جدول جو
جدول جو

معنی وخاء - جستجوی لغت در جدول جو

وخاء
(فَ)
اخاء. برادری کردن. اخوت. مواخات. مواخاه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وجاء
تصویر وجاء
ضربه ای که با کارد یا دست به جایی از بدن زده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
باد ملایم که چیزی را تکان ندهد، نسیم
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
مرد احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(رَخْ خا)
رخاخ. زمین نرم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زمین فراخ. (ناظم الاطباء) ، زمین دمیده که زیر پا شکسته گردد. ج، رخاخی ّ، رخاخی ّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَخْ خا)
مؤنث ادخ، یعنی سیاه و کدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَخْ خا)
آنکه بول خود را بدور افکند. (از متن اللغه) ، زنی که وقت جماع آب راند. (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به زخاخه و زخ شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابر بالابرآمده. یقال: ما فی السماء طخاء، ای شی ٔ من سحاب، اندوه که دم باز گیرد از وی. قال ابوعبیده وجدت علی قلبی طخاءً، ای شبه الکرب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
، جوانمردی نمودن. (منتهی الارب). جوانمردی. (آنندراج). جوانمرد شدن. (دهار). راد شدن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به سخا شود، (اصطلاع عرفان) عبارت است از آنکه انفاق مال و دیگرمتمنیات بر او سهل و آسان بود تا چندانکه باید و چندانکه شاید بمنصب استحقاق برساند. (نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سخاءه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به سخاءه شود
لغت نامه دهخدا
(سَخْ خا)
نرمی و سستی. ج، سخاخی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اخ، اخوان، اخوه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اخ. آخاء. برادران
لغت نامه دهخدا
(عَ پَ)
مؤاخاه. اخاوت. اخوّت. وخاء. برادری. برادری کردن با کسی. با هم برادری گرفتن، نشانه های تازیانه
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ بُ)
پیاپی شدن گرسنگی بر کسی، آتش ندادن آتش زنه. یقال: خوی الزند، خالی شدن خانه از اهل خود. منه: ’خوت الدار’ یا ’خویت الدار خیاً، خویاً، خواۀ، خوایهً’، ویران شدن و خراب شدن، تهی شدن شکم زن بزادن بچه. یقال: ’خوت المراءه’ یا ’خویت المراءه خوی و خواء ،’ غذا نخوردن زن بوقت زادن بچه، بی باران شدن ستارگان. گذشتن مدت نوء نجمی بی باران (مفاتیح). منه: خوت النجوم، ربودن چیزی را. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). منه: خوی الشی ٔ
لغت نامه دهخدا
(تَ قَوْ وُ)
سست و نرم گردیدن. (ناظم الاطباء). سست و نرم شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به رخا شود، فراخ زیست شدن. (آنندراج). فراخ زیست گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ورانبر ناگه شبی ورانبر گردون برآمدم در خلوت وجود به پویش در آمدم (مولانا) فراتر بالاتر، نوه، چهارشانه: مرد، روبا رو، پشت سر، جز عقب پس پشت. یا از (وز) وراء (ورای)، آن سوی ماورا: ازورای ایشان زمینی است سپید چون زخام، بالای بالاتر از: در مدارج موجودات و معارج معقولات بعد از نبوت که غایت مرتبه اسنان است - هیچ مرتبه ای ورای پادشاهی نیت وآن جز عظمت الهی نیست. یا ورای پست و بلند. بالاتراز زمین و آسمان، آسمان، عالم لاهوت، جز سوای
فرهنگ لغت هوشیار
وفاء در فارسی توز توزش درست پیمانی پیمانداری ویدایی، دوستی مهر ورزی، انجام یابندگی، پیمان، دراز در تازی چون گفته شود مات و انت بوفاء آرش پارسی این است که او مرد زندگی تو دراز باد بسر بردن عهد و پیمان مقابل غدر، انجام پذیرفتن، بسر بردگی عهد و قول مقابل غدر، انجام یابندگی، دونستی صمیمیت مقابل جفا: (ای دل چه اندیشیده ای در غدرآن تقصیرها زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا ک) (دیوان کبیر) -6 پیمان عهد. یا وفای عهد. بسر بردن عهد و پیمان: (بروی خوب و خلق خوش و... علو همت و درستی وعد و وفای عهد... ممتاز گردانیده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخاء
تصویر اخاء
برادری، دوستی، همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
وسعت عیش، فراوانی رزق، زندگانی راحت، فراخی زندگی فراخزیست، نرمی نرم شدن، باد نرم بزانه (نسیم) فراخی روزی فراوانی نعمت آسانی زندگانی. باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
جوانمردی و کرم و بخشش، تره شاهتره از گیاهان، بخشش دهش، شاهترگان از گیاهان (سخاء، جمع سخاء ه) نرمی سستی بخشش داشتن کرم داشتن، بخشش کرم، آسان بودن، انفاق اموال و غیره بر شخص تا چنانکه باید و شاید بمصب استحقاق رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخاء
تصویر لخاء
دارودان، شامکچکان (شامک قطره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاء
تصویر وکاء
بند دوال مشک، آوند در دار
فرهنگ لغت هوشیار
پسته زمین پست بوب گستردنی، پرده، چادر زمین نشیب و پست میان زمینهای بلند. گستردنی مقابل عطا: (می بافتم تار و پود معنی از بهر وطای خضر و موسی) (تحفه العراقین) یا وطای ازرق. پرده کبود، آسمان نیلگون: (چون وحش پاس بست سپهر و زمین مباش منگر وطای ازرق و مگزین عطای خاک) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وجاء
تصویر وجاء
((وَ))
آن چه که در آن خیر و نفعی نباشد. مانند، چاه بدون آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سخاء
تصویر سخاء
((سَ))
بخشش، کرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
((رُ))
باد نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخاء
تصویر رخاء
((رَ))
فراوانی نعمت، فراخ شدن زندگانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وطاء
تصویر وطاء
((وَ))
زمین نشیب و پست میان زمین های بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وطاء
تصویر وطاء
((وِ))
گستردنی، فرش، سجاده، جمع اوطئه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وعاء
تصویر وعاء
((و))
آوند، ظرف، جمع اوعیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وکاء
تصویر وکاء
((وِ))
بار را با دو دست برداشتن و بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولاء
تصویر ولاء
((وِ))
پی در پی، ترتیب، منوال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وراء
تصویر وراء
((وَ))
عقب، پس، پشت
فرهنگ فارسی معین