جدول جو
جدول جو

معنی ودر - جستجوی لغت در جدول جو

ودر
(فَ)
مست شدن چنانکه بیهوشی طاری گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دور کردن و تبعید نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هودر
تصویر هودر
هر چیز زشت و زبون، زشت رو و بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جودر
تصویر جودر
گیاهی با دانه های ریز و باریک که در میان کشتزار جو می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اودر
تصویر اودر
عم، برادر پدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودر
تصویر نودر
تازه پیداشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف، لباس شب
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
درختی شبیه به لیمو. (ناظم الاطباء) ، در تداول عامۀ خراسان، شبدر که علفی برای چرای چارپایان است. صورتی است از شبدر. رجوع به شبدر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ)
چیز نودرآمده و تازه پیداشده. (انجمن آرا) (آنندراج). هر چیزی را گویند که حادث باشد یعنی نو به هم رسیده و پیدا شده باشد اما حادث به ذات نه حدوث به زمان، و به معنی بدیع و پسندیده نیز آمده است. (برهان قاطع). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. در شارستان چهارچمن ص 107 آمده: ’چیزی را گویند که حادث (بود) ، نه حادث زمان، بلکه حدوث ذاتی از آن مراد است، و به معنی بدیع و تازه و پسندیده نیز آمده است’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، فرزند عزیز و گرامی. نودره (؟). (انجمن آرا). رجوع به نوده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
نام پسر منوچهر که به دست افراسیاب گرفتار شد. (از جهانگیری). اصل نوذر است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به نوذر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، در 30هزارگزی مشرق خوسف و 13 هزارگزی شمال غربی گل، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 108 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / هََ / هُو دَ)
هر چیز زشت و زبون را گویند، مردم بدروی و بدقیافه را نیز گفته اند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ یَ بی یَ)
دهی است از بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 157 تن سکنه، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دگمۀ قبا. (ناظم الاطباء). تکمه. (آنندراج) ، سگک کمربند. (ناظم الاطباء) ، گوی گریبان را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
مدرسه دودر، مدرسه ای در مشهد، دارای تزیینات کاشیکاری و گچبری. مورخ 843 هجری قمری نوشتۀ سردر به نام شاهرخ پسر امیر تیمور است (سابقاً مدرسه را مدرسه شاهرخ نیز می خواندند) و در سالهای اخیر ترمیم شده است. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان رابر بخش بافت از شهرستان سیرجان واقع در 40هزارگزی خاور بافت و شمال شصت پیچ جواران. منطقۀ کوهستانی و سردسیر و دارای 250 تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات عمده آن غلات و حبوب، و شغل اهالی زراعت است. مزارع زمین انجیر، کشکوئیه و باغ شاه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به اسراف رفتن و پریشان شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کار دشوار افتادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: تودر فی الامر، به کار دشوار افتاد. و قد یکون التودر فی الصدق و الکذب و هو ایرادک صاحبک فی مهلکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از خانواده های معروف انگلستان است. در فاصله سالهای 1485 و 1603 میلادی پنج تن از فرمانروایان انگلستان از این خانواده برخاسته اند که عبارتند از هانری هفتم و هانری هشتم و ادوارد ششم و ماری و الیزابت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
برادر پدر باشد که بعربی عم گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) (انجمن آرای ناصری) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اُدِ)
رودی در آلمان که از موراوی سرچشمه میگیرد و بسوی شمال غربی می رود و از سیلزی براندنبورگ، و پومرانی میگذرد. اوپلن، برسلا و فرانکفورت سر راه آن واقع است و سپس در اشتین به دریای بالتیک می ریزد و طول آن 940 هزارگز است
لغت نامه دهخدا
تصویری از اودر
تصویر اودر
برادر پدر عم عمو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدر
تصویر بدر
کامل وتمام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدر
تصویر آدر
آذر، آتش رگ زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ددر
تصویر ددر
کوچه و بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودر
تصویر تودر
هرزه گساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شودر
تصویر شودر
چادر، لحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور
تصویر دور
فاصله زیاد، چیزی که نزدیک بما نیست، ضد نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اودر
تصویر اودر
((اَ دَ))
برادر پدر، عمو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جودر
تصویر جودر
((جُ دَ))
گاو، بچه گاو وحشی، جوذر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شودر
تصویر شودر
((شَ یا شُ دَ))
چادر، لحاف
فرهنگ فارسی معین
((لُ دِ))
ماشینی دارای بیل بزرگ و گود برای برداشتن موادی مثل برف یا خاک و ریختن آن ها در جای دیگر، خاک بردار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هودر
تصویر هودر
((دَ))
هر چیز زشت و زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، ارج، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دور
تصویر دور
بعید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دور
تصویر دور
گرد
فرهنگ واژه فارسی سره
پاره کردن، گسلاندن، جدا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی