وداس. بر مجموعۀ کتب مقدس چهارگانه هندوان اطلاق میشود. اول را ریگ مینامند، دوم یاجور، سوم ساما، چهارم اتاروان. کتاب مقدس براهمه و آن چهار جزو است و کهن ترین اثر ادبی هند به زبان سانسکریت است. (یادداشت مؤلف). ودا یا وداس بر مجموعۀ کتب مقدس چهارگانه هندوان اطلاق میشود. کتاب اول را ریگ مینامند و مجموعه ای است از ادعیه و سرودهای منظوم دینی. کتاب دوم موسوم است به یاجور و مرکب از ادعیۀ منثور است. کتاب سوم به نام ساما است ومشتمل بر ادعیه ای است که مخصوصاً باید سروده شود. کتاب چهارم معروف است به اتروا که حاوی عباداتی است که در استغفار از گناهان و لعن کافران و غیره به کار میرود. مجموعاً وداس را در زمان اورنگ زیب گورکانی، به امر یکی از برادران وی به پارسی ترجمه کرده اند
وداس. بر مجموعۀ کتب مقدس چهارگانه هندوان اطلاق میشود. اول را ریگ مینامند، دوم یاجور، سوم ساما، چهارم اتاروان. کتاب مقدس براهمه و آن چهار جزو است و کهن ترین اثر ادبی هند به زبان سانسکریت است. (یادداشت مؤلف). ودا یا وداس بر مجموعۀ کتب مقدس چهارگانه هندوان اطلاق میشود. کتاب اول را ریگ مینامند و مجموعه ای است از ادعیه و سرودهای منظوم دینی. کتاب دوم موسوم است به یاجور و مرکب از ادعیۀ منثور است. کتاب سوم به نام ساما است ومشتمل بر ادعیه ای است که مخصوصاً باید سروده شود. کتاب چهارم معروف است به اتروا که حاوی عباداتی است که در استغفار از گناهان و لعن کافران و غیره به کار میرود. مجموعاً وداس را در زمان اورنگ زیب گورکانی، به امر یکی از برادران وی به پارسی ترجمه کرده اند
معامله، داد و ستد، خرید و فروش از اخلاط چهارگانۀ بدن مرض مالیخولیا فساد فکر، خیال بافی، جنون کنایه از عشق، کنایه از هوا و هوسبرای مثال روزی تر و خشک من بسوزد / آتش که به زیر دیگ سوداست (سعدی۲ - ۳۲۹)
معامله، داد و ستد، خرید و فروش از اخلاط چهارگانۀ بدن مرض مالیخولیا فساد فکر، خیال بافی، جنون کنایه از عشق، کنایه از هوا و هوسبرای مِثال روزی تر و خشک من بسوزد / آتش که به زیر دیگ سوداست (سعدی۲ - ۳۲۹)
برابر کردن، به بدی و زشتی فراگرفتن کسان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا بر ماده جهد. (منتهی الارب). برآوردن اسب نره را برای کمیز انداختن یا برای برجستن بر ماده. (آنندراج) ، یقال: دانی، یعنی بگذار مرا. (منتهی الارب) ، سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن. (منتهی الارب). رجوع به مدخل بعد شود
برابر کردن، به بدی و زشتی فراگرفتن کسان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا بر ماده جهد. (منتهی الارب). برآوردن اسب نره را برای کمیز انداختن یا برای برجستن بر ماده. (آنندراج) ، یقال: دانی، یعنی بگذار مرا. (منتهی الارب) ، سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن. (منتهی الارب). رجوع به مدخل بعد شود
رگ گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ گردن ستور که قصاب ببرد. (مهذب الاسماء). ودج. رگ گردن و آن دو رگ است. (غیاث اللغات). رگ گردن که آن را به فارسی دوجان گویند. (ناظم الاطباء). رگ جان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و به شهر من (گرگان) و مرو وداج را رگ جان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رگ گردن. (منتهی الارب) (آنندراج). رگ گردن ستور که قصاب ببرد. (مهذب الاسماء). وَدَج. رگ گردن و آن دو رگ است. (غیاث اللغات). رگ گردن که آن را به فارسی دوجان گویند. (ناظم الاطباء). رگ جان. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : و به شهر من (گرگان) و مرو وداج را رگ جان گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
وداد. وداد. دوست داشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر). دوستی. محبت. مودت: کم بودشان رقت و لطف و وداد زآنکه حیوانی است غالب بر نهاد. مولوی. کارت این بوده ست از وقت ولاد صید مردم کردن از دام وداد. مولوی. ، آرزو بردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آرزو داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به ود شود
وِداد. وُداد. دوست داشتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر). دوستی. محبت. مودت: کم بودشان رقت و لطف و وداد زآنکه حیوانی است غالب بر نهاد. مولوی. کارت این بوده ست از وقت ولاد صید مردم کردن از دام وداد. مولوی. ، آرزو بردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آرزو داشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به ود شود
وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس (تصرف فارسیان) باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی. خاقانی. آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش. خاقانی. در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلوداز آن بنمود صبح. خاقانی. سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده. (ترجمه تاریخ یمینی). - الوداع، خدا نگهدار. (ناظم الاطباء). خداحافظ: الوداع ای زمان طاعت و خیر محفل خیر و مجلس قرآن. سعدی. - وداع کردن، بدرود کردن. خداحافظی نمودن. (ناظم الاطباء) : رفیق طرب را وداعی کن ارنه ز داعی غم مرحبایی نیابی. خاقانی. سیب گویی وداع یاران کرد روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد. سعدی. گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم. صائب. - وداع گاه، جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن: گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار. عمعق بخاری. - وداع گفتن و الوداع گفتن، خداحافظی کردن. خیرباد گفتن به هنگام مسافرت. پدرود گفتن. (ناظم الاطباء) : مرا به گور سپاری مگو وداع وداع که گور پردۀ جمعیت جنان باشد. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ص 209). رجوع به وداع شود. ، متارکه. مسالمت. (اقرب الموارد)
وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس (تصرف فارسیان) باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی. خاقانی. آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش. خاقانی. در وداع شب همانا خون گریست روی خون آلوداز آن بنمود صبح. خاقانی. سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده. (ترجمه تاریخ یمینی). - الوداع، خدا نگهدار. (ناظم الاطباء). خداحافظ: الوداع ای زمان طاعت و خیر محفل خیر و مجلس قرآن. سعدی. - وداع کردن، بدرود کردن. خداحافظی نمودن. (ناظم الاطباء) : رفیق طرب را وداعی کن ارنه ز داعی غم مرحبایی نیابی. خاقانی. سیب گویی وداع یاران کرد روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد. سعدی. گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم. صائب. - وداع گاه، جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن: گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار. عمعق بخاری. - وداع گفتن و الوداع گفتن، خداحافظی کردن. خیرباد گفتن به هنگام مسافرت. پدرود گفتن. (ناظم الاطباء) : مرا به گور سپاری مگو وداع وداع که گور پردۀ جمعیت جنان باشد. مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ص 209). رجوع به وَداع شود. ، متارکه. مسالمت. (اقرب الموارد)
ودن. تر کردن چیزی و تر نهادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال عروس و نیکو قیام نمودن بر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین نیکو کردن تیمار اسب. (از اقرب الموارد) ، کوتاه ساختن چیزی را، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ودان جلد، به خاک سپردن پوست را تا نرم گردد. (اقرب الموارد). رجوع به ودن شود
وَدن. تر کردن چیزی و تر نهادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، نیکو کردن حال عروس و نیکو قیام نمودن بر آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). و همچنین نیکو کردن تیمار اسب. (از اقرب الموارد) ، کوتاه ساختن چیزی را، به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ودان جلد، به خاک سپردن پوست را تا نرم گردد. (اقرب الموارد). رجوع به ودن شود