- ودی
- مرگ نابودی
معنی ودی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ودیه در فارسی همسر مرد زن روجه زن: معبر گفت که در همین حلال تو نهال جمال بشکفد و شجره ودیه تو بثمره ولادت مثمر گردد
خیسانیده
فربه
تن آسان و آرمیده، ساکن، مقبره
گیاه خشک، انگبین تنک
دوست دارنده، جمع اوداء
دوست، دوست دارنده
زود بودن پیش از وقت مقرر بودن:) اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی (، سرعت شتاب
آشنا، اهل، خویش
برابر کردن زمین را بر کسی
ادا کننده، پرداخت کننده
جوانمرد، باغیرت، رند، بی باک
رنگ خاکستری تیره، به رنگ خاکستری تیره، معتاد به دخانیات یا مواد مخدر، ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند مثلاً ماهی دودی
متعلق به خود (کشور، خانواده، شخص) مثلاً هواپیماهای خودی، مقابل بیگانه، آشنا، خودپسندی، خودخواهی، در تصوف حالت سالکی که هنوز در بند هواهای خود است و به کمال نرسیده، انانیت، برای مثال از خودی سرمست گشته بی شراب / ذره ای خود را شمرده آفتاب (مولوی - لغت نامه - خودی)
داربویی منسوب به عود برنگ یا به بوی عود: کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل عودی خاک از نبات گشت مهلهل بتاب. (خاقانی)
پرداخته، چم (مفهوم) درونه پردازنده تادیه شده پرداخته، مفاد مفهوم: بموجب مودای: قل سیرو افی الارض... مراحل تجارت و اکتساب پیموده... تادیه کننده پردازنده: به مودیان اخطار شد هر چه زودتر مالیات معوقه را بپردازند. . ادا کننده و گزارنده و پردازنده حق کسی را، خراج گذار، وام دار
خودسری، انانیت، هستی
Smoked, Smoky
копченый , дымный
geräuchert, rauchig
копчений , димний
wędzony, dymny
熏制的 , 烟雾弥漫的
defumado, esfumaçado
affumicato
ahumado
gerookt, rokerig
berasap
مدخّنٌ
धुँआधार , धुंआधार