (اقرب الموارد) ، کتاب که در آن حکمت نویسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وضائع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گندم که آن را کوفته و با روغن آمیخته، خورند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، نام گروههای لشکر که به نامهای ایشان مواضع و شهرها را مسمی سازند که اهل آن غزانکنند، رخت و بار قوم. ج، وضائع. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
ولیع. (اقرب الموارد). رجوع به ولیع شود
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
موجع و دردناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ عَ)
ودیعه. امانت. (غیاث اللغات). امانت و زنهار و هر چیزی که به کسی بسپارند و در نزد وی امانت گذارند و با نهادن و سپردن و گذاردن ترکیب شود:
ور ودیعت نهند مال یتیم
نزد ایشان غنیمت انگارند.
ناصرخسرو.
بماندم من و ماند عبدالمجیدی
ودیعت به یزدان پاکش سپردم.
خاقانی.
به روشن ترین کس ودیعت سپار
که از آب روشن نیاید غبار.
نظامی.
- ودیعت حیات، زندگانی که به منزلۀ امانتی است از طرف حق تعالی. (فرهنگ فارسی معین).
، باران، زیرا که به ابر سپرده شده، رعیت، زیرا که به پادشاه سپرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به ودیعه، ودیعت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
مؤنث بدیع. نو بیرون آورده شده. ج، بدایع. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ودیعه دهنده
تصویر ودیعه دهنده
سپارنده امانت دهنده سپارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وداعه
تصویر وداعه
آرامش، استوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیعت
تصویر ودیعت
امانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیعی
تصویر ودیعی
ودیعی در فارسی سپرده ای وانه ای منسوب به ودیعه (ودیعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وضیعه
تصویر وضیعه
چهار پا طرز استقرار، موقع موقعیت وضعیت اجتماعی وضعیت سیاسی: (لازم است وضعیت هرج و مرج کنونی مالیه... محوگشته) توضیح این کلمه را فارسی زبانان از (وضع) عربی ساخته اند. بعضی این کلمه را غلط پندارند و غلط نیست
فرهنگ لغت هوشیار
ودیه در فارسی همسر مرد زن روجه زن: معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجره ودیه تو بثمره ولادت مثمر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیع
تصویر ودیع
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقیعه
تصویر وقیعه
وقعیت در فارسی دشیادی (غیبت کردن)، کشمکش، کشت و کشتار، آسیب جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدیعه
تصویر خدیعه
مکر، فریب، فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدیعه
تصویر بدیعه
مونث بدیع: افکار بدیعه، جمع بدایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیعه دادن
تصویر ودیعه دادن
سپردن نهادن سپرده دادن مالی رابعنوان امانت بکسی دادن سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیه
تصویر ودیه
((وُ دِّ یَُ))
کنایه از زوجه، زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ودیعت
تصویر ودیعت
((وَ عَ))
پولی یا مالی که به امانت سپرده شود، ودیعه
فرهنگ فارسی معین